نام پدر : حسن
تاریخ تولد :1347/01/03
تاریخ شهادت : 1365/12/14
محل شهادت : 5

وصیت نامه


1.    از برادرانم می خواهم پرچم بزمین افتاده ی مرا بدوش گیرند.

2.    خداوندا! دشمنان تو و دشمنان اسلام ما را از چه می هراسانند، از مرگ، از اسارت، از مجروح شدن و معلول شدن، ملتی که اعتقادشان به ائمه معصومین (ع) می باشد، مکتبی شهادت دارد، اسارت ندارد.

3.     سخنی چند با دوستان و آشنایان  خوب حزب الهی خودم دارم و آن اینکه، در زندگیتان همواره از علی ابن ابیطالب بیاموزید، چون علی در عدالت بی هراس، در شهادت بی همتا، درسخاوت بی نظیر، در قضاوت سازش ناپذیر، در شجاعت قهرمان و پهلوان، در فصاحت خداوندسخن و در عبادت خاضع و زهادت پارسا بود.

4.    همدوش امام امت به جنگ کفار بروبد و به ندای: (( و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه )) لبیک گویید باشد که انشاءالله در رکاب مهدی موعود ارواحنا التراب المقدمه الفدا، بجنگید.

5.    سخنی با افراد سست عنصر و بی طرف دارم و از خدای عزوجل می خواهم که انشاءالله هدایتشان فرماید .... کمی به خود آیید و جوانهای ما را بنگرید که چگونه عاشقانه به دیارابا عبدالله (ع) می شتابند. آری جوانهایمان هر روز چون گل پرپر می شوند و از جان و مال و همه چیزشان می گذرند و عده ای حاضر نیستند حتی ذره ای در فشار قرار گیرند و همیشه نق می زنند و دل به این دنیای فانی بسته اند. اینقدر به این جوانها تهمت نزنید و ناسزا نگویید که جبران آن بسیار دشوار است ..... چرا که پیکرهایشان را تشییع می کنید اما از زندگی غلط و روزمره تان دست بر نمی دارید، چرا حاضر نیستید حتی ذره ای از جان و مالتان را برای اسلام خرج کنید و یا اگر مقداری را هم کمک می کنید، همه اش ریا و منت می گذارید.

6.    از دوستان و خانواده ام می خواهم که در درجه اول حلالم کنند و در درجه دوم صابر باشند که : (( إنّ الله مع الصابرین ))

وصیت نامه

اسکن وصيتنامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

علی خیرخواهان جلالی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

12/1347 ـ بابل

3- نام و شغل پدر :

حسن ـ کارگر

4- نام و شغل مادر:

کلثوم عباس پور ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

 5 فرزند ، شهید فرزند سوم بودند.

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

در خانواده مومن، مذهبی در دامان پدر و مادری متدین با اوضاع اقتصادی متوسط که با کسب روزی حلال تامین می شد به رشد و تکامل رسید.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

ـــــــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ـــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

دبستان صبوری ـ بابل

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی : ـــــــــــ

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان :

دبیرستان شهید چمران ـ بابل ـ رشته ریاضی

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ــــــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل : ـــــــــــ

 

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام نداد

2- یگان اعزام کننده : ـــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ـــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :  

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ــــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ــــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

محصل ـ

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ــــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند :

تحول فکری شهید از امام (ره ) ، شهید باهنر ، رجایی و چمران بود.

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

در راهپیمایی و تظاهرات شرکت می کرد.

