نام پدر : محمد
تاریخ تولد :1338/10/20
تاریخ شهادت : 1360/11/03
محل شهادت : گیلان غرب

وصیت نامه

       

*** بسم الله الرحمن الرحیم ***

وَ قاتِلُهُم حَتّی لاتَکُونَ فِتنَهٌ وَ یَکُونَ الدّینُ کُلُّهُ لِلهِ فَاِنِ انتَهَو فَاِنَّ اللهَ بِما یَعمَلُونَ بَصیرٌ  (انفال39)

ای مؤمنان با کافران جهد کنید تا در زمین فتنه و فسادی دیگر نماند و آیین همه، دین خدا گردد و چنانچه دست از کفر کشیدند خدا به اعمالشان بصیر و آگاه است.

عاشوراهای ایران، اسلامیان را برآن می دارد تا گوش ها را برای دریافت فرمان رهبر حسین گونه شان آماده کنند که کفر در کدامین قسمت از کربلاهای این سرزمین اسلامی ظاهر گشته، تا بدان جا روند و همچنین یاران سرور شهیدان حسین بن علی(ع) با خون سرخ خویش آن را محو و اسلام عزیز را جای گزین آن کنند ((کل یوماً عاشورا و کل ارضٍ کربلا))(امام صادق(ع)).

امروز اسلامیان چنان مناطق را از مجسمه های بی روح و بی اراده پاک می کنند و چنان زمین را از لوث وجود سفاکان تاریخ خلاص می سازند که گویی حمزه ها، علی ها و حسین ها در حال نبردند. آنچنان مشت به دهان خون خواران مزدور می کوبند که دیگر هیچ خون خواری نتواند در مقابل ملتهای محروم و ستم دیده ی جهان قد علم کند و پنجه بکشد.

اما شما عزیزانم! می دانید که زمان نبرد حق علیه باطل است، باید از جا پرید و سلاح بر دوش، نیت اسلام بر دل، یاد خدا در سر و به رهبری امام به میدان نبرد شتافت و زمینه را برای ظهور منجی بشریت و برای نجات کل محرومین جهان آماده کرد. برای دست یابی به زیبنده ترین و والاترین مرگ، یعنی همان شهادت یا لقاءالله باید موانعی چون ترس از مرگ را از میان برداشت و ارزش های پوچ دنیوی را زیر پاگذاشت و با اعتقاد به مبدأ و معاد به سوی جهاد که همان تلاش در راه برداشتن موانع و کوشش در راه پاسداری از دین و یا حرکت در راه عقیده و ایمان است، شتافت.

شما شاهد پیروزی های آینده، بدانید که تنها شهادت نیست که هدف را به پایان می برد، بلکه شهادت عاملی است که شاهدان حامل آنند که این وظیفه ای است بس سنگین. مگر ندیده اید که چطور خونهای پاک سپاهیان اسلام در   سنگلاخ ها و کوه های کردستان به زمین ریخته می شود و جان خود را فدای نجات خلق در بند و مخالف آمریکایی     می کنند. جوانان اسلام، شهید می شوند ولی دشمنان کوردل اسلام می خواهند، پیام واقعی آنان به گوش ملت و جهانیان نرسد. پس بدانید که وظیفه ای خطیر بر دوش دارید و این وظیفه را می توانید با گسترش فرهنگ اسلامی و حضور در جبهه و کارهای اجرایی، تربیت مدیران و افراد شایسته اسلامی در کوتاه مدت و دراز مدت و ساختن جامعه ی کاملاً اسلامی و دیگر امور جبران نمایید.

 شما برداران و خواهران متعهد، دلیران حزب اللهی! که از مستضعفین و زحمتکش ترین و با ایمان ترین طبقه ی جامعه ی امروز ایران هستید، شما می دانید که دشمنان خلق را که همان دشمنان اسلام و قرآنند باید شناخت و بر آنان خشم و نفرت ورزید و ریشه ی آنها را از بیخ و بن کند. پس همیشه صابر و هوشیار و در همه حال در صحنه حاضر باشید و صحنه را حتی برای لحظه ای ترک نکنید، چون تمام این صحنه ها و جریانات مربوط به خود شماست و در این موارد برای درک خط مشی اصیل اسلامی از پیام های پیامبر گونه ی روح خدا غافل نباشید. عزیزانی که شب و روز برای زنده نگهداشتن فرهنگ عظیم و غنی سیاسی- مذهبی اسلام و برای رشد نهضت نوخاسته ی این انقلاب کفرستیزانه به فکر تحقیق و مطالعه هستید، مواظب باشید که نکند خدای ناکرده آن روزی برسد که به قول امام معلومات عده ای از شما بر عقل شما مسلط گردد که این بدترین پی آمد را برای آینده ی اسلام خواهد داشت. پس در این راه نهایت کوشش را بکنید که وظیفه ای بس مهم است و در تمام مراحل این راه از کوچکترین حرکت غیرمکتبی و غیر اصولی اجتناب کنید. همچنین شما مسئولین اجرائی، که هر کدامتان بر جایی نشستید که یک یک خطایتان را به گردن اسلام و یک کار صحیح تان را هم به اسم اسلام می گذارند، مواظب باشید، نهایت دقت را در رفتارتان و در تصمیم تان و در عمل و کردارتان به خرج دهید که دشمن در کمین است و می خواهد از کوچکترین ضعف شما بهره برداری کند، بکوشید تا حرکت غیر اسلامی از شما سر نزند و مسائل مردم را که اکثریت قریب به اتفاق مراجعین از طبقه ی محروم جامعه هستند، رسیدگی کنید.

