برادر شهید- حسن- می گوید: در امانتداری، حفظ اسرار دیگران، صداقت و پاکی، وفای به عهد و گشاده رویی خاص بود. با دوستان بسیار گرم و صمیمی برخورد می کرد، همیشه در پی آن بود تا گره ای از مشکلات شان را بگشاید. در خصوص اهل بیت علاقه و الفت زیادی به اهل بیت خصوصاً آقا امام حسین (ع) داشت. در ماه محرم و صفر حضور فعال در عزاداری و نوحه خوانی داشت. با پول خود طبل بزرگی را از تهران خرید وقف تکیه کرد. فرد قانعی بود و با قناعت خیلی ساده زندگی می کرد.
او مجروحیت 75% داشت از جمله سخت شنوایی، کمی دید و انبوه ترکش ریز و درشت بر تن و همچنین موج گرفتگی شدید. یکی از ترکش ها در سرش بود که اغلب آزارش می داد دکتر معالج اش برای تسکین دردش قرص های ضد تشنج برای او تجویز کرده بود که او در مواقع ضروری مصرف می کرد. چون قرص ها قوی بود او به حالت بی حالی می رفت. زبانش گنگ می شد و چشمانش فرو می افتاد. از این جهت بیشتر آن هایی که از بیماری اش خبر نداشتند می گفتند: او معتاد است و مواد مصرف می کند. که این مسئله بعد شهادتش برای آن ها روشن شد و بعدها از من عذرخواهی می کردند که ندانسته قضاوت کردند.
او در یک مغازه گلگیرسازی ماشین مشغول بود. صبح ها از منزل ما می رفت،غروب با تنی خسته و لباس کثیف و روغنی بر می گشت. روزی بی خبر برای سرکشی به مغازه رفتم دیدم او نیست از صاحب کارش سوال کردم گفت: او بیشتر وقت ها به مغازه نمی آید به همراه دیگر جهادگران به جهاد سازندگی قائم شهر می رود به همراه دیگر جهادگران برای جمع آوری محصولات کشاورزی به روستاها می رود. غروب که به منزل آمد از او سوال کردم. او طفره رفت. وقتی نشانه های دقیق را برایش شرح دادم، خندید و گفت: دوست دارم به دیگران کمک کنم.