شهيد «حسن خطيبي»
نام پدر: محمّدعلي
آفتاب زندگاني اش در سال 1341 در خانه «محمدعلي و سكينه» طلوع كرد. زوج متدّين و فداكاري كه در روستاي «پيل» از توابع «بلده» نور، با كسب روزي حلال، روزگار ميگذراندند.
«حسن» بعد از اتمام دوره ابتدائي در روستا، به تهران مهاجرت كرد. سپس با گذر از مقطع راهنمائي در مدرسه «سادات» اين شهر، تحصيلاتش را تا ديپلم رشته علوم تجربي، در دبيرستان «ابوريحان» تهران ادامه داد. ناگفته نماند كه او در كنار درس، به كار هم مشغول بود.
به استناد گفته خانواده: «حسن هميشه ميگفت كه بايد خوبيهاي پدر و مادر را جبران كنم. از اينرو، هر بار كه از تهران ميمد، اوّلين خريدش براي آنها بود.»
«حسین»، خلقیات برادرش را اینگونه توصیف میکند: «در محلمان، فردی با نام «علیمحمد» بود که فرزند نداشت. حسن بچهها را جمع میکرد و با همدیگر، برای این مرد کار میکردند و کمکحالش بودند.»
حسن، نوجوان بود که تحتتأثير شخصيت و آثار امام خميني قرار گرفت. لذا، در ايّام انقلاب به جمع تظاهراتكنندگان پیوست و فرياد دادخواهي سر داد. پدرش در اینباره اذعان میدارد: «تظاهرات مردم تهران در روحیات او موثر بود. بیشتر رساله امام خمینی و کتابهای او را میخواند و تحتتاثیر قرار میگرفت. بعد، به ما هم توصیه میکرد که امام، رهبر [مسلمانان] جهان است و در دنیا، تحولات [زیادی به وجود آورد. از اینرو] باید سرباز و پشتیبان او باشیم.»
حسن با تشکیل نهادهای انقلابی، از جمله انجمن اسلامی و بسیج، فعالیتهایش را در این راستا تحقق بخشید لذا، او در جهت حراست از دستاوردهای نهضت انقلابی مردم ایران، تلاشهای فراوانی انجام داد. ذکر خاطرهای از محمدعلی، در اینخصوص از فرزندش، شنیدنی است: «وقتی عضو بسیج محل بود، از طریق جهاد و تعاون، سهمیه برنجی به اهالی داده بودند. اما عدهای میخواستند که برنج را از محل، خارج کنند و به بستگان یا افراد دیگر در تهران بدهند؛ که حسن مانع خروج سهم مردم از روستا شد.»
حسن بعد از طي دوره پزشكياري، مدّتي در بيمارستان تهران مشغول رسيدگي به مجروحان شد. سپس در 7/8/1360 از سپاه نور، راهی عمليات بيتالمقدس شد. يكسال بعد، به عنوان پزشكيار، از سپاه مالك اشتر تهران، رهسپار جبهه سرپلذهاب شد و در پادگان ابوذر، به انجاموظيفه پرداخت. ناگفته نماند كه در اين اعزام، او آسيب ديد و بهمدت يك روز، در بيمارستان ارتش تهران بستری شد.
خواهرش «صغری»، از برادرش میگوید: «وقتی به مرخصی میآمد، منتظر بود که هر چه زودتر رهسپار منطقه شود. میگفت: اکنون که من در جبههها با دشمن میجنگم، شما میتوانید با حجاب خود در پشت جبهه، به نبرد با بیحجابی و بیحیایی بروید.»
و مادرش اینگونه از پسرش روایت میکند: «موقع رفتن به جبهه، میگفت: فکر کنید که این بچه را نداشتید. تصور کنید که مادر حضرت علیاکبر(ع) چه کرد؟ برای من گریه نکنید. برای حضرت علیاکبر(ع) گریه کنید. این جنگ را صدام به ما تحمیل کرد. ما نمیتوانیم آرام در منزل بنشینیم و فکر مادیات باشیم. باید کنار دیگر رزمندگان اسلام و پاسداران جان بر کف،آموزش دفاعی ببینیم و بعد، وارد معرکه جنگ شده، از اسلام و کیان کشور دفاع کنیم.»
و عاقبت، حسن در 3 خرداد 1361، طي عمليات غرورآفرين بيتالمقدس در خرمشهر، به جمع ياران شهيدش پيوست. پیکرش سه روز بعد نيز، با تشييع باشكوه اهالي پيل، در بوستان شهداي اين روستا به خاك آرميد.