نام پدر : محمد صادق
تاریخ تولد :1334/10/02
تاریخ شهادت : 1361/03/03
محل شهادت : خرمشهر

زندگی نامه

«ابوالفضل خیرالدین» فرزند محمد صادق و اهل ساری بود. از آن جایی که مادرش از اهالي سمنان به شمار مي رفت، پدر او پس از ازدواج زندگی اش را در سمنان مستقر کرد. از همین روي ابوالفضل دوران تحصیلی دبستان را در سمنان گذراند.
او سومین فرزند خانواده بود و 2 برادر و 3 خواهر داشت. 11 ساله بود که پدرش را از دست داد. پس از فوت پدر، همراه مادر و سایر اعضای خانواده رهسپار مازندران شد و در ساری سکنی گزید و ادامه ی درس و تحصیلش را در مدارس راهنمایی و دبیرستان ساری پی گرفت. او موفق شد در رشته ی تجربی در یکی از دبیرستان های ساری دیپلم بگیرد. وی پس از دیپلم وارد دانشکده¬ی افسری علوم نظامی در تهران شد و طی 3 سال تلاش و پشتکار زیاد همراه با فراگیری فنون نظامی، مدرک لیسانس مکانیک را از همان دانشکده گرفت.
در دروان دانشجویی در همان دانشکده ی افسری ارتش رژیم گذشته، دست به فعالیت های انقلابی می زد و دانشجویان را پنهانی و آشکارا به مبارزه دعوت می¬کرد. در این باره مادرش می گوید:
«با این که افسر ارتش بود، یواشکی خودش را به صف تظاهرات می رساند و در اجتماعات ضد رژیم مردمی شرکت می کرد. نوارهای سخنرانی امام را با دقت گوش می داد، بعد هم آن را با نوشتن و پخش کردن به دیگران به ویژه دانشجویان هم درس می رساند و هم با گفتگو و صحبت کردن به دیگران انتقال می داد.»
برادرش در شرح پاره ای از زندگی او می گوید:
«11 ساله بود که پدرمان را از دست دادیم و عباس (ابوالفضل) در سایه مهربانی مادر بزرگ بزرگ شد. همواره در زندگی به گونه ای رفتار می کرد که انگار مسافر است و باید برود.»
در صحبت های مادر ابوالفضل به روحیات و رفتارهای او بیشتر پی می بریم:
«از کودکی انس و علاقه¬ی خاصی به قرآن داشت و سعی می کرد آیات قرآن را با معنا بخواند. حتی الامکان در نماز جمعه ها شرکت می کرد و می¬گفت هرچه صف نماز جماعت مستحکم¬تر و بیش¬تر باشد، نشان دهنده ی وحدت ملی ما و ناکامی دشمن است. به حق الناس خیلی اهمیت می داد و بعد از هر غذا دست هایش را به سوی آسمان بلند می کرد و   می گفت: خدایا کاری کن که هرگز حق الناس بر گردنم نیافتند.»
در سن 24 سالگی (مهر 1359)، برای اولین بار داوطلبانه و به صورت بسیجی از لشکر 30 ارتش پادگان گرگان (یگان رسمی خدمتی خود) عازم جبهه شد. برادرش نقل می کند:
«یک بار به مرخصی آمد و یکسره از جبهه و جنگ و رزمندگان می گفت. برای این که حال و هوایش عوض شود و کمی روحیه اش تغییر کند، از او خواستم چند ساعتی را در خیابان های ساری پیاده روی کنیم. به بلوار ارتش ساری که رسیدیم به نخل های وسط بلوار نگاهی کرد و شروع کرد به گریه کردن. گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: یاد جبهه و پادگان و بچه ها افتادم. فوری خودش را به خانه رساند و فردای آن روز روانه جبهه شد.»
او از افسرانی بود که از دست امام درجه ی خود را دریافت نمود. و قولي از طرف خواهرش:
«برای خداحافظی آخر با لباس فرم ارتشی اش به خانه ی ما آمد. خیلی تعجب کردم. دفعات قبل موقع رفتن به جبهه یا حتی پادگان با لباس شخصی می آمد، ولی این دفعه ... ، آخرین خداحافظی او رنگ و بوی خاصی داشت. مادرم رفته بود سمنان. ابوالفضل گفت: باید مادر را ببینم و بعد بروم، شاید این دیدار آخر ما باشد. به هر وسیله ای بود برای مادر پیغام فرستادند که بیاید ساری. مادرم خودش را رساند. یک شب را کنار خانواده ماند، فردای آن شب هنگام رفتن به مادرم گفت: اگر پسر بدی برای شما بودم، حلالم کن و در حق من و دوستان رزمنده ام دعا کن، شاید برنگردم.»
ابوالفضل آن روز به قصد شرکت در عملیات بیت المقدس عازم جبهه ی خرمشهر شد و پس از حضور کامل در این عملیات، درست روز آزادی خرمشهر، یعنی 61/3/3 ، در حالی که در سمت رسمی و نظامی خود به عنوان ستوان دوم کادر و فرمانده گروهان از گردان 1440 انجام وظیفه می کرد، به شهادت رسید.
سردار شهید خیرالدین در وصیت نامه اش می گوید: «راهم از راه ملتم و شهدای کشورم جدا نبود و همیشه تلاش من بر هم آواز شدن با آن ها و گفتن لبیک به پیام های انسان ساز امام بوده و هست.»

وصیت نامه

به نام خدا
درود بیکران بر رهبر امت مسلمان و ملت ستمدیده ایران زمین، که با آبیاری خون نونهالان خود، حسین وار عمل کرده و ایران را آزاد و برای رسیدن به هدف نهایی مشت ها را به سمت کلیه ابرقدرت ها نشانه و در زمان های مناسب بر فرق پوسیده شان فرود آوردند.
راهم از راه ملتم و شهدای کشورم جدا نبوده و همیشه تلاش بر هم آواز شدن و گفتن لبیک به پیام های انسان ساز امام  بوده ام و هستم.
در راهی که قدم بر می دارم، اعتقاد راسخ داشته و خونم متعلق به راهم و هدفم بوده. این انقلاب از آن من و هم طبقه من که در پایین ترین سطح جامعه هستیم تعلق دارد و همیشه و همه جا باید برای در هم کوبیدن ستمگران و خون آشامان کره زمین متحد باشیم تا بتوانیم جامعه ای توحیدی و دور از نیرنگ و فریب بسازیم.
این نوید را می دهم که در پرتو انقلابمان ایران و در کنار آن جهان از همه ظالمان تهی و برادری و یکپارچگی جای آن را پر خواهد کرد. می رویم تا شاهد باز شدن راه کربلا و سقوط صدام امریکائی و صدور کامل انقلابمان به جهان باشیم.
از شما می خواهم که بردبار و صبور باشید و از خداوند بخواهید که پیش¬کش شما را در راه حسین (ع) قبول کند.

وصیت نامه

اسکن وصیتنامه درقسمت تصاویرموجودمی باشد