نام پدر : سلطانعلی
تاریخ تولد :1348/04/03
تاریخ شهادت : 1367/03/24
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

                                  *زندگی نامه شهید مجید خالقی*

 

نام پدر: سلطان‌علی

تابستان سال 1348، چونان آفتاب، در تقدیر «سلطان‌علی و خیرالنّساء» درخشید؛ کودکی با نام «مجید»، برخاسته از دامان پدر و مادری کشاورز و زحمتکش در روستای «تجن‌جار» از توابع آمل.

تحصیلات ابتدائی‌اش در دبستان «شهید محمد تجن­جاری» فعلی سپری شد. دانش‌آموز پایه دوّم راهنمایی در مدرسه «شهید طبری» آمل بود که به قصد عزیمت به جبهه، ترک تحصیل کرد.

اوقات فراغت مجید علاوه بر کار کشاورزی، به انجمن فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی در محل می‌گذشت.

«عزیزالله» در مورد برادرش چنین می‌گوید: «با پدر و مادر بسیار مهربان بود. او تا جایی که از دستش بر می‌آمد، به دیگران کمک می‌کرد. صبور، وقت‌شناس، منظم و امانتدار بود.»

او از سال 1364 الی 1365، بارها در کِسوت بسیجی، راهی مناطق نبرد با دشمن شد.

مجید همچنین، در کِسوت فرماندهی و جانشین دسته، تک‌تیرانداز و مسئول تیم اطلاعات، خدمات ارزنده‌ای از خود به یادگار گذاشت.

او وقتی در تاریخ 4/10/1365 رهسپار عملیات کربلای 4 در جزیره ام‌الرصاص بود، مجروح شد.

پدرش می‌گوید: «نسبت به مسئله حجاب بسیار حساس بود و در این خصوص، همیشه به خواهرانش سفارش می‌کرد. هر گاه از جبهه باز می‌گشت، جوانان را در پایگاه محل جمع می‌کرد و از خاطرات جبهه می‌گفت. یک بار تعریف می‌کرد: در عملیات کربلای 4 از ناحیه کتف مجروح شدم. خیلی از دوستانم در کنارم به شهادت رسیدند. کمی که گذشت، صدای چند عراقی را شنیدم. خودم را بین شهدا انداختم. آنها فکر کردند من هم شهید شدم. از دور شدن‌شان که مطمئن شدم، با هر سختی‌ای که بود، خودم را به مقر رساندم.»

مجید بعد از پوشیدن جامه پاسداری در 4 تیر 1366، چند بار دیگر راهی جبهه شد.

و سرانجام، او در 24/3/1367 در شلمچه به فیض عظیم شهادت نائل آمد؛ و سپس با تشییع اهالی تجن‌جار، در بوستان شهدای این روستا آرام گرفت. 


وصیت نامه

                                       *وصيت­نامه شهيد مجيد خالقي*

 فرزند سلطان­علي

إنّالله و إنّا اليه راجعون. همه از اوييم و به سوي او رجعت مي­كنيم.

إنَّ الله اشْتَري مِنَ المؤمنينَ أَنفُسهِم و اموالِهِم بِانَّ لَهُم الجَّنَة. به درستي كه خداوند خرد جان­ها و اموال مؤمنين در مقابل­اش بهشت عطا مي­كند.

حمد و ستايش مخصوص خداوندي را كه ما را آفريده و هستي و نيستي ما در دست اوست و با سلام و درود فراوان بر پيامبر اسلام محمد مصطفي (ص) و ديگر انبياء و با درود و سلام فراوان بر رزمندگان و شهدا و خانواده­هاي معظم آنان.

قبل از اين­كه قلم به دست گرفته، جملاتي به عنوان وصيت­نامه بنويسم، متذكر مي­شوم كه من شرم­ام مي­آيد كه در مقابل اين­همه وصيت­نامه­هاي شهدا كه تك تك آن­ها و جملات­شان دنيايي از عشق و عظمت دارد، بيایم با اين زبان الكن و فكر و قلم ناتوان­ام وصيت­نامه­اي بنويسم ولي به عنوان وظيفه و تكليف الهي­ام زبان به سخن گشوده و خطوطي را به يادگار مي­نويسم.

بار الها! پروردگارا! ستايش تو را كه مرا در اين برهه از زمان كه اهميت فراوان دارد و در كشوري كه در زير سايه آقا امام زمان و به رهبري امام خميني است چنين پدر و مادري مهربان به دنيا آوردي و باز شكر تو را كه توفيق رفتن به جبهه را نصيب­ام كردي. خدايا!‌ تو خود شاهدي كه من اين راه را آگاهانه انتخاب كردم و تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خوني كه در بدن دارم، در اين راه كه مبارزه با شرك و ظلم و ستم است، مي­ايستم و مبارزه مي­كنم و اگر در اين راه جز با كشته شدن من اسلام و خط رهبريت امام و ولايت فقيه تثبيت نمي­شود، پس اي خمپاره­ها و اي توپ­ها و گلوله­هاي آمريكايي و روسي مرا در بر گيريد و بدن­ام را قطعه قطعه كنيد و بدانيد كه كشته شدن در اين راه را با آغوشي باز پذيرايم و اين مرگ برايم از غسل شيرين­تر است و دنيا را به دنياپرستان وا مي­گذارم تا مانند كرم­ها در مرداب متعفن بلولند و در لجن­زارها به زندگي پست مادي خويش خاتمه دهند.

