نام پدر : هدایت
تاریخ تولد :1336/03/01
تاریخ شهادت : 1366/08/25
محل شهادت : فاو

زندگی نامه

شهيد «اسفنديار (برارقلی) خادملو»

نام پدر: میرزا بابا

پیشه «میرزا بابا»، کشاورزی بود و هنر «زهرا»، خانه‌داری و فرزندپروری. زوج سختکوش و متدینی که در سال 1336، چشم به راه تولد نوزادی بودند که نامش را «اسفندیار» نهادند؛ اگرچه اغلب «برارقلی» صدایش می‌زدند.

اسفندیار  با اتمام مقطع ابتدائی در زادگاهش «گلوگاه»، به دلایلی از ادامه تحصیل بازماند.

زمزمه‌هاي انقلاب كه به گوش رسيد، او نیز هم‌پاي مردم كوچه و خيابان با حضور در تظاهرات، فریاد دادخواهی سر داد و خواستار براندازی حکومت جور شد.

هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداري در 13 شهریور 1360، در واحد انتظامات سپاه بندرترکمن مشغول به خدمت شد.

در اول مهر همین سال (1360) نیز، در کسوت تیربارچی در مناطق عملیاتی حضور یافت.

در 5 تیر و 7 شهریور 1361، به ترتیب، به سمت معاون گروهان امام‌حسین(ع) و مسئول آموزش نظامی در بندرترکمن منصوب شد.

ناگفته نماند که او در عملیات محمدرسول‌الله نیز، حضور تاثیرگذاری داشت.

او همچنین در سمت مسئول واحد آموزش نظامی بسیج بندرگز، جانشین گروهان یگان دریایی لشکر 5 نصر و جانشینی گردان انصارالحسین نیز، خدمات ارزنده ای از خود به یادگار گذاشت.

اسفندیار در طول مدت حضورش در جبهه‌های نبرد، دو بار مجروح شد.

او در رشته رزمي كاراته مهارت بسیار داشت و به عنوان مربي، شاگردان زيادي را پرورش داد.

به گفته هم‌رزم ديرينش «محمدرضا علياني»، «اسفندیار فردي بشّاش و متواضع بود و  در عين مهربانی و بردباري، در انجام وظایف روحيه‌اي جدي ‌داشت. او در مدت اشتغال در سپاه، به دلیل توان بدنی خوب، در انجام سخت‌ترین کارها داوطلب بود. علاوه بر آن، در اوج جنگ و فعالیت گروه ضدانقلاب، او در صف اول مبارزه با آن‌ها قرار داشت.»

«علی جعفری» نیز، برگی دیگر از دفتر خاطرات آن روزها را با هم‌رزم خویش، این‌گونه ورق می‌زند: «یک روز در مرکز سپاه می‌خواستند به ما لباس بدهند. اسفندیار هم بود. من دیدم که او یکی در میان، دارد از جلوی صف به انتهای آن می‌رود. تا به من رسید، پرسیدم: چرا این کار را می‌کنی؟ گفت: با توجه به کمبود امکانات در شرایط جنگی شاید لباس کم بیاید. دوست دارم به دوستانم لباس برسد. اگر به من نرسید، اشکال ندارد.»

بانو «ام‌كلثوم جعفری» از همسرش چنین می‌گوید: «یک هفته بعد از ازدواج ناراحت بود. وقتی علت را از او پرسیدم، چیزی نگفت. تا این‌که یک روز به من گفت: پوتین‌های مرا بیاور تا واکس بزنم. پوتین‌ها را برایش آوردم. همین‌طور که سرش پایین بود، ادامه داد: حرفی می‌گویم، ناراحت نشو. من اشتباه کردم و قبل از عقد، مسئله‌ای را به تو نگفتم. من یک روز باید به جبهه بروم و در راه هدفم جان‌فشانی کنم. گفتم: آقا، من شرایط پاسدارها را می‌دانم. سرنوشت‌شان یا شهادت است یا اسارت، یا جراحت. تا این را گفتم، اشک را از چشمانم پاک و با خوشحالی تحسینم کرد. وقتی پیش‌مان بود، خیلی خوشحال بودیم؛ اما می‌دانستیم که دوباره باید برود؛ چون او جبهه را فراموش نمی‌کند. می‌گفت: تا زمانی که جنگ ادامه دارد، باید برای اسلام خدمت کنم. هميشه در راه شهادت و قرآن حركت مي‌كرد. چون متوجه شده بودم كه بالاخره روزي شهيد يا مفقود مي‌شود، كم‌كم خودم را آماده كرده بودم. خودش هميشه مي‌گفت: اگر يك روز شهيد شوم، چه‌كار مي‌كني؟ مي‌گفتم: من هم مثل بقيه همسران شهيد! آن‌ها چه كردند؛ من هم همان کار را مي‌كنم.»

