نام پدر : سبز علی
تاریخ تولد :1337/05/15
تاریخ شهادت : 1361/08/24
محل شهادت : عین خوش

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید شیروان حیدری*

 

بسمه تعالی

بنام خداوند بخشنده مهربان بنام خداوند یاری دهنده مستضعفان و درهم کوبنده ظالمان بنام خداوندی که بلبل را ذکر نعمت او هزار دستانت بنام خداوندی که بر سر سفره کرمش موحد و ملحد یکسان است بنام خداوندی که همه ما از او روزی و یاری می خواهیم بنام خداوندی که واجب الواجود است بنام خداوندی که همه ما از او هستیم و بسوی او باز می گردیم.

انسان که از مادر متولد می شود و پا به عرصه گیتی می نهد، در مسیر او دو راه وجود دارد راه حق (شناختن توسط ولایت فقیه) 2- راه باطل. خوب ما که توسط مطالعه با یاری روحانیت راه حق که ناشی از اسلام است شناخته ایم و انتخاب نموده ایم و باید زندگی کنیم و زندگی عبارت است جنگ و جهاد در راه عقیده جهاد برای احیای حق جهاد علیه طاغوت جهاد برای نجات دین مقدس اسلام و قرآن کریم و کاملاً جهاد برای رضای خدا. من همانطور که در بالا گفته ام زندگی عبارتند از: جهاد در راه عقیده و من برای جهاد در راه عقیده که عقیده ام از عقیده امام خمینی سرچشمه گرفته و سالها خودم را هم عقیده روحانیت دانستم و طاغوت که ضد روحانیت بوده من که روحانیت را برای اسلام می دانستم و بخاطر همین موضوع با روحانیت دوستی بیدار کردم و روحانیت ریشه در عمق جان من داشت باین فکر افتاده ام که باید انقلابی باشم برای عقیده ام با روحانیت مثل روحانیت دوران طاغوت علیه طاغوت مبارزه نمایم در زمان رژیم منحوس (پوشالی، توخالی، دیکتاتوری) پهلوی جامعه را خفه کرده بود و هیچکس حق نفس کشیدن را نداشت همراه دوستان آنجا که می توانستم مبارزه را شروع کردم تا اینکه توسط ملت و روحانیت بر رهبری امام امت طاغوت سرنگون شد و من بعد از گذشت ایام سربازی انقلاب که احتیاج به نیروی نظامی داشت من خودم را در سپاه گذاشتم و در بعضی مواقع استراحت را بر خود حرام می دانستم و هر کوی برزن دشت و صحرا دنبال معشوق خود یعنی شهادت برای رضای خدا که همان جهاد در راه عقیده ام بودم باز هم راضیم به رضای خدا که همان جهاد در راه عقیده بودم (البته شهادت غیر پیکار با ضد مطریها و چمرانها و غیره.... برای انقلاب بود آنها خون پاکشان را برای انقلاب دادند خون من در مقابل خون آنها ارزشی ندارد بخاطر همین موضوع شهادت را بر خود حتم دانستم بر خود می اندیشیدم این انقلاب، انقلاب اسلامی و تنها انقلابی است که در تاریخ حامی مستضعفان و دشمن مستکبران می باشد یقین می دانستم که برای تهیدستان دارد کار می کند و من خود نیز چون یکی از فقیرزاده ها بودم لذا این انقلاب در قلب من ریشه دوانید و بی اختیار راضی بودم همه چیز خود را برای پیروزی این انقلاب بدهم. می دانستم اگر خدای ناکرده این انقلاب شکست بخورد دیگر از اسلام چیزی باقی نخواهد ماند و ذلت همیشگی برای ملتها خواهد ماند. و همچنین مسئولیتم در مقابل نسلهای آینده البته این انقلاب ایران بود که اسلام را نجات داد و جوانان را از انحراف نجات داد و عامه مردم را متوجه شهادت و اسلام کرد و او قدرت اسلام را در سطح جهان مطرح کرد. رفسنجانی مجاهد کبیر گفت بطوری که هیچ اسلحه ای در دنیا وجود ندارد که ملت ما را از هدفش باز دارد لذا بر همه ما واجب است که آنچه از دستم بر می آمد به انقلاب کمک کرده باشم حال سخنی دارم با رفقای مذهبی و آن این است خصلت پاک درونی خود را به همدیگر بفهمانیم تا شناخته شوید و پیوند برادری شما بیشتر گردد. تا آنجا که می توانید این انقلاب کمک کنید. آنچه امام گفت عمل کنید. من که لیاقت نداشتم چنین فردی باشم و سخنی دارم با مسئولین ای برادران مجاهد مقام شما را مغرور نکند. اینها انقلاب کردند و شما را بر مسند داوری نشاند نه زخم مردم را نمک نزنید انقلابیون اصیل را احترام بگذارید و حق و ناحق نکنید و آنها را بکار بگمارید.

