نام پدر : علی اکبر
تاریخ تولد :1341/12/01
تاریخ شهادت : 1361/08/11
محل شهادت : موسیان

زندگی نامه

شهيد «عليجان خواجيان»

نام پدر: علي­اكبر

تولدش در آغازين روز اسفند سال 1341، رنگ و بوي ديگري به زندگي «علي­اكبر و زهرا» داد.

انس و الفت «علیجان» به قرآن، از همان اوان خردسالي بهانه­اي شد تا راهي مكتب­خانه شود و نزد «ملاكلثوم» به فراگيري علوم قرآني بپردازد. تا جایی که حتي بعدها خودش در خانه، به دوستانش قرآن آموزش مي­داد.

عليجان بعد از اتمام دوران ابتدائي و راهنمايي، به دبیرستان «شهید حنیف‌نژاد» فعلی گلوگاه راه یافت. او در اوايل همین دوره، گرايش خاصي در زمينه هنر و نمايش پيدا كرد و همواره در طول دوران تحصيل از فعالان عرصه فرهنگ و تبليغات بود.

ايام فراغتش نيز، اكثراً با انجام فعاليت­هاي هنري، علمي، مذهبي و مطالعه كتاب‌های متعدد در اين زمينه، سپري مي­شد.

این فرزند نیک‌سیرت که هماره خود را به خصائل نیک می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین و اطاعت‌پذیری از آنان، زبانزد بود. علاوه بر آن، به سبب خوش‌روئی و ملاطفت در رفتار با دیگران، نزد آنان محبوبیتی خاص داشت.

در بیان تقیدات دینی او، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی وافر داشت و از محرمات اجتناب می‌کرد. با قرآن، این سرچشمه معارف حق نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

هم‌زمان با قيام مردم ايران در سال‌های انقلاب، او نیز به جمع انقلابيون پيوست و با حضور در نشست‌هاي سياسي، تكثير و توزيع اعلاميه، تهيه تراكت و پوستر و شركت در راهپيمائي­هاي مردمي، پيوسته جهت حفظ دستاوردهاي انقلاب تلاش مستمر داشت.

او كه مطيع امام‌خمینی و تحت‌تأثير انديشه‌هاي ايشان از لحاظ ديني، علمي، اجتماعي و سياسي بود، انزجار خاصي نسبت به احزاب مختلف اسلام داشت. با اين حال، جهت جذب منافقين، براي­شان جلسه مي­گذاشت. او، در دو مرحله به‌وسیله اين گروهك­ها مجروح و به بيمارستان منتقل شد.

او همچنين از خبرنگاران سپاه و فعالين حزب جمهوري در شهرستان گلوگاه بود.

علیجان ارتباط نزديكی با شهيد بهشتي داشت. حتي مصاحبه­اش با ايشان يك‌ساعت قبل از وقوع انفجار در دفتر حزب موجود است.

عليجان در نخستین اعزامش در بهمن 1360، در کسوت تک‌تیرانداز، راهی مناطق عملیاتی شد.

هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداری در 21 اردیبهشت 1361، در واحد تبليغات سپاه گلوگاه مشغول خدمت شد.

او در 1 مرداد همین سال(61)، دوره آموزش پاسداری را در پادگان المهدی چالوس گذراند.

«بهروز حقاني» در توصيف فعاليت­هاي هنري هم‌رزم دیرینش چنين بيان مي­دارد: «با توجه به استعدادش در اين زمينه، او را جهت گذراندن يك دوره شش ماهه تخصصي ـ هنري به دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران فرستاديم. به محض برگشتنش، گروه نمايشي سپاه را راه­اندازي كرديم. او با اطلاعاتي كه در اين زمينه داشت، فراخواني داد كه حدود ده، بیست نفر در آن شركت كردند. حتي بعضي­ها شروع به كار شدند. ما از طريق هماهنگي با تربيت بدني، در سالن كشتي آن‌جا، به بچه­ها آموزش داديم. عليجان بعد از پايان آموزش، تعدادي را خارج و با ده، دوازده نفر، گروه را راه­اندازي كرد. اولين اثري كه از او اجرا شد، نمايشنامه «حماسه جنگ»، شامل وقايع دوران قبل از انقلاب و دفاع مقدس بود.»