خانم جعفری در ادامه، گذری به تقیدات دینی اسفندیار می‌زند: «زمانی که مستاجر بودیم، نماز شبش ترک نمی‌شد. او برای نماز خواندن، چراغ را روشن نمی‌کرد. وقتي علت این کار را از او می‌پرسیدم، می‌گفت: شاید صاحب‌خانه راضی نباشد که این موقع شب، چراغ روشن باشد. وقتی از كار بيرون فارغ مي‌شد و به منزل مي‌آمد، دوست داشت به من كمك كند. خيلي زحمت مي‌كشيد. دوست نداشت بين‌مان ناراحتي ايجاد شود. دلش مي‌خواست مسائل بین ما، با مهرباني و محبت حل شود. ما مدت كوتاهي با هم زندگي كرديم، اما هميشه برايم يك الگو بود.»

اما اسفندیار در کلام برادر خانمش «ابوتراب جعفری»؛ «یک بار به او گفتم: جبهه دیگر بس است؛ بیا پیش خودم مشغول کار دامداری شو.گفت: چقدر مزد می‌دهی؟ گفتم: دو برابر آن‌چه در جبهه به تو حقوق  می‌دهند. گفت: من آن‌جا هم مزد می‌گیرم و هم اجرم نزد خدا محفوظ است. پیش تو فقط کار است. چیزی که به درد آخرتم بخورد، نصیبم نمی‌شود.»

و سرانجام، اسفندیار در 20/8/66 در منطقه فاو، به خيل كاروان شهدا پيوست. سپس، با بدرقه یادگارانش «علیرضا و فاطمه»، در گلزار شهدای «سفيدچاه» به خاك سپرده شد. 


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید اسفندیار خادملو*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درود خدا و رسول (ص) بر امام زمان (عج) و سلام و درود بر امام امت خمینی بت شکن و سلام درود فراوان بر تمامی شهیدان تاریخ از کربلا تا خوزستان ایران و سلام بر تمامی روحانیت خط امام که برای اسلام و مردم کار و کوشش می کنند، وصیت نامه ام را شروع می کنم.