اما صحبتی دارم با آنهائی که مثل من چرب زبانی می کنند و خودشان را مقدس نمایش می دهند، بدانید که خلاف عمل کردن به اسلام هلاکت آدم را به همراه در دروغ گفتن می دانند که آدم دیر یا زود قبلاً از اعتماد می افتد. و از خداوند متعال می خواهیم که چنین فردی نباشیم کسی باشیم که به نیت اسلام کار کنیم و خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خود بدانیم برای نجات خود و یا گرفتن درجه، برادران مذهبی را غیر اسلامی تلقین نکنیم. من از اتهامات وارده مطلقاً واهی که اساس و بنیادی نداشت از طرف همه درباره این جانب که به مقامات مسئول گزارش شده و حمله به حیث من شده و تعقیب کیفری، بسیار متاثر و دلتنگ گشتیم و کسی هم حق ندارد به دیگری توهین یا بد نظر کند با شنیدن صحبت من.

خدایا! خداوندا! ما را از شر هوای نفسانی نجات بده در پایان از همه برادران مذهبی می خواهم که در اثر ناآگاهی از رفتار و کردار من ناراحتی دیده اید به بزرگیتان مرا ببخشید و من از هم کرده خود پناه می برم بخدا و سر نمازها شفاعت حال مرا از خدا بخواهید. و حال از محضر پاک مادرم پوزش می طلبم که نتوانستم وظیفه فرزندی خود را خوب انجام دهم.

 و از همه برادرانم می خواهم که نتوانستم وظیفه برادری را انجام دهم برادری خوب برای همدیگر و خواهران باشید و فرزندی مهربان برای پدر و مادرم باشید و از همه آنها می خواهم که برای من ناراحتی نکنید چون این راه را با آگاهی کامل انتخاب کردم و می بایست بروم من زودتر رفتم نهایت شما دیرتر به سوی معبودتان بشتابید. ما از آن خدائیم و بسوی او باز می گردیم .

 

 

درود به روان پاک شهیدان راه حق و حقیقت و صراط مستقیم دیانت که تا آخرین نفس آخر برای آبیاری درخت انسانیت. درود بر شهیدان انقلاب اسلامی ایران و درودبر حسین و یاران او.

 

والسلام

شیروان حیدری

25/4/1361

 


زندگی نامه

شهيد شيروان حيدري

فرزند سبزعلي

طليعه حضورش در سال 1337 در «قادي­كلا»، براي سوّمين بار شادي را به كاشانه «سبزعلي و رعنا» به ارمغان آورد. زوج زحمتكشي كه با كشاورزي، روزگار مي­گذراندند. خردسالي «شيروان» در كوي و برزن روستا خاطره شد، تا اين­كه در هفت سالگي به دبستان زادگاهش راه يافت. سپس با اتمام دوره راهنمايي، تحصيلاتش را تا پايه دوّم متوسطه در رشته علوم تجربي، در دبيرستان «شهدا» قائم­شهر ادامه داد. خوش­رويي، ملاطفت در رفتار و دستگيري از ديگران ازجمله ويژگي­هاي بارز شخصيتي شيروان به شمار مي­رود. به گفته برادرش، «گل­علي»:

«زماني كه برق به روستا آمد و ما امتياز آن را گرفتيم، شخصي در نزديكي­مان بود كه وضع مالي خوبي نداشت. شيروان به پدرم گفت: خدا خوش­اش نمي­آيد! چند متر سيم بگيريد تا من براي­شان سيم­كشي كنم. بعد هم براي­شان برق آورد.»

همرزم آن روزهايش «سيف­الله مُقيمي» نيز در تأييد اين مدّعا مي­گويد:

«آن زمان، بسيج مخارجي براي تأمين غذا نمي­داد. او از حقوق خودش كم مي­كرد و به بچه­ها غذا مي­داد. حتّي وقت­هايي كه مي­رفتيم نگهباني، با تغيير قيافه براي­مان غذا مي­آورد تا او را نشناسيم. او با همان حقوق كمي كه از سپاه مي­گرفت، دستگير ديگران بود و براي خود چيزي نمي­گرفت.»

شيروان، سرباز ارتش بود كه در سال 1357 با فرمان امام خميني پادگان را ترك كرد. برادرش در ادامه در اين­باره نقل مي­كند:‌

«سال 1357 خدمت سربازي را بعد از 11 ماه رها كرد و در منزل پدرم مخفي شد. به او گفتم: من قانون ارتش را مي­دانم. چرا فرار كردي؟ اگر تو را دستگير كنند، يا حَبس اَبد هستي يا اعدام! در جواب گفت: ديگر جاي شاه در ايران نيست. امام پيام داده كه ما از آن­جا فرار كنيم. من اعدام نمي­شوم، شهيد خواهم شد.»

توزيع اعلاميه­هاي امام، حضور در محافل سياسي و مذهبي و تظاهرات ضدّ طاغوت ازجمله فعاليت­هاي اين مبارز انقلابي محسوب مي­شود.

ناگفته نماند كه او با همكاري روحاني محل، آقاي «اسحاقي» از برپاكنندگان راهپيمايي­ها بود. شيروان در 10/2/1385، جهت طي دوره 45 روزه آموزش راهي پادگان اسلام­آباد تهران شد و دو ماه بعد به عضويت سپاه درآمد.

وي در كِسوت تيربارچي، مسوول زرهي در غرب و طرح جنگل قادي­كلا و سوادكوه خدمات فراواني از خود به يادگار گذاشت.

سرانجام در 24/8/1361 در جبهه موسيان، در حين شناسايي به مقام رفيع شهادت نائل شد. سپس با وداع همسرش، «هزينه عنايتي» و دو يادگارش، «طاهره و اَسدالله»، در گلزار مسجد «شهيد مظفري» قادي­كلا آرام گرفت.