و اما پدرم و مادرم! كه از بدو تولد تا به حال براي من چه زحمات سنگيني را متحمل شده­ايد و زحمات زيادي را برايم كشيده­ايد و من حتي نتوانستم شمّه­اي از زحمات شما را جبران كنم، از ته قلب­ام از شما تشكر مي­كنم و در پس اين تشكر در مقابل شما شرمنده­ام و اما از رفتم به حبهه ناراحت نباشيد چرا كه بازگشت همه­مان به سوي خداست. پس چه بهتر كه اين بازگشت به سوي او با رضاي كامل و در راه او باشد. پس چه غم شما را كه من به اين موت راضي­ام و كوچك­ترين غم به دل راه ندهيد كه شهادت سرآغاز زندگي من است، مرگي كه خود زندگي است.

پدر و مادرم! همانند كوه باشيد و چون كوه استقامت كنيد و لحظه­اي از نام و ياد خدا غافل نباشيد و در راه دين بكوشيد كه هر چه كنيد، باز هم كم است و صابر باشيد كه خدا با صابران است و صبر و استقامت پيشه خود سازيد و شكر كنيد خدا را كه امانت­اش را بازگردانيدید. در آخر وصيت من به شما اين است كه در مسير خدا و اسلام و اخلاق و آداب اسلامي يك لحظه دور نشويد كه هيچ­گاه دست حمايت از رهبر بزرگ اين انسان مافوق بشر كه به ياري الله تمام جباران عالم را به خاك سياه كشانده است يعني خميني كبير بر نداريم. و در آخر كلام­ام از شما تقاضاي پوزش دارم و اميدوارم كه عفوم كنيد و برايم دعا كنيد در شب اول قبر راحت باشم.

 و اما سخني با برادران و جوانان عزيز كه پيوسته در راه اعتلاي اسلام عزيز كوشا باشيد و تقواي الهي را پيشه گيريد و بر هواي نفس­تان فايق شويد. قبل از آن­كه هواي نفس بر شما غالب شود از محرمات و فسادهاي اخلاقي دوري گزينيد و به خودتان آييد و نكند كه خداي ناكرده در رختخواب ذلت بميريد كه حسين (ع) در ميدان نبرد شهيد شد و مبادا كه در غفلت بميريد كه حضرت علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بي­تفاوتي بميريد كه علي­اكبر حسين در راه حسين و با هدف شهيد شد. پس شما اي جوانان سلاح­هاي آتشين را برداريد و به سوي ميادين نبرد حركت كنيد و اما شما اي خواهران! از شما مي­خواهم كه به سلاح تقوا مجهز شويد و حجاب و عفت و پاك­دامني را سرلوحه زندگي خودتان قرار دهيد و هميشه فاطمه­وار و زينب­گونه مبارزه كنيد و مي­خواهم به اين بي­حجاب­ها اين جمله را بگويم كه شما اگر بي­حجابي را نشانه تمدن خود مي­دانيد، پس حيوانات از شما متمدن­ترند و ننگ بر شما كه اين­چنين تفكرات و تمدني داريد و اي خواهران اين سخن را آويزه گوش خود قرار دهيد كه حجاب تو كوبنده­تر از خون سرخ به زمين ريخته من است.

و اما پيام من به امت حزب­الله اين است كه دست از ولايت فقيه و امام خميني برنداريد و همواره به فرامين او گوش فرا دهيد و از شما ملت ايران عاجزانه خواهش مي­كنم كه از اسلام و اين حكومت اسلامي و نظام جمهوري اسلامي اطاعت كنيد و در برابر دشمنان اسلام و جمهوري اسلامي ساكت نباشيد و تا آخرين قطره خون خود در برابر اين ظالمان و زورگويان و منافقان بايستيد و نگذاريد كه كوچك­ترين عملي برعليه انقلاب انجام دهند. و از پدر و مادرهاي جوانان تقاضا دارم كه فرزندان خود را از رفتن به جبهه مانع نباشيد كه در پيشگاه خدا مسوول­اند.

 و اي مردم! اين­قدر به فكر مال و ماديات نباشيد كه مال دنيا مانند آب شور درياست كه هر چه از آن بخوريد، تشنه­تر شويد وانگهي هلاك گرديد. در پايان از تمام بستگان، آشنايان و دوستان و هم­محلي­هايم تقاضاي عفو و بخشش دارم و جسدم را هر كجايي كه پدرم انتخاب كرده است، دفن نماييد.

مبادا خويشتن را وا گذاريد                    امام خويش را تنها گذاريد

ز خون هر شهيدي لاله رويد                  مبادا روي لاله­ پا گذاريد

مرگ با افتخار بر زندگي ننگين شرف دارد.

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.

والسلام  30/1/67