برادران و خواهران! پدران و مادران! و مردم حزب الله گلوگاه! گوش کنید و خدایی باشید. امروز مسئولیت انسان همانا آزاد سازی انسان است. آزادی از نادانی و آزادی از آشوب و دیگر آزادی از سرکشی و دیگر آزادی از بردگی است و این مسئله تنها به یک ملت یا یک جامعه یا فرد ختم نمی شود. مسلمانان در برابر همه انسانها در هر کجا که هستند مسئولیت دارند. آنها وظیفه دارند که به غده های فساد و تباهی یورش برند، نادانی را براندازند و آشوب را به آرامش بدل کنند. عدالت را به جای سرکشی بنشانند و توده ها را از بندگی فرمانروایان برهانند. این مسئولیت انسان است و برای انجا این مسئولیت تدارک نیرو لازم است. و همچنین امام علی (ع) در نهج البلاغه (ص3) می فرماید: ای مردم! برای رویارویی با دشمن آماده شوید چه جهاد با آنها راهی است برای نزدیکی به پروردگار و منزلت یافتن در نزد وی زیرا دشمنان شما در شناخت حق سرگردانند. از کتاب خدا و روش زندگی بی خبرند. دین و به همراه آن وظایف فردی و اجتماعی را زیر پا گذاشته اند، سرکشی پیشه کرده اند و در مغاک (قعر) گمراهی به دام افتاده اند. برای مقابله با آنان هر آنچه در توان دارید نیرو و جنگ افزار فراهم آورید و به خدا توکل کنید که او بهترین پناه و برترین یاور است. و باز هم خدا در سوره صف آیه 11-9 می فرماید: ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که از عذاب دردناک نجات بخشد دلالت کنم آن تجارت این است که به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد کنید. این کار از هر تجارت اگر آگاه باشید برای شما بهتر است. عزیزان و برادران حزب الله منطقه! شکر خدا می کنم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم و در خاموشی جهل از دنیا نروم. انقلاب اسلامی باعث شد من از لاک خود بیرون آیم و دور و برم را بنگرم و به زندگی از دید دیگری نگاه کنم. آری امام، این نایب بر حق امام عصر (عج) کاری بس عظیم کرد. وی باعث شد دنیا از خواب بیدار شود و انسانیت را دوباره یاد آورد. ما با کمال میل به این جبهه مقدس که برای پیروزی اسلام است و خونها ریخته شده است روی می آوریم و چون ما به خودمان تعلق نداریم یعنی خلق نشده ایم تا راحت طلب و یا در
پی آسایش دنیوی باشیم. نه این نسبت یعنی ارزش ندارد. اساساً ما خلق شده ایم تا آزمایش بشویم و زندگی جاوید در آن جهان است. فراموش نکنید امام زمان شما حضرت مهدی (عج) است. لحظه ای از دعا برای سلامتی و ظهور ایشان غفلت نکنید. گرفتارها و مشکلات خود را به واسطه آن حضرت (ع) حل و دفع کنید. هیهات 27 سال از عمرم گذشت و هنوز اندر خم یک کوچه ام زیرا که از نعمت هایی که پروردگار به من داده سپاس گذاری نکرده ام و شرمنده ام و بیشتر از همه از نعمت بزرگ خداوند ناسپاسی کردم که امام و رهبر و مرجع تقلید یعنی روح خدا خمینی بت شکن باشد. توفیق نیافتم تا ایشان را از نزدیک زیارت کنم و توفیق نیافتم آنطور که باید در گفتارش تفکر کنم و توفیق نیافتم که بیشتر بشناسمش. افسوس و صد افسوس که با او هم عصر بودم ولی از ولایتش بهره نبردم، به فرامینش نیندیشیدم تا بهره بیشتری ببرم. به همه شما وصیت می کنم که به دوستان و آشنایان تبریک بگویید و به آنها بگویید جان او هدیه ای برای امام امت خمینی عزیز و راه خداست و بگویید فقط برای خداوند متعال به جهاد رفته و شربت شهادت نوشیده است.

ای برادران حزب الله و کسانی که در خط اسلام و قرآن هستید! هوشیار باشید و غیر اسلام و قرآن و امام و جبهه به چیز دیگری فکر نکنید. هر چه خیر و صلاح انسان است در کتاب قرآن نهفته است و شما نیز سعی کنید که راه خدا را ترویج نمایید. و در این راه از بذل مال و جان خویش دریغ نکنید.

(سخنی با مادرم)

مادر عزیزم! از اینکه حس می کردم در مکانی راحت قرار بگیرم و در سنگر نباشم غمگین بودم.

من نمی توانستم به خود بقبولانم که برادران خودم در مرزها شهید شوند و من هر روز شاهد این باشم که فلان قدر کشته یا فلان قدر زخمی شده اند. مادر، داغدارم! چگونه من می توانستم مشاهده کنم که هر روز عده ای از بهترین جوانان ما کشته می شوند و من به کارهای روزمره مشغول باشم. می دانم که از دست دادن من شاید کمی سنگین باشد ولی آیا غم از دست دادن حسین (ع) بر فاطمه زهرا (س) سنگین نبود؟ مگر آنها نبودند که کشته شدند تا دین اسلام پابرجا بماند. من هم به نوبه خود از آقا و سرورم درس شهادت را یاد گرفتم. من آموختم که زندگی مادی این دنیا نکبت بار است و نباید منتظر باشیم که مرگ ما فرا برسد و تا در رختخواب بمیریم. مادرجان! من خیلی دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت، ولی افسوس که لحظه ای پیش تو نبودم و به تو کمک نکردم، چه کنم که کم عقلی من بود و گذشت روزگار. ولی مادر! باید رفت، اما مادر، خدا می فرماید: ای مومنان با کافران جهاد کنید که در زمین فتنه و فسادی دیگر نماند و آیین همه دین خدا گردد. چنانچه دست از کفر کشیدند خدا به اعمالشان بصیر و آگاه است و اگر آن کافران به دین خدا پشت کردند پس شما مومنان غم مدارید و بدانید که البته خدا یار شماست که بهترین یار و بهترین یاور است. مادر! باز هم تکرار می کنم اگر شهید شدم تو خدا را داری، من کاره ای نبودم و کاره ای هم نیستم. فقط خدا را یاد داشته باش، نکنه سستی به خود راه بدهی، نکنه برای من گریه کنی، برای امام حسین (ع) و فرزندانش (ع) و حضرت زینب (س) و بچه هایش گریه کن. تا من هم بودم تنها بودی ولی با خدا بودی، نماز می خواندی و روزه می گرفتی و باز هم نیستم با خدا باش با نماز و روزه باش. هیچ فرق نکرده. مادر! اگر شهید شدم هر جا که خواستی می توانی مرا دفن کنی چون اجازه ام دست شما است.