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

عضو بسیج بودند.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

 در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

7/11/60 الی 31/3/64 ـ آموزشی ـ بابل ـ ستاد محمد رسول الله

1/4/64 الی 12/9/64 ـ بابل ـ سپاه ـ کردستان

6/12/64 الی 5/2/65 ـ بابل ـ سپاه ـ فاو

4/10/65 الی 13/12/65 ـ بابل ـ سپاه ـ شلمچه

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

19 ماه و 22 روز

4- مسئولیت در جبهه :

آرپی جی زن

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

14/12/65  ـ شلمچه کربلای 5 ـ اصابت خمپاره

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

گلزار شهدای آرامگاه معتمدی ـ بابل

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

برادر شهید : شهید تعریف می کرد که وقتی برای اولین بار به کردستان رفته بودند کومله ها به آن ها حمله کردند و آن ها برای دیده بانی رفته بودند که در آن جا گیر افتاده بودند برادرم بود به همراه شهید اورمک ، آن ها چون ورزشکار بودند طوری عمل می کردند که آن ها فکر کنند که تعدادشان زیاد است و نمی توانند کاری بکنند و به این صورت آن عملیات با موفقیت انجام شد .

پدر شهید : ما دوست داشتیم خداوند فرزندی صالح و سالم به ما عطا کند و ما هم دوست داشتیم نام او را از معصومین انتخاب کنیم و نام او را پدر و مادرم و انتخاب کردند .

برادر شهید : شهید بسیار با محبت و دوست داشتنی بود . بسیار حجب و حیا داشت . صداقت، صبر و استقامت ، تواضع و فروتنی ، سعه صدر ، وفای به عهد از ویژگی های شهید بزرگوار بود .

خواهر شهید : آخرین باری که برادرم به جبهه رفت همه فهمیدیم که او دیگر بر نمی گردد و شهید می شود خودش هم می دانست جند روز قبل از رفتن یک عکس رنگی گرفت و به مادرم داد و گفت این عکس بعداً به کارت می آید و مادرم هم عکس را از او نگرفت و خودش آن را بالای طاقچه گذاشت و مادرم هم یواشکی زیر کرسی که مثلاً خود را به خواب زده بود به قد و بالایش نگاه می کرد و گریه می کرد. موقع رفتن برادرم که هفت ساله بودم .کاسه آب آورد تا پشتش بریزیم و او گفت که اگر آب بریزی با شما خداحافظی نمی کنم . برادرم به ما علاقه داشت اما روبوسی نمی کرد ولی بار آخر خیلی به ما چسبیده بود و من خودم او را زیاد بوسیدم و ما فهمیدیم که برادرم دیگر بر نمی گردد. مادرم دست برادر کوچکم را گرفت که مقداری جلوتر برود اما شهید بچه را گرفت و گفت دیگر جلوتر نیایید دلواپسم می کنید. 