تو ای مادر عزیز:

تو را به معبودیت خدا، به کتاب قرآن و به عزیزترین عزیز امت، امام و به معصوم ترین و در عین حال قاطع ترین چهره ها (پاسداران اسلام) و به راهت جهاد، قسم می دهم که بدون هیچ ناراحتی و با احساس غرور و همچنین با عجز و ناتوانی در پیشگاه قادر یکتا، بگو که خدایا! چیز ناقابلی بود از ما بپذیر و بگو خدایا، تو را شکر که امانتی به ما دادی توانستیم با تربیت اسلامی در حد توان برای راهت به تو باز گردانیم.

مادر! خون در راه اسلام زهری است که به حلقوم دشمنان اسلام ریخته می شود، پس نباید اشک خود پادزهری بریزید که دشمنان خوشحال شوند.

مادر عزیز! هدف من فقط رسیدن به مقام الهی و حضور در پشگاه حق تعالی و خدای بزرگ بود و به همین منظور خواستم تا آنجا که من خود می توانم هجرت درونی و حرکتی برونی را شروع کنم، هر چند که در تناسب با بی نهایت در ابتدای کار بودم، ولی امیدوارم مورد قبول خداوند باشد.

برادران و خواهرهای عزیزم، معلمان!

من کوچکتر از آنم که در مورد شما حرفی داشته باشم، ولی همین قدر به عنوان یک مسلمان می گویم که امام را تنها نگذارید که تنها گذاشتن امام پشت به اسلام کردن است. در راهتان قاطع باشید و از هر حرکت غیر اسلامی اجتناب ورزید و حتی در مقابل حرکت های غیر اصولی و غیر مکتبی که از دیگران سر می زند، مقاومت کنید و همچنین در هر پست و در هر ارگانی خدمت می کنید کاری کنید که هم خدا و هم ملت از شما راضی باشد. امیدوارم فرزند خوبی برای والدینم و برادر خوبی برای برادرها و خواهرهایم بوده باشم. اگر گناهی یا اشتباهی در حق شماها کردم مرا ببخشید.

خدایا! خدایا! تو می دانی که جهت حرکتمان به سوی تو بود و تو می دانی که آنچه تو انجام داده ایم به منظور دست یابی به مال و متاع پست دنیا نبود، بلکه برایآن بود که نشانه هایی از بین رفته ی دینت را تحت رهبری امام امت خمینی کبیر و پیروی از مسئله ی ولایت و امامت برگردانیم و مقررات فراموش شده ات برپا گردد و قطعاً هم در انجام اعمالم از من حقیر گناه یا کوتاهی شده، پس ای خدای بزرگ، اگر گناه من در نزد تو بزرگ است به مراتب گذشت تو بزرگ تر از گناه من است.

بار الها! تو را شکر که حیاتم را در زمانی قرار دادی که اسلام به تمام معنا نمایان شده است و میرود تا سراسر جهان را بگیرد و تو را شکر که توانستم در زمان حیاتم امام زمان(عج) و نایب او رابشناسم و تو را شکر که زمانی از دنیا می روم که شیر مردان و برادرانی همچون چمران ها، بهشتی ها، رجایی ها و دیگر شهیدان پاک اسلام از این دنیا می روند.

خداوندا! به عنوان یک بنده از تو تقاضا می کنم که در زمان حاکمی کامل اسلام در آینده، یعنی زمان حکومت امام زمان مهدی موعود(عج) حتی برای یک بار هم که شده، دیدگانم را باز کن که این نه برای راحتی و لذت دنیا، بلکه برای دیدن حکومت مستضعفین در زمین که وعده فرمودید و درک قدر تو و نمایش قدرت اسلام و نابودی کفر است.

من مبلغ50000 ریال پول در بانک ملی خیابان تهران (روبه روی مغازه طاهری) قائمشهر دارم که بردارید و هرطور که صلاح می دانید خرج کنید. حدود سه ماه الی بیشتر نماز و روزه دارم، امیدوارم در حد توان اگر برای شما امکان دارد، بتوانید جبران کنید. اگر نتوانستید از خدا طلب بخشش می کنم که نتوانستم وظیفه ی بندگی ام را خوب ادا کنم.

پاینده باد جمهوری اسلامی ایران به رهبری امام امت خمینی کبیر.

بر قرار باد حکومت عدل اسلامی جهانی مهدی(عج).

خداحافظ به امید دیدار در زمان حکومت امام مهدی موعود(عج).

*** محمدطاهر دادبود ***

                      *********************************************

 


زندگی نامه

شهيد «محمدطاهر دادبود»

نام پدر: محمد

زمستان 1338، در روستاي «تالار پشت»، و در خانواده‌اي روحاني، كودكي ديده به جهان گشود كه با گرماي حضورش، محفل خانه «محمد و عالیه» را صفايي دگر بخشيد. از همان اوان خردسالي، قرائت قرآن و احكام مذهبي را فرا گرفت و در مسير قرب الهي گام برداشت. اگرچه، پدرش در تربيت ديني «محمدطاهر»، از هيچ تلاشي دريغ نكرد.

هفت سالگي‌اش كه از راه رسيد، راهي مدرسه شد و بعد از پايان دوره راهنمائي در قائمشهر، جهت كسب دانش در مراتب عالي‌تر، به هنرستان «شهيد خيري‌مقدم» ساري راه یافت. سپس، بعد از اخذ ديپلم رشته مكانيك، در رشته مهندسي نفت اهواز در کنکور قبول شد؛ اما به دلايلي ادامه تحصيل نداد.

انقلاب كه به اوج رسيد، محمدطاهر نيز، همگام با ديگر مردم كوچه و خيابان، فرياد تظلم سر داد و به نفي حكومت طاغوت پرداخت. او از فعالان سياسي و گرداننده راهپيمايي‌ها و تحركات مذهبي روستا بود.

اين نوجوان مبارز، بعد از پايان دوره سربازي، به استخدام اداره آموزش و پرورش قائمشهر در آمد و به عنوان آموزگار، در مدارس ابتدائي «علي‌آباد، لاريم و ديوكلا»، به تدريس علم و تعليم مكارم اخلاقي پرداخت.

مادرش «عاليه»، دفتر خاطرات آن روزها را اين‌گونه ورق مي‌زند: «تازه معلم شده بود. يك‌روز ديدم دارد لباس‌هايش را جمع مي‌كند. گفتم: محمدطاهر! كجا مي‌روي؟ گفت: مي‌خواهم به جبهه بروم. گفتم: تازه از سربازي آمدي! گفت: دلت راضي مي‌شود كه بچه‌هاي مردم در جبهه باشند و من اين‌جا باشم؟!»

اين معلم دلسوز و وارسته، با آغاز جنگ، چندين بار سنگر علم را رها كرد و به ياري رزمندگان اسلام در مناطق عملياتي شتافت.

در آغازين روزهاي جنگ، كه تنها يك‌ماه از حضورش در ميادين مبارزه مي‌گذشت، به سوسنگرد اعزام شد و بعد از دو ماه به خانه برگشت.

محمدطاهر، در تابستان 1360، براي بار دوم به جبهه عزيمت كرد و در گروه «دکتر چمران» به دفاع وطن پرداخت. او مدتي بعد از اتمام اين مأموريت، رهسپار اروميه شد و با پوشيدن جامه پاسداري، به عنوان مسئول آموزش و فرمانده عمليات بسيج مردمي اين منطقه، منصوب شد. او همچنين در خنثي كردن مين، تخصص بالايي داشت و در اين زمينه براي رزمندگان، كلاس‌هايي داير كرد.

اين پاسدار خستگي‌ناپذير مازندراني، در پشت جبهه نيز، خدمات بي‌شائبه‌اي از خود به يادگار گذاشت. او با همكاري سپاه سوادكوه، براي اولين بار، يك مركز آموزشي براي جوانان تأسيس كرد كه همه آن‌ها بعدها، جزء رزمندگان گشتند؛ برخی‌ شهيد شدند و برخی دیگر نیز، مجروح.

محمدطاهر، سرانجام در 3/11/1360 در منطقه گيلان‌غرب به درجه رفيع شهادت نائل شد و طي مراسم باشكوهي، در مسجد «تالارپشت» به خاك سپرده شد.