(سخنی با خواهرانم)

و اما خواهرانم و خواهرزاده هایم! برای شما چیزی ندارم که بگویم ولی خواهرزاده هایم! فقط خواهرانم را دلداری دهید. به ایشان بگویید که رسالت یک پاسدار چیست. کسی که لباس اسلام را پوشید و لباس رزم و لباس پاسدار را بر تن کرد دیگر دنیا برای او ارزشی ندارد و به شما تأکید می کنم به نمازجمعه و یا نماز جماعت بیشتر بروید و بیشتر در جماعات حاضر شوید و درس و مطالعه را بیشتر تکیه کنید. و دیگر با همسر عزیزم امیدوارم که در طول این چند ماه یا یک سال زندگی من اگر مواردی یا تندی و یا کم لطفی و یا برایت نتوانستم کار خوبی انجام دهم مرا می بخشی. چون دیگر از این بیشتر در توانم نبود. اگر داشتم برایت انجام می دادم، چون یک پاسدار بیشتر از این در توانش نیست. همسرم، چون زندگی یک کلاس درس بیش نیست که انسان باید دیر یا زود امتحان پس بدهد. اگر من به جبهه خوانده شدم شاید موقع امتحان من فرا رسیده باشد. به هر حال از اینکه تو و اگر فرزندم به دنیا آمد فرزندانم را تنها گذاشتم، امیدوارم مرا ببخشی و باز هم بگویم فرزندم به دنیا آمد اگر پسر بود اسمش را حسین بگزار و باید یک حسین (ع) واقعی از آب در آید و اگردختر بود رقیه بگزار چون رقیه (س) هم مظلوم بوده در کربلای تاریخ و آن هم باید راه رقیه (س) را پیش گیرد. همسرم! ناراحت نباش از این که کسی را نداری، ولی خدا را داری. با خدا باش. انشاء الله همه چیز درست می شود و به تو هم سفارش می کنم که در تمام جماعات حزب الله چه نماز جمعه، نماز جماعت و غیره کوتاهی نکن. اگر شهید شدم اجازه دست خودت است هر موقعی که خواستی می توانی با کس دیگری که دارای عقل و شعور بیشتری است و یا پاسدار حرمت خون شهیدان است ازدواج کنی چون من راضی نیستم تا آخر عمر به خاطر من تنها زندگی کنی. به خاطر اسلام هم شده این کار را بکن چون به نفع اسلام است.

برادران عزیز!

در اختلافات و خورده گیرهای بی مورد نظر نکنید و به امر امام عزیز و روحانیت گوش فرا دهید و از اختلاف سلیقه دوری کنید. اسلام برای اخوت و اتحاد اهمیت بسزایی قائل است و می فرماید: اگر روح برادری و اتحاد در شما نباشد و همه با هم همبستگی نکنید یقین داشته باشید که شکست خواهید خورد. آیه شریفه به خوبی نشان می دهد که اگر خدای نخواسته بین ارتش و بسیج و سپاه اختلاف و جدایی و تفرقه بیافتد و برادری و اتحاد از میان آنها برود، آمریکا و شوروی جنایتکار به راحتی خواهند توانست به اهداف شوم و فاسد خود برسند. آن روز، روز عزای ما و جشن آمریکا و روسیه است. خلاصه برادران از تفرقه بپرهیزید و به یاد داشته باشید زمان طاغوت همه ما از هم متفرق و با هم دشمن بودیم. حالا خداوند بین قلوب شما الفت و برادری ایجاد کرده است. شکر خدا.