«حسين­علي اعرابي، محمد اسماعيلي و علي ملك­پور»، از جمله اعضاي اين گروه نمايشي در شهرستان گلوگاه بودند كه به شهادت رسيدند.

«محمدجعفر خواجوی» درباره هم‌رزمش این‌گونه بیان می‌دارد: «سه، چهار روز قبل از عملیات محرم بود. ما در پادگان شهید بهشتی در حال آماده شدن برای مقدمات نماز مغرب و عشا بودیم که علیجان گفت: امروز خیلی خوشحالم. دیگر خیالم راحت شد و غصه‌ای ندارم. گفتم: چه شد که این حرف‌ها را می‌زنی؟ گفت: چند لحظه پیش به اهواز رفتم و تلفنی از مادرم خواستم که اگر می‌شود، شیرت را حلالم کن. می‌خواهم از زبانت بشنوم. او هم گفت: پسرم، شیرم را حلالت کردم. علیجان بعد از آن تماس تلفنی، دیگر موفق نشد با مادرش حرف بزند.»

و عاقبت، 11/8/61 خاك منطقه موسيان، اوج هنرنمايي عليجان خواجيان بود؛ و تركشي كه با بوسيدن تنها گوشه­اي از پيكر پاكش، او را تا هميشه در دفتر تاريخ عاشقانه نگاشت.

و اينك سال­هاست که گلزار شهداي «سفيدچاه»، مردي را از تبار مردان خدا در دلش جاي داده است.


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید علیجان خواجیان*

 

 

« ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص»

با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی نایب مهدی (عج) امام خمینی و با سلام به خانواده گرامی شهدا و با سلام به امت شهید پرور گلوگاه. اینجانب برادر حقیر شما پاسدار علیجان خاجیان عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گلوگاه وظیفه شرعی و اسلامی خود می دانم تا برای جانبازی و حراست از ارزشهای اسلامی قدم به سوی جبهه حق علیه باطل نهاده تا بتوانم خدمتی به اسلام عزیز کرده باشم. پدر و مادرگرامیم:

اگر من شهید شدم در تشییع جنازه من گریه نکنید.

پدر و مادر! من یک دفعه به جبهه آمدم امدادهای غیبی به من الهام شد که خداوند متعال مرا به میهمانی خود می برد. پدر و مادر و خواهر و برادر گرامی! تنها سفارش من این است که امام عزیز را دعا کنید که خدا طول عمر به امام بدهد.

خواهرم! هر گاه توانستند جسدم را پاره،پاره به شهر آورند رسالت زینبی خود را فرامو نکنید. فریاد الله اکبر خمینی رهبر، مرگ بر آمریکا، مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه سر دهید.

برادران پاسدار! اگر جسدم آمد به شهر حتماً جسدم را داخل سپاه ببرید و یک آرم سپاه بالای سینه ام قرار دهید و پشت تابوت عکس امام و آرم سپاه بزنید. از امت شهید پرور گلوگاه می خواهم که هر چه بدی از من دیدند مرا حلال کنند و اگر طلبکاری دارم می بخشم و بدهکاری دارم آن را بدهید.

مادر گرامی! نه اینکه فکر کنی که فرزندم آرزوی دامادی دنیوی داشت، مادر! من آرزوی دامادی اخروی را داشتم و به آروزی خود رسیدم. به معشوقم رسیدم و عاشق همان چیزی بودم که مهدی (عج) عاشق آن می باشد.

برادران حزب الهی! روش قبلی که در مقابل مخالفان اسلام در شهر داشتید پیش بگیرید و این کمونیستهای کافر را سرکوب کنید.

همه حامیان شرق و غرب را متلاشی سازید و گول این جوجه کمونیستهای بزدل را نخورید.

 

 

(والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته)