نام پدر : رضا
تاریخ تولد :1342/04/02
تاریخ شهادت : 1362/03/30
محل شهادت : سردشت

زندگی نامه

    شهيد «محمود خاك­ نژاد»

نام پدر: رضا

دومین روز از تابستان 1342 رسيده بود كه صداي گريه­اش در خانه «رضا و فاطمه» طنين­ انداز شد. «محمود» که در روستای «رستم­رود» از توابع نور متولد شد، هشتمين فرزند خانواده‌اش بود.

دوره ابتدائي‌اش را در دبستان «رودكي» زادگاهش نحصیل کرد. سپس، در پايه دوّم راهنمائي در مدرسه «جمال­الدين» زادگاهش بود که به‌دلیل اوضاع نابسامان مالي آن روزها، به ترك تحصيل روي آورد. بعدها نيز، پيشه بنّايي در پيش گرفت.

محمود، كودكي بيش نبود كه نماز را از پدر و مادر آموخت و با آداب و اعمال دين آشنا شد. با قرآن نيز، اُنسي ديگر داشت و در اغلب اوقات، به تلاوت اين آيه­هاي نور مي­پرداخت.

نوجوان بود که تحت‌تأثير انديشه­هاي شهيدان بهشتي و مطهّري، به یک بلوغ فكري دست يافته بود. لذا، همگام با ديگر انقلابيون، در تظاهرات ضدّ طاغوت حضور پيدا كرد و فرياد دادخواهي سر داد. برادرش«قاسم»، در این‌خصوص نقل می‌کند: «شخصیت‌هایی را که در پیروزی انقلاب نقش موثری داشتند، سرلوحه خود قرار می‌داد و با مطالعه آثارشان، از آن‌ها الگو می‌گرفت.»

قاسم در ادامه، از تقیدات محمود می‌گوید: «در برپایی نماز و محافل دینی حضور فعال داشت. همیشه سفارش می‌کرد که در این مراسم عبادی و سیاسی شرکت کنید تا دشمنان سوءاستفاده نکنند.»

محمود در 30/7/1361 به عنوان بسيجي، عازم سردشت شد و دو ماه بعد، به عضويت سپاه درآمد. قاسم به نقل از پدرش مي­‌گويد: «وقتي كه محمود براي آموزش به پادگان امام‌حسين(ع) تهران رفت، به من گفت: پدر جان! اين­جا افراد مسنّي هستند كه آمادگي خودشان را براي نبرد با دشمن اعلام كردند. من هم كه يك جوان هستم، دوست دارم به جبهه بروم و به شهادت برسم.»

 و سرانجام، اين پاسدار رشيد در 30 خرداد 1362 با سِمَت فرمانده دسته از تيپ قدس، در سردشت، به مقام والاي شهادت نائل شد. پیکرش دو روز بعد، با وداع اهالي رستم­رود، در مسجد «امام زمان» اين محل آرام گرفت.

و امّا روايتي شنيدني از «سلمان يزداني»:

«ساعت 3 بعدازظهر روز 28/3/1362، از طرف فرماندهي تيپ قدس سنندج اعلام کردند كه عملياتي در پيش است. به سه‌راهي سردشت كه رسيديم، در ضلع شرقي اين شهر اقامت كرديم. حاجي رستگار که مسئول عمليات بود، هدف نهايي را، فتح قله بوالفتح اعلام كرد. ساعت 12 شب دستور حركت صادر شد. بين راه صداي رگبار مي‌آمد؛ كه از طريق بي­سيم مطلع شديم، در قله بوئيران، از طرف كومله­ها به بچه­ها حمله شده است. ما صبح به منطقه مورد نظر رسيديم. آن روز تقريباً خوب سپري شد؛ امّا نيمه‌هاي شب، درگيري سختي روي داد. تصميم گرفتم كه پيش محمود خاك­نژاد بروم و جوياي حال او شوم. همين كه رسيدم، ديدم پاسداري اهل اراك، در خون دست‌وپا مي­‌زند و طلب آب مي‌كند. دشمن مُدام آتش مي‌ريخت. محمود كه اين صحنه را ديد، همراه يكي از بچه­ها به طرفش رفت و او را به دوش گرفت؛ امّا هنوز قدمي برنداشته بود كه تير مستقيم كاليبر به شانه‌هاي محمود خورد و روي زمين افتاد. بعد فريادش بلند شد:‌ سلمان جان! سوختم! سوختم! گفتم: سنگرم را دور بزن. او هم خود را با سختي به من رساند. خون از سينه­اش فَوران مي­‌کرد و كمك­هاي اوليه نیز، كارساز نبود. لحظه­اي نگذشت كه رنگش پريد و حس كردم كه ديگر تمام كرد. من چفيه‌اي را كه به گردن داشتم، باز كردم و روي سرش گذاشتم؛ اما دیگر فایده ای نداشت. مدتی بعد با آمدن نيروهاي تازه‌‌نفس، توانستیم جنازه شهدا را به قلّه بیآوریم.»


