*زندگی نامه شهید عباس خادميان*
نام پدر: عليا صغر
ماه رمضان مصادف با 22 آذر 1345 بود. اذان صبح كه از مناره مسجد بلند شد، «عباس» به همراه برادرش «علي» در کاشانه «علیاصغر و نرگس» متولد شد. آنها صاحب نُه فرزند بودند.
عباس در خانوادهاي دلبسته به اهل بيت(ع) بزرگ شد. از اینرو، مراقبتهای والدین در حلال و حرام و تربيت بچهها، عباس را به جايي رساند كه در اوج جواني به سوي كمال رفت.
او دوره ابتدائي را در دبستان محل زندگياش «بهشهر» گذراند؛ اما تا اوّل راهنمايي بيشتر ادامه تحصيل نداد.
در بیان تقیدات دینی وی باید گفت که در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد.
با قرآن نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
برادرش «حسن» ميگويد: «پدرم شغل بنّايي داشت. وی اوقات فراغت همراه پدرم به بنّايي ميرفت و دستمزدي را كه ميگرفت به پدرم ميداد. علاوه بر آن، كمك به ديگران را هم سرلوحه كارش قرار ميداد. اسير مال دنيا نبود.»
با اينكه در زمان پيروزي انقلاب سنّي نداشت، در تظاهرات شركت ميكرد.
پس از انقلاب، در بسيج محل فعالیت داشت.
با شروع جنگ تحميلي، او در سال 61 به عنوان تک تیرانداز در عمليات رمضان شركت كرد.
او در آبان همین سال(61) نیز، مجدد در همین کسوت راهی مناطق نبرد شد.
برادرش «تقي» میگوید: «من سال 61 به اهواز اعزام شدم. او زودتر از من اعزام شده بود. وقتي به پايگاه شهيد بهشتي اهواز رسیدم، عباس هم از منطقه برگشته بود. خواستم به او روحيه بدهم؛ برای همین دستش را گرفتم و با هم به داخل شهر رفتیم. هوا خيلي گرم بود. با خودم گفتم، به او يك بستني خنك بدهم. رفتم و دو تا بستني خريدم. او لب به بستني نزد. آنقدر غرق معنويات بود كه هواي گرم، برايش مهم نبود. میگفت: بچه ها الان در خط مشغول جنگ هستند و من اینجا بستنی بخورم؟! من آن روز میخواستم به او روحيه بدهم، امّا خودم از او آموختم.»
«حبيبالله» از خلقوخوی برادرش اینگونه میگوید: «در جبهه به آنها لباسهاي كرهاي ميدادند. من يك روز به او گفتم: تو لباسهايت را چهكار ميكني؟ گفت: به بچههاي اصفهان و شيراز ميدهم. گفتم: چرا به بچه هاي بهشهر نميدهي؟ گفت: اگر به آنها بدهم، آنها داخل شهر از من تعريف ميكنند. دوست ندارم.»
عباس در 62/3/21 به عضويت سپاه در آمد.
خواهرش «طاهره» میگوید: «به او گفتم: سن تو کم است. کجا میخواهی بروی؟ بمان درس خودت را بخوان. گفت: درسم را بخوانم و آقا مهندس شوم، بعد برایتان خبر بیاورند که برادرت در اثر سانحه تصادف از دار دنیا رفت؟! من این مردن را دوست ندارم.»
و سرانجام، او در27 مهر 1362، طی بمباران هوايي در مریوان، به فیض والای شهادت نائل آمد. پيكر پاکش نیز در گلزار «بهشت فاطمه» بهشهر به خاك سپرده شد.