نام پدر : رمضانعلی
تاریخ تولد :1349/12/05
تاریخ شهادت : 1366/01/13
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

شهيد «حبيب­ الله خزايي»

نام پدر: رمضان­علي

در سال 1349، پنجمين فرزند «رمضان­علي و عشرت»، در روستاي «علي‌آباد عسگرخان» نوشهر به دنيا آمد.

«حبيب­الله» در دامان پرعاطفه زوجی زحمتکش كه با پيشه كشاورزي، روزگار مي­گذراندند، رشد یافت.

او با طي دوره ابتدائي در دبستان «شهيد فرسيان» فعلی در زادگاهش، به مقطع راهنمائي راه يافت؛ اما در پايه دوّم اين مقطع از ادامه تحصيل انصراف داد.

ناگفته نماند كه حبیب، هم‌زمان با درس خواندن، كمك‌كار خانواده در امور كشاورزي نيز بود. او علاوه بر آن، در رشته ورزشي كُشتي نیز، فعّاليت داشت.

بنابر گفته مادر: «چون حبیب کوچک‌ترین فرد خانواده بود، همه او را دوست داشتند. به برادران و خواهران خود خیلی سرکشی می‌کرد و اگر کمبودی در زندگی‌شان داشتند، [برای‌شان تهیه می‌کرد.]»

حبیب در نخستين اعزام خود در سال 1365، از سپاه نور، راهی جبهه شد. او يك‌بار از ناحيه پا مجروح، و در بيمارستان صحرايي بستري شد.

عشرت در ادامه می‌گوید: «حبیب بعد از مجروحیتش، به مرخصی آمد. [برای این‌که زودتر خوب شود] مدتی با عصا راه می‌رفت. به او می‌گفتیم که برایت مرخصی می‌گیریم، بیشتر بمان؛ اما او قبول نمی‌کرد. هیچ قصد ماندن نداشت.»

مادر، در ادامه صحبت‌هایش، این‌گونه می‌گوید: «حبیب وظیفه خود می‌دانست که به عنوان یک مسلمان در جنگ شرکت کند. حتی به پدرش هم می‌گفت: تو هم باید به جبهه بیایی. چرا در خانه هستی؟ صبح [آخرین روز دیدار،] در حالي كه نم­نم باران مي‌آمد و هوا مه­آلود بود، با همه خداحافظي كرد. رفتار آن روزش با همه دفعات قبل، فرق داشت. هيچ‌وقت با بستگان خداحافظي نمي‌كرد؛ ولي در آخرين ديدار، اين كار را انجام داد.»

و عاقبت، حبیب در 13/6/1366، در شلمچه، به جمع ياران شهيدش پيوست؛ و با تشييع اهالي نوشهر، در بوستان شهداي زادگاهش آرام گرفت.


وصیت نامه

                                                       

*                                                                 شهید حبیب الله خزایی *

 

                                                             "بسم الله الرحمن الرحیم"

سلام ودرودی گرم به گرمی خون مطهر و پاک خون نثاران حسینی بر پیروان خمینی این قلب عشاق مظهر صفا علمدار بستان عارفان. سلام بر شهیدان رادمردان عامل و بقاکش مکتب وحدانیت علی الخصوص شهیدان گمنام، آری سلام بر شهیدان بی مزار ومظلوم. اینان که بر ارض چون کوکبی درخشیدند وبه سما پرکشیدند تا درس عروج از خاک را برای ما به تصویر بکشند، سلامی مالامال از عمق قلوب بر این خموشان بی گلستان .

عزیزانی که مستانه در پی کمال خود با سر رفتند و ما را با خویش و با کوله باری از رسالت خویش تنها گذاشتند. تا ما این راه سرخ را لنگان لنگان بپیماییم تا شاید دو بال جنتی بر کالبد بی روح ما نیز برویانند و ما نیز به شکرانه تربت خاک کربلایی که با خون حماسه آفرینان عجین گشته سعادت یابیم.

شاید از آن جایی که وظیفه هر مسلمانی است بعد از مرگ خود وصیت نامه ای برای بازماندگان باقی گذارد و من هم بر آن شدم که چند کلامی به عنوان وصیت بنویسم.

 من بر اساس رسالت و مسئولیتی که احساس کردم در راه خدا وبرای پاسداری از انقلاب اسلامیمان که خون بهای ده ها  هزار شهید است به جبهه آمدم، لذا می خواهم که راهم ادامه یابد و همواره با تمام امکاناتی که داریم از وطنمان دفاع کنیم.

پدرجان! مرا حلال کن اگر نتوانستم آن طوری که باید به شما دینم را ادا کنم شما به بزرگی خودتان مرا ببخشید پدرجان،از تو تشکر می کنم که مرا در این راه پرورش دادی و راهنمای من بودی برایم دعا کن که به دعا احتیاج دارم و مرا ببخشید.

مادرجان! مادر مهربانم! نمی دانم چگونه از شما حلالیت بطلبم زیرا در مقابل آن همه فداکاری ومهربانیت من کاری نکردم. امیدوارم که مرگ من در ایمانت خللی وارد نکند.

 مادرجان! مادر مهربانم! امروز قرآن و اسلام احتیاج به کمک شما دارد . مبادا با خود بگویی که ما یک نفر دادیم دیگر وظیفه مان را ادا کردیم و دینی نسبت به انقلاب و اسلام نداریم آنگاه کارمان تمام می شود که دیگر خونی در رگ های ما جریان نداشته باشد. مادرجان برای این به جبهه نیامدم که از زیر مسئولیت ها شانه خالی کنم  بلکه من احساس مسئولیت کردم و برای  یاری دین به این مکان مقدس آمدم.

خواهرانم! تقوا پیشه کنید وحجابتان را مانند سنگر حفظ کنید در تربیت فرزندانتان کوشا باشید و آن ها را افرادی مومن و متدین به بار بیاورید.

برادر جان! قبول دارم که حق برادری را که بر دوشم بود خوب ادا نکردم اما شما احترام به پدرو مادرت را هرگز فراموش نکن برای مرگ من هیچ احساس تنهایی نکنید. چون افتخار کنید که برادرتان در راه حسین(ع)کشته شده و شما هم دارای یک برادر شهید شده اید.

در آخر از برادرزادگان می خواهم که از عمو و از خواهرزادگان می خواهم که از دایی کوچک خودتان بدی دیده اید به بزرگیتان مرا ببخشید و از عمو وپسرعموها می خواهم که این حقیر را حلال کنند و از دایی ها وپسر دایی ها میخواهم که مرا حلال کنند واز عمه ها می خواهم که این برادرزاده حقیرشان را ببخشند در آخر ازتمامی اهالی و مردم خیر علی آباد می خواهم که اگر از این بنده حقیر بدی دیده اند مرا ببخشند و از خدای بزرگ طلب آمرزش شما را دارم در ضمن پدر و مادر عزیزم اگر لیاقت شهیدشدن را داشتم مرا در کنار همرزمانم درگلزار بهشت رضا دفن کنید و هرگز برایم گریه نکنید و شب های جمعه برسر مزارم سوره قرآن بخوانید و شمع روشن کنید تا منافقان کوردل بدانند که با دادن فرزندتان هرگز از انقلاب و امام عزیز روی گردان نخواهید شد. دیگر عرضی ندارم.

این شعر را حتما بر روی قبرم بنویسید:

نوشته بر تن گل های پرپر       شهیدان زنده اند الله اکبر

25/6/65