نام پدر : علی گدا
تاریخ تولد :1345/01/02
تاریخ شهادت : 1365/11/12
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

***بسم الله الرحمن الرحیم***

واعدوا لهم ما ستطعتم من قوه

وَ لا تَقُولُو لِمَن یَقتُل فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاَ وَلکِن لایَشعُرُون.

کسانیکه در راه خدا کشته می شوند، نگوئید مرده اند بلکه زنده اند ولیکن شما نمی دانید.

با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی و به شهیدان راه خدا، آنانکه با نثار جانشان به ما درس زندگی آموختند و به ما یاد دادند که چگونه حسین وار زندگی کنیم.

پدر و مادر عزیزم! ما تحت آزمایش خداوند تبارک و تعالی قرار گرفته ایم و ما را با عناوین مختلف اعم از ترس و گرسنگی و از بین رفتن اموال و ثروت و مرگ عزیزان آزمایش و امتحان می کند. و کسانی که در این امتحان قبول می شوند که صبر خدا پیشه کنند و خداوند صابران را بشارت می دهد. پس تو ای پدر و مادر گرامیم صبر پیشه کنید، که خداوند یاری کننده صابران هست و اگر این حقیر جان ناقابل خود را در راه اسلام فدا نمودم، نگوئید که فرزندم کشته شده است و یا از دست رفته است، زیرا که قرآن می فرماید: آنانی که در راه خدا کشته شده اند، نگوئید مرده اند بلکه آنان زنده اند. و اگر این سعادت نصیب من شد به خدا پناه ببرید و با کمال خلوص و ایثار و صبر بگوئید، خدایا، این هدیه ناقابل را از من قبول بفرما و بازبگو (انا لله و انا الیه راجعون) بدرستیکه همه ما از خدائیم و به سوی خدا می رویم. خدا را شکر کنید که توانستید حداقل فرزندی حسین گونه تربیت کنید و هدیه ای به اسلام دهید و اینهم باید باعث افتخار شما عزیزان باشد.

پدر و مادر، برادران و خواهرانی که بر مزار من می آئید! دعا و قرآن بخوانید، و نمی گویم گریه و زاری نکنید، ولی باید طوری گریه و زاری کنید که منافقان از خدا بی خبر و ضد انقلاب سوءاستفاده نکنند و من در مقابل این همه شهدای گرانقدر از صدر اسلام و شهدای کربلا و از کربلای حسین تا کربلای ایران لیاقت این عزا داریها را ندارم.

پدر و مادر عزیزم! و ای کسانی که در خط ولایت فقیه که همان خط انبیاء است هستید. هنگامی که مرا تشیع می کنید، دو دستانم را باز نگه دارید و به آنانکه در خط اسلام و انقلاب نیستند بگوئید که من از این دنیا چیزی با خود نبرده ام. و هنگامی دفنم چشمانم را باز بگذارید تا به منافقین بگوئید، که من چشم بسته از این دنیا نرفته ام و منافقین باید بدانند که کاری جز خودکشی ندارند و این را بدانید که این امت فهمش خیلی از شما کوردلان بیشتر و بالاتر است.

پیامی که به تمامی دوستان و آشنایان و شهیدپروران دارم، این است که ای انصار دین الله، مگذارید خون شهیدان گرانقدرمان با دسیسه های عده ای ضد انقلاب و فرصت طلب و وطن فروش و خود فروخته در هر لباس و هر پست و مقامی هستند پایمال بشود، نگذارید حرمت این عزیزان با کارهای بیهوده و گرانفروشی و احتکار و صفهای طویل اجناس و غیره از بین برود. فرزندان و نورچشمان خود را از رفتن به جبهه ممانعت به عمل نیاورده، آنها را به جبهه فرستاده که اینک برای برگزاری حکومت عدل اسلامی و برافراشتن پرچم جمهوری اسلامی، جبهه ها نیاز به نیرو دارد و این پیروزیها احتیاج به خون سرخ دارد. امام عزیزمان را همیشه یاری کنید و هیچوقت اماممان را تنها نگذارید و قدر این بزرگوار را بدانید. چه نعمتی پر ارزش برای هدایت جامعه ما آمده که فقط و فقط ما را از خواب غفلت بیدار کنند و به حمدالله چه زیبا انجام داده است و از آن طرف، ما لیاقت چنین بزرگواری را نداریم و به جای اینکه شکرانه نعمت به جا آورده و حامی این انقلاب و رهبر باشیم، متأسفانه که بعضی از افراد جامعه هنوز نور این رحمت الهی را ندیده اند.

