شهيد «جهانشاه خلعتبري»
نام پدر: منصور
ششم تير 1344 در روستاي «ليماك» متولد شد. «جهانشاه»، دومين فرزند «منصور و رقيه» بود كه با گرماي حضورش، كاشانه آن دو را رونقي دیگر بخشيد. منصور، كشاورز بود و رقیه، خانهدار.
رقيه ميگويد: «نذر كرده بودم پسرم در راه خدا قدم بردارد. اين موضوع برايم خيلي مهم بود. جهانشاه ساعت چهار صبح عيد سعيد غدير متولد شد.»
دوران ابتدائياش در دبستان «شهيد محدث ديلمي» فعلی، و مقطع راهنمائياش در مدرسه «فارابي» روستایش سپري شد.
«ليلا» خواهرش ميگويد: «انگار تمام صفات خوب دنيا در جهانشاه بود. رابطه خيلي خوبي با مردم داشت و خوشبرخورد بود. ممكن بود در مواردي از حقوق خودش بگذرد، اما هميشه از حق ديگران دفاع ميكرد.»
جهانشاه در سالهاي آغازين انقلاب، عليرغم سن كم، در راهپيماييهاي ضد رژيم، حضوري مؤثر داشت و با نوشتن شعارهاي انقلابي روي در و ديوار شهر، به روشنگري مردم ميپرداخت.
«جهانگير» از تقيّدات برادرش اينگونه ياد ميكند: «انجام واجبات و پرهيز از محرمات، دغدغه اصلي او بود. علاقه خاصي به خواندن قرآن، دعاي كميل و توسل داشت. هقهق گريههاي او در شبهاي جمعه از ذهنم بيرون نميرود.»
جهانشاه بعد از تشكيل بسيج، به عضويت اين نهاد در آمد و در سن پانزده سالگي، در همين كسوت به جبهه اعزام شد. مادرش ميگويد: «اولين بار، در روز عاشورا به جبهه رفت. هر وقت مرخصي ميآمد، بيقرار بود تا برگردد. زمان برگشتن خداحافظي نميكرد و دلش نميخواست كسي او را بدرقه كند.»
برادرش در ادامه، اينگونه اذعان ميدارد: «وقتي از خاطرات جبهه تعريف ميكرد، اشك در چشمانش حلقه ميزد. بعد از اينكه مجروح شد، به من ميگفت كه وقتي بزرگتر شوي، تو را هم با خودم به جبهه ميبرم. شهادت و اخلاق او تمام زندگي مرا تحتتأثير قرار داده است.»
در سال 1362، جامه پاسداري را پوشيد و فعاليتهايش را با تعهدي عميقتر نسبت به اسلام و انقلاب، از سَر گرفت.
عملياتهاي والفجر 6 و محرم، از جمله آوردگاه اين شهيد گرانقدر بوده است.
او همچنين، در واحد اطلاعات ـ عمليات لشكر 25 كربلا نيز، خدمت ميكرد.
يكي از دوستانش به نام «هادي پيامي» ميگويد: «سال 60 با او آشنا شدم. وقتي به سپاه آمد، كمسن و سال بود؛ اما حالات روحي و معنوي بالايي داشت. معلوم بود كه در او تغيير و تحولاتي ايجاد شده است. يك الگوي اخلاقي كامل و ناب بود. فعاليتهاي سياسياش بعد از عضويت بسيج، مبارزه با گروه الحادي و منافقان، حمايت از خط رهبري و موضعگيري عليه نظام غير اسلامي بود.»
جهانشاه در سال 1364، كاشانه خود را با حضور «فضّه محرابي» آذين بست و با او زندگي مشترك را آغاز كرد. ماحصل اين وصلت مبارك، دختري به نام «مهديه» است كه هرگز همدیگر را نديدند.
اين سردار سرافراز رامسري، سرانجام در 4/10/65 طي عمليات كربلاي 4 در جزيره امالرصاص، به ضيافت حق شتافت. پيكر مطهرش بعد از گذشت سیزده بهار، به آغوش خانواده بازگشت و در گوشهاي از گلزار شهداي «چهل شهيدان» طالشمحله آرام گرفت.
و اما دلنوشتههاي مهديه از پدر شهيدش: «با ترنم نسيم به ياد نوازشهاي تو ميافتم. من صداي تپش قلب تو را ميشنوم، وقتي از خواب برميخيزم و خورشيد را مهمان سفرهام ميبينم. اما كجايی، نميدانم! در روحم، در بازيهاي كودكانهام، در بهاري كه هنوز نيامده است. دستم را بگير و مرا به دياري ببر كه پرندگانش آسمان آبي دارند. دوست داشتم وقتي نمرهاي كم ميگرفتم، تو بودي كه مرا سرزنش ميكردي و راههاي روشن فردا را به من مينماياندي. دوست داشتم پرستويي بودم و با دو بال آبي به سوي تو پرواز ميكردم.»