شهيد «محرّمعلي خواجوند ساسي»
نام پدر: كریم
«در زمان گذشته، با توجه به نبود امكانات بهداشتي در مناطق روستايي، نوزادان تازه متولدشده، با كوچكترين بيماريای از پا در ميآمدند؛ كه اين، استرس خاصّي را براي ما به وجود آورده بود. برای همین، چون فرزند اوّلمان بود، او را نذر امامرضا(ع) كرديم، که اگر مشكلي برايش پيش نيامد، در اوّلين فرصت، به پابوس آقا برويم. بهخواست خدا، مشكلي پيش نيامد و نذر خود را اَدا كرديم.»
با دلگفتههاي «ريحانه»، به تقويم سال 1345 پُلی میزنیم؛ آنگاه كه صداي گريه «محرّمعلي» در كاشانه او و همسرش «كرم»، طنينانداز شد.
كودكانههاي محرمعلی، در كوي و برزن «عليآباد عسگرخان» در نوشهر خاطره شد.
در هفت سالگي، به دبستان «شهيد فرسيان» فعلی روستا راه يافت. دانشآموز پايه دوم راهنمائي در مدرسه «شهيد آيتالله مزگاه» فعلی بود كه به دليل شرايط نابسامان اقتصادي آن زمان، ترك تحصيل كرد.
مادر از تقيّدات ديني فرزندش ميگويد: «از همان سنين كم، به قرآن و نماز علاقمند بود. هميشه به ما ميگفت: اي كاش سواد داشتيد تا لذّت قرآن خواندن را ميچشيديد. به اهل بيت نيز ارادت خاصّي داشت. چون آن زمان در مساجد، روشنايي كافي نبود، سعي ميكردم كه او را در ماه محرّم، همراه خودم نبرم. ولي چون عزاداري، براي بچهها جذابيت دارد، او خودش را تحت هر شرايطي، به مسجد ميرساند و بعد، زودتر از من، به خانه برميگشت تا متوجه نشوم.»
وی در ادامه، از خُلق و خوی محرمعلی نیز یاد میکند: «اگر طلبکار بود، عجلهای برای پسگرفتن از دیگران نداشت. میگفت: شاید نداشته باشد. چرا او را در مضیقه بگذارم؟ ولی اگر به کسی بدهکار بود، در پسدادن آن، لحظهشماری میکرد.»
محرمعلی كه بعد از كنارهگيري از درس، براي كار به تهران مهاجرت كرده بود، همانجا به انجام فعاليتهاي انقلابي، از جمله شعارنويسي و مطالعه اعلامیههای امام خمینی(ره) پرداخت. این مبارز آگاه، معتقد بود، انقلابی که با دستهای خالی مردم و حضور آنان به وجود بیاید، بسیار حائز اهمیت است.»
محرمعلی در سال 1361، با پوشيدن جامه بسيجي، راهي جبهه كردستان شد.
از سال 1362 الي 1363 نيز، چندين مرتبه، در مناطق باختران، سردشت و مريوان به سَر بُرد.
«علی» از برادرش اینگونه روایت میکند: «هر موقع که به مرخصی میآمد، دستهجمعی به مناطق تفریحی میرفتیم. اگر رفتاری از ما سر میزد که خوشایند نبود، تذکر میداد و ما را متوجه اشتباهمان میکرد. بهطوریکه دلخوری پیش نیاید. علاوه بر آن، همیشه به ما توصیه میکرد: در انتخاب دوست دقت کنید. اگر کسی بخواهد شما را بشناسد، [ملاکش] دوستان شما هستند. با هر کسی که همنشین باشید، شخصیت شما از طریق آن فرد، به دیگران معرفی میشود.»
علی در گذر از آن روزها، برگی دیگر از خاطراتش را با برادرش، ورق میزند: «نامههایش محتوای متنوعی داشت. میگفت: نماز را هرگز ترک نکنید که بزرگترین اسلحه معنوی است. اگر ما رودرروی دشمن میجنگیم، [نبردی] که شما در پشت جبهه دارید، مبارزه با نفس است. وقتی به [اصرار] خانواده، به مرخصی میآمد، خیلی بی قرار بود. همیشه در این فکر بود که زمینه را مهیا کند تا زودتر از موعد مقرر به جبهه برگردد. میگفت: نیاز است که من در آنجا حضور داشته باشم. در آخرین اعزامش، به مادرم گفت که اگر اسیرشد، او را فراموش کند؛ اگر شهید شد، به یاد شهدای کربلا باشد؛ و اگر مفقود شد، به دنبال او نباشد.»
ريحانه در حال و هواي آن روزهاي فرزندش روایتی دیگر دارد: «وقتي از عمليات برميگشت، بسيار اندوهگين بود. ميگفتيم: خستهاي؟ ميگفت: نه! بعد از كمي صحبت كردن، متوجه ميشديم كه از دست دادن ياران و دوستان، براي او سخت و ناراحتكننده بود.»
و عاقبت، محرمعلی در 2/5/1365 در منطقه حاجعمران به جمع ياران شهيدش پيوست. سپس با بدرقه همسرش «شهين خزايي»، در گلزار شهداي «بهشت رضا»ی زادگاهش آرام گرفت.