*زندگی نامه شهيد منصور اسدپور*
نام پدر: اسماعيل
در سال 1348، نوزادي در روستاي «زوّار» از توابع «نشتارود» تنكابن ديده به جهان گشود كه «منصور» ناميده شد. پدرش «اسماعيل»، كشاورز بود و مادرش «صنمبر»، خانهدار.
روزهاي ابتدائي تحصيلي منصور در روستا گذشت. او دانشآموز پايه دوّم راهنمايي در مدرسه راهنمايي «شهيد حسينزاده» فعلی نشتارود بود كه به قصد عزيمت به جنگ، ترك تحصيل كرد.
ايّام فراغتش اغلب به كار در امور كشاورزي و انجام رشتههاي ورزشي واليبال و فوتبال سپري ميشد.
با ذكر خاطرهای از پدر، گذري به تعهدات و تقيّدات ديني فرزندش میزنیم: «همواره سعی میکرد در کار کشاورزی، کمکحالم باشد. امانتدار بود و درکارها به دیگران کمک میکرد. در انجام واجبات و ترک محرمات میکوشید. با قرآن مانوس بود و همواره در حال راز و نیاز. به نماز اول وقت اهمیت میداد. يك روز با منصور در باغ مركبات مشغول كار بوديم. موقع اذان ظهر كه شد، ديدم ميگويد: بابا! به خانه نميرويم؟ گفتم: پسر جان! كارمان مانده است. آن را تمام كنيم، برويم. خنديد و گفت: پدر جان! كار دنيا تمام شدني نيست. برويم نماز بخوانيم. شايد خدا نظر لطفي به ما كرد. بعد بيل را روي زمين گذاشت و رفت به نماز ايستاد. وقي برگشت، گفت: پدر جان! حالا برويم بقيه كار را به پايان برسانيم. من تكليف خودم را انجام دادم. گفتم: من هم بايد نماز بخوانم. لبخندي زد و گفت: بخوان! دنیا محل گذر است. باید روزی هجرت کنیم.»
در اوصاف اخلاقي منصور نيز، همين بس كه فردي معاشرتي و صبور بود و در رفتار با والدين و ديگر اعضاي خانواده، مؤدب.
مادرش میگوید: «یک روز سراسیمه به منزل آمد. گفتم: چرا اینقدر نگرانی؟ چیز ی نگفت و رفت وضو گرفت. دوباره پرسیدم. گفت: مادر با دوستانم بحثم شد. دلیل را پرسیدم. در جوابم گفت: مادر! زمان اذان به آنها میگویم دست از بازی بکشید که برکت و روزی شما در نماز است. چرا غفلت میکنید؟ آنها ناراحت میشوند و میگویند، تو خیلی خشک و حزباللهی هستی! در صورتی که من هر آنچه را خدا گفت، عمل میکنم؛ نه چیز دیگر را!»
منصور در 22/2/1365 به عنوان پاسدار افتخاري در واحد عمليات سپاه تنكابن مشغول به خدمت شد. سپس در 1 خرداد 1365 در كِسوت تكتيرانداز گردان رزمي به جبهه عزيمت كرد.
و سرانجام، او در 17/4/1365، طي عمليات كربلاي 1 در مهران، به جمع ياران شهيدش پيوست. جسم پاكش نيز، اينك سالهاست كه در گوشهاي از گلزار شهداي روستا آرام گرفته است.