نام پدر : مظفر
تاریخ تولد :1344/09/01
تاریخ شهادت : 1366/01/19
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد شعبان خدادادي*

 

 

نام پدر: مظفّر

به سبب تولدش در ماه شعبان، او را به اين اسم ناميدند، امّا «محسن» صدايش مي­زدند. نورسيده­اي برخاسته از دامان پرعطوفت «مظفّر و مريم»، كه در آذر 1344 قدم به هستي گذاشت.

شعبان، كودكي بيش نبود كه جهت آموزش قرآن، به مكتب­خانه راه يافت.

در هفت سالگي، وارد دبستان «17 شهريور» زادگاهش «چالوس» شد. اما تحصيلاتش را تا پايه دوم راهنمايي در همين شهر ادامه داد.

در بيان تقيّدات ديني او مي­توان، به گفته­ خانواده­اش استناد كرد؛ «علاوه بر درس خواندن، در كلاس قرآن نيز شركت مي­كرد. شب­ها با صوتي خوش به تلاوت آيه­هاي كتاب حق مي­پرداخت و به نماز شب و حال مناجات مشغول مي­شد.»

خواهرش «شهلا»، از خلق­وخوی برادرش، اين­گونه سخن راند: «با پدر و مادر به احترام صحبت مي­كرد و گوش به فرمان آن­ها بود. با ما، خواهر و برادرهايش هم، رفتار خوب و صميمانه­اي داشت.»

شعبان علي­رغم بهره­مندي از سنّ كم در سال­هاي انقلاب، به جهت مطالعه آثار امام خميني و گوش دادن به سخنراني­هاي ايشان، دوشادوش ديگر انقلابيون در تظاهرات حضور داشت.

بعد از ظفرمندي قيام مردم ايران نيز، از اعضاي پايگاه بسيج مهديه ـ که يكي از مراكز فعّال سياسي و مذهبي چالوس بود ـ به شمار مي­رفت.

با گفته­های برادرش «حسین»، فصل دیگری از زندگی شعبان را مرور می­کنیم: «از آن­جا كه به دليل سنّ‌ كم، نمي­توانست به جبهه برود، با دست­كاري به شناسنامه­اش، راهي منطقه شد. وقتی  بعد از حدود دو ماه، برای یک هفته به مرخصی ­آمد، طاقت ماندن نداشت. نمی­توانست ناراحتی خانواده­های شهدا را ببیند. بیشتر علاقه داشت که در حال و هوای جنگ باشد و به کمک رزمندگان بشتابد. می­گفت: جبهه به من نیاز دارد. در جبهه، اکثر اوقات با هم بودیم. او در مکاتبه­هایی که با خانواده داشت، بیشتر بحث ولایت فقیه را مطرح می­کرد. سفارشش این بود که به سخنرانی­های امام خمینی گوش کنید و مواظب باشید که منحرف نشوید؛ چرا که آن زمان، اوج فعالیت گروهک­های ضد انقلاب بود.» 

شعبان بعد از طي دوره آموزش در منجيل در سال 1360، رهسپار جبهه­ سرپل ذهاب و مريوان شد.

در 15/6/1361، هم­زمان با پوشيدن جامه پاسداري، به عنوان پاس­بخش، در واحد اطلاعات ـ عمليات سپاه نوشهر مشغول به خدمت شد. مدتي بعد نيز، حضور در عمليات­هاي بيت­المقدس و رمضان را تجربه كرد.

او از سال 1363 الي 1366 در كِسوت مسئول گروه شناسايي و مسئول توزيع در واحد تداركات، خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار گذاشت.

همچنین، در طول مدت حضورش در جبهه­هاي نبرد، چند مرتبه آسيب ديد و در بيمارستان اهواز بستري شد.

عاقبت، او در 19 فروردين 1366، طي عمليات كربلاي 8 در شلمچه، به ضيافت معبود در عرش اعلي پيوست. سپس با تشييع اهالي چالوس، در بوستان شهداي «يوسف­رضا»ی اين شهر به خاك آرميد.

حسین از شهادت شعبان این­گونه روایت می­کند: «با همراهی واحد اطلاعات ـ عملیات لشکر 25 کربلا، به عنوان بازکننده معبر، در ادامه عملیات والفجر 8  حضور یافت. با توجه به اتمام ماموریتش، داوطلبانه راهی محور شد و با اصابت خمپاره به شهادت رسید.»


وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد شعبان (محسن) خدادي*

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

لن تنالوا الله حتي تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شي فان الله به عليم

شما هرگز به مقام نيكوكاران و خاصان خدا نخواهيد رسيد- مگر آنكه از آنچه دوست مي داريد و بسيار محبوب است در راه خدا انفاق كنيد و هر چه انفاق كنيد محققاً خدا بر آن آگاه است. (آل عمران- 91)

اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد (زيارت عاشورا)

با سلام و درود بر انبياء و اولياء و نائب دوازدهمين گوهر تابناك امامت، و با درود و سلام بر شهيدا و اسراء و جانبازان و مفقودين و تقاضاي صبر و اجر بر بازماندگان آن بزرگواران از خداوند كريم.

پروردگارا جانم را كه عزيزترين سرمايه حياتم است در راه تو انفاق مي كنم و اميدوارم مرا نيز در جمع بندگان خالص و نيكوكارت قرار دهي (انشاءا...)

شكر خدايي را كه در چنين عصري حياتم بخشيد و نعمت بزرگ رهبري و ولايت امام خميني را بر ما عرضه داشت تا در سايه وجود پربركت آن بزرگوار بتوانم به نداي جد بزرگوارش سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين (ع) لبيك گوئيم اگر چه قرنها از آن واقعه مي گذرد.

خداوندا! از اينكه به اين بنده عاصي توفيق خدمت در جمع ظفرمندان و كفرستيزان را عنايت نمودي شكر گذارم و از تو مسئلت دارم همانطوري كه در اين دنياي لهو و لعب، توفيق زندگي با بهترين انسانهايت را دادي، در روز وصل و حشر نيز مرا در جمع شهدا و رهبرم امام خميني قرار بده.

خدايا! نمي دانم آيا توانسته ام دعوت ترا اجابت كنم يا نه؟

خدايا! بار گناهانم خيلي سنگين است و اميدوارم كه با ريختن خونم، گناهانم را ببخشي و به فضلت مرا در جمع شهداي صدر اسلام يعني كربلاي حسيني تا كربلاي خميني قرار دهي.

پدر و مادر عزيز و گرانقدرم! از شما بسيار تشكر و قدرداني مي كنم چون به گونه اي مرا تربيت نموديد كه راه هجرت را به نيكوئي آموختم و به همين جهت با جان و دل براي دفاع از دين و مملكت و اسلام عزيز به مكان مقدس جبهه پاي نهادم تا شايد با كسب نور و تقويت نور، ظلمت ها را از وجودم و وجود جامعه ام برانم، بيش از هر چيز بايد اين نكته را به پدر و مادر عزيزم يادآور بشوم كه من به فرمان خدا و احساس مسئوليت شرعي و لبيك به فرمان امام امت، قدم به اين ديار نهاده ام و اميدوارم بتوانم دعوت پروردگارم و رهبرم را با ريختن خون خود در راه اسلام اجابت كنم و بدانيد كه هيچ چيز قادر به ترك نمودن مهر و محبتتان در طول حياتم نمي شد الا حب به خدا و اسلام عزيز.

پدر و مادر عزيز! شما مي دانيد كه من چندين بار سعادت عزيمت به جبهه را پيدا نمودم ولي نتوانستم در جمع آنهائي كه به لقاي خداوند رسيده اند قرار گيرم، ولي اينها با عزمي راسخ و استوار به جبهه مي روم تا شايد خداوند عنايت خاص خودش را نصيب من حقير بگرداند، و مرا در جمع آن همسنگران مهاجر در معراج قرار دهد.

خانواده عزيزم! از شما مي خواهم كه اعمالتان را مطابق با قوانين اسلام قرار داده و پشتيبان ولايت فقيه باشيد بيش از پيش در صحنه انقلاب حضور پيدا كنيد و پيرو خط امام بوده و براي پيروزي رزمندگان دعا كنيد تا انشاءالله هر چه سريعتر به كربلاي حسيني رسيده و از نزديك عرض ادب نمائيد.

در نيايش خود امام عزيز را فراموش نكنيد كه او بزرگترين نعمتي است كه خداوند به ملت ايران ارزاني و مرحمت نموده است.

خدايا! همه خدمتگزاران به اسلام و مسلمين، خاصه امام عزيز را از بلايا مصون و محفوظ بدار (آمين).

در آخر از تمامي دوستان و آشنايان كه نسبت به اين حقير محبت داشته اند نهايت تشكر را دارم.

 

                                                                                                                محسن خدادي