نام پدر : شکرالله
تاریخ تولد :1335/10/08
تاریخ شهادت : 1359/11/14
محل شهادت : ایستگاه هفت آبادان

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر امام امت بر امامیکه در زمان حضرت مهدی با قیام خود حماسه آفرید سلام و درود امت بر تو باد که در هر زمان اسلام را تجلی بخشیدی و ملت ستمدیده را از یوغ طاغوت رهایی بخشیدی.ای امام با نثار کردن خون خود قیام آزادی بخش ات را تا قیام ولیعصر(عج) ادامه خواهیم داد.ابراهیم زمان ملت ایران مدیون شماست و با نثار جان خود در ره انقلاب شمه ای از دین خود را ادا کرده باشند خداوندا بر عمر امید مستضعفان افزون بدار. آمین.

آری آنجایکه برگشت همه ما بسوی الله می باشد و بر هر فردی واجب است وصیتی برای خود بنماید من در اینجا لازم میبینم که برای خود وصیت نامه ای بر جا گذاشته باشم.وصی، پدرم و ناظر، برادرانم. اموالی ندارم که بر جای گذارم ولی حقوقی که از آموزش و پرورش به ما می دهند بایستی که هر ماه صد تومانش به سادات یا خرج امور خیریه گردد، بقیه اش نصف آن برای صرف امور زندگی مادرم و نصف آن در اختیار پدرم قرار گیرد کسیکه این وصیت نامه را از جیبم بر میداری موظف می باشی در اختیار پدر و مادرم قرار دهی و شما پدر و مادرم موظف می باشید جنازه ام را از ارتش جمهوری اسلامی تحویل گرفته و در قبرستان محل دفن نمائید.


زندگی نامه

شهید ناصر اسدی، سال ۱۳۳۵ش در روستای کوچک‌بیشه‌محله از توابع شهرستان فریدونکنار در استان مازندران چشم به جهان هستی گشود... ناصر، علاقه خاصی به حضرت امام خمینی (ره) داشت، به‌طوری‌که حاضر بود جانش را برای امام (ره) بدهد. قرار بود که برای ادامه تحصیل به فیلیپین برود، رفت، ۴ یا ۵ روز ماند و برگشت. گفت: «امام به ایران می‌آید، الان اینجا به من احتیاج است.» بعد، دوربین تهیه کرد و برای استقبال از امام (ره) به تهران رفت، ۸ شب ماند تا ایشان به وطن بازگشتند و ناصر تا بهشت زهرا (س) پیاده رفت... زمانی، قصد ازدواج کرد و با خانواده‌اش مطرح کرد. بعد‌ها منصرف شد. برادرش گفته بود: دفعه بعد که مرخصی آمدی، کارت را درست می‌کنم. ناصر در جواب گفت: «اگر آمدم.»... با این‌که حقوق معلمی‌اش کم بود، به دیگران کمک می‌کرد. اگر بچه کسی مریض می‌شد، او را به دکتر می‌برد و می‌آورد و پولی نمی‌گرفت و به مادرش می‌گفت: «مادر اگر پولی آوردند قبول نکن، وضعشان زیاد خوب نیست.»... دفعه آخری که به مرخصی آمده بود، همه دوستانش را جمع کرد و لباس‌ها و دوربینش را به دوستانش داد و گفت: «دیگر برنمی‌گردم.»... آری! ناصر اسدی، چهاردهم بهمن‌ماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره در ایستگاه هفت آبادان در سن بیست و چهار سالگی به خیل شهدای دفاع مقدس پیوست و نخستین شهید روستای کوچک‌بیشه‌محله نام گرفت. شهید ناصر اسدی می‌گفت: «هرچه دارم از خداست. اگر شما در کار‌ها به یاد خداوند باشید، کار‌هایتان درست می‌شود.»