نام پدر : حسن
تاریخ تولد :1340/02/30
تاریخ شهادت : 1359/11/18
محل شهادت : آبادان

وصیت نامه

. تو ای بزرگ رهبر اسلام ای خورشید فروزان! ... ای خمینی بزرگ! پیامت را شنیدیم که فرمودی ملتی که خواهران و مادران شیر دلش افتخار به مرگ جوانان برومندش کنند که نهضت شهدا هستند پیروز است و شما ای ملت شریف و بزرگ پیروزید با با دادن خسارت بسیار وفداییان بی شمار. آری ای روح الله! با همه هستی پیامت را ارج می نهیم، با بیداری ملتمان، با پایداری حرکتمان، با نهیب ایمانمان، با نهیب سوزانمان به راهت ادامه می دهیم. آری ما هر چه داریم، ما هرچه هستیم ازجهاد مجاهد آفرینت، از حرکت بیدارگرت، از هدف خدایت و ازآرمان انسانیت پیروی می کنیم . ... با یورش و شعار و حرکت بی امانمان، با به خون تپیدن جسممان درمیدان، با عبادت پرسوزمان در نیمۀ شب، با استقامت بی تردیدمان در نیمروز، در همه جا به قیام قوام بخشت وفاداریم و تا آخرین لحظۀ حیاتمان از جهاد روشن گر ونور بخشت حمایت می کنیم وبه پیروزی نهایی خود ایمان داریم.
2. از تمام شما می خواهم که فقط به فکر امام خمینی باشید و هرگز او را فراموش نکنید

زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

صابر خدادادی دهنه سری

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

30/2/1340- روستای بندر شاه بندر ترکمن

3- نام و شغل پدر :

حسن- بازنشسته شیلات

4- نام و شغل مادر:

فاطمه- خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

دارای دو برادر و دو خواهر- شهید فرزند دوم بود.

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

اقتصادی:

اعتقادی: پدرش می گوید: از کودکی همراه من به مسجد می آمد. به مسئله ی حجاب اهمیت می داد، کتب مذهبی مطالعه می کرد، نماز و روزه هایش را مرتب به جای می آورد به ائمه خیلی علاقه مند بود، همیشه قرآن و دعا می خواند دعای کمیل همیشه در جیب اش بود و خیلی این دعا را تعقیب می کرد. مادرش می گوید: مادرم پسرهایم را وقف حضرت ابوالفضل کرده بود و برایشان زنجیر می خرید و آن ها مرتب در مراسم های مذهبی شرکت می کردند و از کودکی زنجیر می زدند و به حضرت ابوالفضل علاقه ی خاصی داشتند. مسائل مذهبی را کامل انجام می داد و رعایت می کرد. همیشه می گفت: آدم باید خدا و ولایت و قرآن خودش را دوست داشت. محمدعلی برادرش می گوید: بچه ی مذهبی ای بود و نمازش را به وقت به جای می آورد.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

کلاس قرآن می رفت.

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود):

تا مقطع ابتدایی به اتفاق خانواده در بندر ترکمن زندگی می کردند و بعد از آن راهی بابلسر شدند.

 

 

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

ابتدایی را در بندرترکمن سپری کرد.

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

مدرسه راهنمایی طالقانی شهرستان بابلسر

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان :

دبیرستان دکتر شریعتی، شهرستان بابلسر، رشته ی علوم تجربی (تا مقطع سوم نظری)

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ـــــــــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل : ـــــــــــــ

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی : ــــــــــــــــ

2- یگان اعزام کننده : ـــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ــــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ــــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ـــــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

پدرش می گوید: به من و مادرش خیلی علاقه مند بود و احترام می گذاشت، کمک کردن به مادرش را دوست داشت. روابط اش با خواهران و برادرانش خوب بود، مادرش می گوید: به همه ی اعضای خانواده علاقه مند بود ولی به من علاقه ی بیش تری داشت. چون پدرش در کارهای منزل به من کمک می کرد او هم دوست داشت کمک کند مثلاً چای که می خورد استکانش را می شست و یا زمانی که 6 ، 7 ساله بود لباس اش را خودش می شست.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی : ــــــــــ

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ـــــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

اعلامیه های امام را پخش می کرد و سر همین اعلامیه پخش کردن او را دستگیر کردند و به زندان انداختند. برای گروه های فعال که می خواستند دانشگاه مازندران را بگیرند غذا می برد حتی لاستیک ماشین ها را به منزل می برد و پر می کرد. وقتی امام به تهران آمد رفت و مبارزات زیادی انجام داد.

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

در انجمن اسلامی مسجد جامع فعالیت می کرد.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ـــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

در جبهه حضور داشت

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

در تاریخ 1/10/59 از بسیج – فدائیان اسلام سپاه بابلسر با عضویت بسیجی به منطقه ی جنگی جنوب اعزام شد تا تاریخ 19/11/59

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

2 ماه

4- مسئولیت در جبهه :

تک تیرانداز

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن :

به گفته ی خانواده یک بار از ناحیه ی پای چپ مجروح شد. که در بیمارستان اهواز بستری گردید.

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد :

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

در تاریخ 19/11/1359 در جبهه آبادان منطقه ی ذوالفقاری بر اثر اصابت خمپاره به فیض شهادت رسید.

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

در تاریخ 18/12/59 تشییع شد و در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر دفن گردید.

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

پدر شهید می گوید: آخرین مرتبه ای که داشت می رفت خداحافظی کرد و گفت: « آقاجان! شاید من دیگر نیایم.» گفتم: « مگر می شود نیایی؟ این همه رفتند و آمدند و می آیند!» گفت: « شاید نیایم، خیلی از دوستانم شهید شدند.» این آخرین باری بود که ایشان را دیدم.

مادر شهید می گوید: شهید به همه علاقه مند بود اما به من خیلی وابسته بود گاهی اوقات پدرش می گفت شما دو نفر نوار قلب های تان یکی است اما او می خندید و می گفت: شما رئیس منزل هستید و ما شما را خیلی دوست داریم.

مادر شهید می گوید: یک بار مردود شد و من هم خیلی از او ناراحت شدم چون به من نگفته بود و من از دیگران شنیدم و ایشان نمی خواست مرا ناراحت کند. وقتی به من گفت کارنامه ام را نداده اند دو تا سیلی به او زدم و وقتی می خواست بیرون برود و داشت بند کفش اش را می بست گفت: « مادر! فکر نکنی قهر کردم دارم می روم فوتبال!»

مادر شهید می گوید: روزی که داشت می رفت (اعزام آخر) آمد و یک بار مرا بوسید و من هم او را بوسیدم برگشت به من نگاه کرد و خیره شد و من اشک در چشمانم جمع شد دست هایش را جلو آورد و گفت: « مادرصابر گریه نمی کند گریه نکن! تو را یک بار بوسیدم یعنی خدا یکی است و من هم تو را به خدا سپردم.» همین را گفت و رفت.