نام پدر : محمد
تاریخ تولد :1346/10/01
تاریخ شهادت : 1363/12/25
محل شهادت : جزیره مجنون

وصیت نامه

 

 

*توصیه نامه شهید رجبعلی حیرتی*

 

عزیزان امروز که ما مثل اصحاب حسین(ع) در محاصره اقتصادی و نظامی قرار گرفته ایم و راه آزاد شدن خیلی آسان است چون با یک بله گفتن به آمریکا تمام محاصره می شکند. ولی ما نمی خواهیم زیر بار ظلم برویم و بدین ترتیب باید جان و خون خود را فدا سازیم تا اسلام زنده بماند و پشت جنایتکاران خم شود و تسلیم شوند. امروز احساس می کنم که دوباره جریان کربلا تکرار می شود و باید گوش به فرمان حسین زمانمان باشیم چرا که مردن بهتر از زندگی ذلت بار است. به شما توصیه می کنم که روحانیت متعهد را تنها نگذارید و بر علیه دشمنان اسلام بجنگید. از جوانان منحرف به چپ و راست می خواهم که به آغوش اسلام بیایند که اگر می خواهید خوشبخت شوید و دچار عذاب الهی نشوید از چپ و راست پرهیز کنید تا رستگار شوید.


زندگی نامه

شهید رجب­علي حيرتي

فرزند: محمد

من رجب­علي حيرتي الارزي علي­تپه هستم. در 29 مرداد 1346 در بهشهر متولد شدم. پدرم، محمد كشاورز ساده­اي بود و مادرم، سكينه­خاتون كوهي، زني خانه­دار بود. او در همه كارهاي كشاورزي يار و همراه پدرم بود. ما ده برادر و خواهر بوديم و من فرزند دوّم خانواده بودم. خانواده­ام از نظر اقتصادي داراي مشكلات زيادي بودند. وضع مالي ما زياد خوب نبود.

من در خانواده­اي مذهبي و متديّن كه داراي اعتقادات ريشه­اي بود، رشد و نمو كردم. خواندن قرآن را نزد عمويم ميرزا حسين آموختم. دوران ابتدايي را در مدرسه، آيت­الله مدرس در روستاي علي­تپه باموفقيت گذراندم و در مدرسه راهنمايي آيت­الله كوهستاني ثبت نام كردم و تا سوّم راهنمايي درس خواندم. وضع مالي ما خوب نبود. دلم مي­خواست در تأمين مخارج خانواده به پدرم كمك كنم. مجبور شدم درس و مدرسه را رها كنم.

پدرش مي­گويد:

«هنوز انقلاب نشده بود، رجب­علي سنّ و سالي نداشت. به همراه ما در تظاهرات شركت مي­كرد. قبل از اين­كه برود جبهه، دوچرخه براي او خريدم. سفارش كرد: دوچرخه را بفروشيد و پول آن را براي كمك به رزمنده­ها به جبهه بفرستيد. پسرم دورانديش و نسبت به مسائل آگاه بود. كلاس اوّل يا دوّم راهنمايي بود. بني­صدر رئيس­جمهور ايران شده بود. ما يك عكس از او در منزل داشتيم. يك روز وقتي از سركار برگشتم، ديدم عكس بني­صدر پاره شده. پرسيدم: اين كار كيه؟ رجب­علي گفت: من اين كار را كردم. باعصبانيت گفتم: چرا اين عكس را پاره كردي؟ گفت: پدر! اين آدم، آدم خوبي نيست. بعدها متوجه مي­شويد. راحت هم مي­گفت.»

مادرش مي­گويد:‌

«پسرم بسيار دلسوز و مهربان بود. در سنين كودكي نماز و روزه­اش ترك نمي­شد. من به او مي­گفتم كه پسر! هنوز موقع روزه گرفتن تو نشده. او در جواب مي­گفت: مادر! معلوم نيست چه­قدر عمر كنم. بسيار قانع بود. هميشه پول­هاي توجيبي خود را جمع مي­كرد، موقعي كه به مشكلي برمي­خورديم، به ما مي­داد. به زور بايد برايش يك دست لباس مي­خريديم. عضو فعّال بسيج بود.»

او در تاريخ 3/6/63 به عضويت سپاه پاسداران درآمد و در لشكر ثارالله مشغول خدمت شد. بعد از مدت كوتاهي به جبهه­هاي حق عليه باطل شتافت و در 25/12/63 در عمليات بدر در جزيره مجنون به فيض شهادت نائل آمد. پيكر مطهرش يك ماه­ونيم بعد در بهشت فاطمه بهشهر به خاك سپرده شد. روحش شاد.