شهيد شيروان حيدري
فرزند سبزعلي
طليعه حضورش در سال 1337 در «قاديكلا»، براي سوّمين بار شادي را به كاشانه «سبزعلي و رعنا» به ارمغان آورد. زوج زحمتكشي كه با كشاورزي، روزگار ميگذراندند. خردسالي «شيروان» در كوي و برزن روستا خاطره شد، تا اينكه در هفت سالگي به دبستان زادگاهش راه يافت. سپس با اتمام دوره راهنمايي، تحصيلاتش را تا پايه دوّم متوسطه در رشته علوم تجربي، در دبيرستان «شهدا» قائمشهر ادامه داد. خوشرويي، ملاطفت در رفتار و دستگيري از ديگران ازجمله ويژگيهاي بارز شخصيتي شيروان به شمار ميرود. به گفته برادرش، «گلعلي»:
«زماني كه برق به روستا آمد و ما امتياز آن را گرفتيم، شخصي در نزديكيمان بود كه وضع مالي خوبي نداشت. شيروان به پدرم گفت: خدا خوشاش نميآيد! چند متر سيم بگيريد تا من برايشان سيمكشي كنم. بعد هم برايشان برق آورد.»
همرزم آن روزهايش «سيفالله مُقيمي» نيز در تأييد اين مدّعا ميگويد:
«آن زمان، بسيج مخارجي براي تأمين غذا نميداد. او از حقوق خودش كم ميكرد و به بچهها غذا ميداد. حتّي وقتهايي كه ميرفتيم نگهباني، با تغيير قيافه برايمان غذا ميآورد تا او را نشناسيم. او با همان حقوق كمي كه از سپاه ميگرفت، دستگير ديگران بود و براي خود چيزي نميگرفت.»
شيروان، سرباز ارتش بود كه در سال 1357 با فرمان امام خميني پادگان را ترك كرد. برادرش در ادامه در اينباره نقل ميكند:
«سال 1357 خدمت سربازي را بعد از 11 ماه رها كرد و در منزل پدرم مخفي شد. به او گفتم: من قانون ارتش را ميدانم. چرا فرار كردي؟ اگر تو را دستگير كنند، يا حَبس اَبد هستي يا اعدام! در جواب گفت: ديگر جاي شاه در ايران نيست. امام پيام داده كه ما از آنجا فرار كنيم. من اعدام نميشوم، شهيد خواهم شد.»
توزيع اعلاميههاي امام، حضور در محافل سياسي و مذهبي و تظاهرات ضدّ طاغوت ازجمله فعاليتهاي اين مبارز انقلابي محسوب ميشود.
ناگفته نماند كه او با همكاري روحاني محل، آقاي «اسحاقي» از برپاكنندگان راهپيماييها بود. شيروان در 10/2/1385، جهت طي دوره 45 روزه آموزش راهي پادگان اسلامآباد تهران شد و دو ماه بعد به عضويت سپاه درآمد.
وي در كِسوت تيربارچي، مسوول زرهي در غرب و طرح جنگل قاديكلا و سوادكوه خدمات فراواني از خود به يادگار گذاشت.
سرانجام در 24/8/1361 در جبهه موسيان، در حين شناسايي به مقام رفيع شهادت نائل شد. سپس با وداع همسرش، «هزينه عنايتي» و دو يادگارش، «طاهره و اَسدالله»، در گلزار مسجد «شهيد مظفري» قاديكلا آرام گرفت.