زندگی نامه

شهید علی خیرخواهان جلالی
فرزند: حسن
شهرستان  بابل
بهار سال هزار و سیصد و چهل هفت به دهمین روز تقویم رسیده بود که طلیعه حضورش طراوت تازه‌ای به زندگی حسن و کلثوم بخشید. کودکی‌اش در کوچه پس کوچه‌های شهر بهار نارنج، بابل و در جمع صمیمی و کودکانه هم بازی‌هایش خاطره شد. علی در هفت سالگی همگام با بچه‌های همسایه پا به دبستان «صبوری» بابل گذاشت و بعد از طی دوران راهنمایی، جهت تحصیل در مقطع متوسطه، وارد دبیرستان شهید چمران همین شهر شد. مادرش می‌گوید: «به مدرسه خیلی علاقه داشت. ما آن روزها اتاق زیاد نداشتیم. اگر نمی‌توانست در خانه درس بخواند، به مسجد می‌رفت، و تا دیر وقت مشغول خواندن و نوشتن بود. نیمه‌های شب وقتی بر می‌گشت، زنگ نمی‌زند تا همه بیدار شوند. با سنگی کوچک به شیشه می‌زد. من هم سریع متوجه می‌شدم و می‌رفتم در را برایش باز می‌کردم»
وی که تربیت شده‌ی دامان مادری مومنه بود. علاوه بر اجرای فرامین الهی و احکام شریعت تقیّد خاصی نسبت به ادای واجبات بخصوص نماز جماعت داشت.
فرشته، خواهرش در این مورد چنین بیان می‌کند: 
«من و خواهر کوچکترم، در ماه مبارک رمضان نماز ظهر و عصر، و مغرب و عشاء را به جماعت می‌خواندیم، اما برای نماز صبح نمی‌توانستیم تنهایی از خانه بیرون بیاییم. علی خیلی با ما حرف می‌زد و در مورد اهمیت نماز جماعت صحبت کرد. تا آن که من و خواهرم تصمیم گرفتیم نماز صبح را هم به جماعت در مسجد بخوانیم»
اوقات فراغتش با خطّاطی و پارچه نویسی در سازمان تبلیغات بابل می‌گذشت؛ اما در کنار این فعالیت‌های فرهنگی از ورزش نیز غافل نبود. وی با علاقه و پشتکارش در رشته رزمی کاراته، توانست با گرفتن، کمربند قهوه‌ای و شرکت در مسابقات مختلف، به مقام اول استانی، و سوم کشوری، دست یابد. او با اینکه در زمان شکل گیری انقلاب، سن کمی داشت، اما در تظاهرات شرکت می‌کرد. علی بعد از پیروزی نهضت مردمی ملت ایران، عضو فعال بسیج شد. و علاوه بر آموزش اسلحه به بچه‌ها برای شان کلاس قرآن می‌گذاشت. از این رو مردم او را دوست داشتند و برایش احترام خاصی قائل بودند ناقوس جنگ که به صدا در آمد، هوای جبهه به سرش زد، چرا که دفاع از آب و خاک را مانند دیگر فرزندان این مرز و بوم تکلیف دینی خود می‌دانست.
پدر اما که دل در گرو مهر فرزند بسته بود، به علی اذن رفتن به میدان رزم را نداد. او این طور اشتیاق پسرش را روایت می‌کند:
«شانزده ساله بود که عزم جنگ کرد. از او اصرار بود و از من انکار! می‌گفتم: اول دیپلم ات را بگیر، بعد برو، ولی قانع نمی‌شد، چند ماهی مانده به شروع امتحانات، بالاخره به جبهه اعزام شد وقتی برگشت، دیگر آن علی همیشگی نبود. روحیاتش به کلی عوض شده بود» علی که  قبولی در دانشگاه را نیز در کارنامه درس‌اش داشت، در پاسخ به خواسته‌ی خانواده مبنی بر ادامه عقیل، این گونه آن‌ها را قانع کرد «می خواهم بروم رشته‌ی الهیات دانشگاه مشهد؛ یعنی محل شهادت، پیش خدا» 
او اولین بار در پادگان ولیک شهرستان بابل آموزش دید و بعد از آن به کردستان عزیمت کرد.پس از آن تا سن هجده سالگی، چهار بار به جبهه اعزام شد. در هر مرخصی‌ای هم که می‌آمد، به بچه‌ها آموزش کاراته می‌داد، او اعتقاد داشت باید دانسته‌های خود را در اختیار دیگران بگذاریم. شلمچه که خیلی‌ها آن را با غروب دلگیرش می‌شناسند، در چهارده اسفند شصت و پنج و در تب و تاب عملیات کربلای پنج، گرم طلوعی دوباره بود. خاک پاکی که علی را نه بهار در دلش جای داد و سرانجام در سال هفتاد و چهار او را به آغوش آرامگاه «معتمدی» بابل سپرد.
 
 
وصیت نامه:
سخنی چند با دوستان و آشنایان حزب اللهی خودم دارم و آن این که در زندگی تان همواره از علی‌‌بن ابی‌طالب بیاموزید، چون علی (ع):
 در عدالت، بی هراس
در شهامت، بی همتا
در سخاوت، بی نظیر
در قضاوت، سازش ناپذیر
در شجاعت، قهرمان و پهلوان
در فصاحت، خداوند سخن
در عبادت، خاضع و خلاصه هم دوش امام امّت به جنگ کفّار بروید.