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید محمود خاک نژاد*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

«ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.»  (امام خمینی)

«وَلا تَحسَبَنَّ الذينَ قُتِلوا في سَبيلِ الله أمواتا بَل اَحياء عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون.»

به نام خدا و به یاد شهیدانی که ندای حق را لبیک گفتند و عاشقانه به سوی او شتافتند و در اوج انسانیت با خون خویش این حقیقت را گواهی کردند که لااله­الا الله  ما می­میریم تا به رنج­دیدگان جامعه­های فردا بگوییم که زندگی در رفتن است و نه به مقصد رسیدن که مقصد پایان زندگی است و همه یکسان به مرگ می­رسند ولی همه یکسان زندگی نکرده­اند. زندگی مرگ است و مگر مقصد و چه بهتر که این برای فی­سبیل­الله باشد.

با درود فراون به امام امت که آ­ن­چنان با دید مکتبی خود برعلیه تمام مستکبرین جهان می­شورند و چنان قهرمانانه از کشور اسلامی دور می­کنند و ضد اسلامیان را آن­­طوریکه ایزد منان راضی است به خاک می­مالند. و با درود فراوان به امت شهیدپرور ایران که با صبر و استقامت خود این جنگ تحمیلی شوند. آنچه من در این جنگ و نبرد حق برعلیه باطل آموخته­ام جز ایثار و اخلاص چیزی نبوده است.اخلاص و ایثار در راه خدا بودن و تنها برای خدا بودن و در راه خون دادن و بندگی خدا.

خدایا! به پدر و مادرم و برادران و خواهران و تمام فامیل­ها و دوستان وآشنایان صبر و شکیبایی همراه با آگاهی عطا کن تا بدانند که در چه راهی کشته شده­ام.

 پدر خوبم سلام! وقتی آن زحمات­ات موقع نوشتن وصیت­نامه یادم می­آمد، با خودم می­گفتم ای خدا چه­طور جبران کنم من که خودم شرمنده هستم ولی امّا این بار با خون گریم که به روی زمین­ها ریخته شده إن­شاءالله حاصل زحمت­هایت می­شود. پدرم هرگز در مرگم ناراحت نباشید چون من در راه خدا و الله هستم. سپس هرکجا هستم مهدی صاحب­زمان همراهم است.

 پس با شما مادر مهربانم سلام! شما که خود می­دانید من امید دارم ولی امّا امیدم به این هست که حیاطم چراغان کنید و بر سر دروازه یک حجله شادی و یک پرچم سبز بزنید و هرگز لباس سیاه به تن نپوشید و برایم گریه نکنید ولی با شما برادرانم سلام بر شما. شما هم راهم را ادامه بدهید و هرگز نگذاریده خونم پایمال شود و هرگز امام را تنها نگذارید.

و آخر با شما و خواهران سلام، شما مثل زینب­وار زندگی کنید و هیچ برایم ناراحت نباشید. درست مرگ برادر دردآور است ولی امّا باید تحمل کرد و باید خدا را شکر کنید که چنین برادری رادر راه اسلام و قرآن قربانی داد­ه­اید. در آخر همه شما را به خداوند بزرگ می­سپارم. خداحافظ.                    

                                                                                      

برادرپاسدار محمود خاک­ نژاد