نام پدر : اصغر
تاریخ تولد :1345/06/05
تاریخ شهادت : 1365/03/25
محل شهادت : مهران

وصیت نامه

 

 

 

*توصیه نامه شهید عبدالعلی خنک جام*

 

از شما برادران عزیز می خواهم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهید. شما ای خواهران! از شما می خواهم زینب وار رفتار کنید و حجاب اسلامی را رعایت فرمائید و بی حجابها را از خود دور سازید که آنها باعث فساد در جامعه می شوند. از شما دانش آموزان می خواهم که به درس خود ادامه دهید که آینده این انقلاب به شما بستگی دارد و هیچ وقت مدرسه را ترک نکنید که در واقع سنگر شما والاتر از سنگر ماست و از شما ملت شهید پرور می خواهم هیچ وقت رهبری را تنها نگذارید و همیشه از قرآن و کشور و ناموس خود در برابر تهاجم بیگانه دفاع کنید.


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید عبدالعلي خنك­جام*

 

نام پدر: اصغر

من «بماني» هستم؛ مادر «عبدالعلي». او پنج روز از شهريور  1345 گذشته بود که در روستاي «جوربند» بهشهر به دنيا آمد. پدرش «اصغر»، مرد افتاده و ساكتي بود. ما از لحاظ اقتصادي، وضعيت خوبي نداشتيم.

شش فرزند داشتيم که عبدالعلی آخرین شان بود.

عبدالعلي علاقه­ زيادي به طراحي داشت و هرچه را كه مي­ديد، سريع طرحش را مي­كشيد.[1] پ

سرم تا مقطع ديپلم درس خواند. همیشه نیز، از كسب علم و دانايي لذت مي­برد.

عبدالعلي اهل قرآن و نماز بود. در سرماي زمستان بلند مي­شد و وضو مي­گرفت و نماز شب مي­خواند. مقيّد به انجام واجبات و ترك محرمات بود. حتی در سن و سال پایین، در نماز جماعت مسجد حاضر می‌شد. ايّام محرم و ماه مبارك رمضان نیز، در مسجد شرکت کرده، مداحي مي­كرد.

از لحاظ ادب و مهرباني، الگوي برادر و خواهر بزرگ­ترش محسوب مي­شد. او به من و پدرش نیز احترام می‌گذاشت.

وقتي صداي انقلاب را شنيد، به صف انقلابي مردم پيوست و در راهپيمائي­ها شركت ­كرد.

پس از تشکیل بسیج نیز، فعّاليتش را در پايگاه مقاومت «زيروان» ادامه داد. پسرم قدرت بدني بالايي داشت. همين امر باعث شد جانشين فرمانده پايگاه محل باشد.

با شروع جنگ تحميلي، به او مي­گفتم: جبهه نرو! مي­گفت: من با بقيه جواناني كه به جبهه مي­روند، چه فرقي دارم. مگر خون من رنگين­تر است. آن­ها مي­روند و به آرزوي‌شان که شهادت است، مي­رسند. من اين­جا بمانم چه كار كنم؟! با همين تفكر بود كه او به عنوان امدادگر، در عمليات­هاي قائم آل محمد، فتح 2 و بدر حضور پیدا کرد. اولين باري كه مي­خواست به جبهه برود، گفت: وقتي جبهه نيرو مي‌خواهد و امام واجب كرده است، نرفتن ما گناه است. اگر مُرديم، مثل اين است كه نماز نخوانديم.

عبدالعليِ من كه با عشق بزرگش كرده بودم و فكر مي‌كردم روزي عصاي دست پيري­ام مي­شود، در آخرين اعزامش به منطقه مهران در عمليات كربلاي 1 شركت كرد. او در همين عمليات در سال 1365 از ناحيه سر و پا، مجروح و به علت شدّت جراحات، به شهادت رسيد. پسرم 22 روز بعد از شهادت، در گلزار شهداي روستاي زادگاهش به خاك سپرده شد.

به گفته هم‌رزمش، «موقع خداحافظی در آخرین اعزام به او گفتم: مسئولیتت سنگین است. مراقب خودت باش! گفت: من مواظب خودم هستم. اگر شهید شدم، بدانید ما رفتیم تا راه انبیا را ادامه بدهیم؛ همان‌طور که امام‌حسین(ع) برای هدفش به شهادت رسید. اگر هم زنده برگشتم، باز برای دفاع از انقلاب مبارزه می‌کنم.»



[1] . نقاشي­‌هاي زيادي از او به يادگار مانده است.