وصیتی نیز به برادرانم دارم: آن این است که سلاحم را بردارند و نگذارند سلاحم بر زمین بیافتد. از پدر و مادرم می خواهم که  اگر آنان را اذیت کرده ام مرا ببخشند و از عموم هموطنان خصوصاً، همکارانم و علی الخصوص همسایگان و هم   محلی هایم می خواهم که حلام کنند. بنده حقیر از دوستان خوبم می خواهم که هر بار بر سر مزارم می آیند دعای ندبه و زیارت عاشورا را بر مزارم بخوانند و گریه را از ته قلب بکنند که همین گریه انسان ساز است.

به امید پیروزی نهائی هر چه سریعتر رزمندگان اسلام.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

***********************************************


زندگی نامه

شهيد «علي‌اكبر داداشي»

نام پدر: علي‌گدا

نامش «علي‌اكبر» بود. اولين ثمره زندگي «علي‌گدا و پروانه» كه در سال 1345 در روستاي «كفشگركلا»، قدم به كاشانه آن‌ها گذاشت. از كودكي همراه پدر و مادر، شروع به نماز خواندن كرد. آن‌ها نيز علي‌اكبر را، جهت آشنايي با معارف ديني به كلاس قرآن فرستادند تا از اين چشمه لايزال، جام معرفت بنوشد و درس حكمت، مشق كند.

او با گذر از دوره ابتدائي، تحصيلاتش را در مدرسه راهنمائي «17 شهريور» فعلی قائمشهر ادامه داد؛ اما در همين مقطع، جهاد در راه حق را به ماندن در سنگر علم ترجيح داد و ترك تحصيل كرد.

«محمود حسن‌زاده»، خاطرات خود را با رفيق ديرينه‌اش اين‌گونه مرور مي‌كند: «وقتي فرمان ارتش بيست‌ميليوني را صادر كردند، علي‌اكبر اولين كسي بود كه گفت: برويم، ثبت‌نام كنيم و كارت طرح «لبیك يا خميني» را بگيريم. بعد با هم به پايگاه كفشگركلا رفتيم و كارت گرفتيم.»

علي‌اكبر كه در ابتداي ورود به سپاه، به دليل سن كم، با مخالفت مسئولين روبه‌رو شده بود، با دست‌بردن به شناسنامه خود و تلاش مكرر، سرانجام در سال 1362، به عضويت سپاه پاسداران در آمد.

وي يك‌بار در حين انجام مأموريت در مريوان، توسط گروهك كومله و دموكرات به اسارت در آمد؛ اما با استفاده از تاريكي شب و البته با شجاعت و تيزهوشي، اقدام به فرار كرد. اگرچه در اين حادثه، از ناحيه پا مجروح شد.

اين پاسدار رشيد مازندراني، بعد از مداوا به منزل آمد؛ اما چون دل دريايي‌اش تاب ماندن نداشت، پس از هفت روز، آهنگ عزيمت به جبهه كرد.

او در عمليات‌هاي كربلاي 4 و 5، به سمت معاونت و جانشيني يكي از محورهاي حساس منطقه منصوب شد و در عمليات كربلاي 5 نيز، غواص و تخريب‌چي بود.

عمليات والفجر 4 و 6، از ديگر ميادين حضور اين عزیز والامقام به شمار مي‌رود.

او همچنين در كسوت جانشيني تخريب لشكر 25 كربلا، خدمات شاياني از خود ارائه نمود.

«هادي اميري» از رفيقش اين‌گونه روايت مي‌كند:

«فردي دلسوز، باگذشت و باصداقت بود. هميشه با جوان‌هاي محل مي‌نشست و با آن‌ها درد و دل مي‌كرد. اگر هم مشكل اخلاقي داشتند، آن‌ها را راهنمايي مي‌كرد. مي‌گفت: "بايد اين جوان‌ها را ساخت. اين‌ها آينده انقلاب هستند." هميشه نگران‌شان بود.»

علي‌كبر، عاقبت در 12/11/1365، در منطقه عملياتي شلمچه، جام شهادت را نوشيد و بعد از وداع با همسرش «معصومه كريميان»، و با همراهي اهالي كفشگركلا، تا گلزار شهداي اين روستا بدرقه شد.