*زندگی نامه شهید عبدالحسين حيدري*
نام پدر: ابوالقاسم
يازده برادر و خواهر بودند و به اتفاق پدر و مادرمان، در محله «وامرز» بهشهر زندگي ميكردند. به گفته مادرش «گلجهان»، «عبدالحسين» در يكي از روزهاي زيباي سال 1340 به دنيا آمد.
پدرش «ابوالقاسم»، كشاورز بود و روي يك قطعه زمين كوچك كار ميكرد. او جز كشاورزي، هيچ منبع درآمد ديگري نداشت. براي همين، معاش خانه با دشواري تأمين ميشد و زندگي خانواده به سختي ميگذشت.
وقتی عبدالحسين پابهپاي ديگر فرزندان خانه، با لمس مشقتها و رنجها و بيعدالتي جامعه، به سنّ فراگيري درس و مدرسه رسيد، او را در مدرسه محل ثبتنام كردند. دانشآموز خوب و درسخواني بود و توانست با موفقيت، تا ديپلم رياضي فيزيك در تهران پيش برود. پس از آن، ديگر ادامه تحصيل نداد. سپس، دوشادوش ديگر افراد خانواده، تلاش خود را براي كمك به پدر و مادر در تأمين هزينههاي جاري يك خانواده عيالوار به كار بست.
برادرش «محمد» میگوید: «ماه محرم كه ميشد، عبدالحسین همه خانواده را در منزل جمع ميكرد و از جيب خودش يك كتابچه كوچك درميآورد و شروع به نوحهسرايي میکرد. ما هم، همگی به احترام اين ماه و امام حسين(ع) با او همراه شده، سينهزني ميكرديم.»
عبدالحسین بچه متواضعي بود. حجب و حيا و گشادهروئي نیز، از دیگر مشخصههاي بارز اخلاقياش به شمار میرفت. براي مستمندان اهميت ويژهاي قائل بود. تا حدی که، دلش ميخواست هيچ فقيري در محلهاش زندگي نكند.
در ایام انقلاب، به صف طويل مردم پيوست و در راهپيمائيها شركتكرد.او با شعار مرگ بر شاه، تنفر خود را از اين رژيم به خوبي نشان ميداد.
با پيروزي انقلاب، او از همان سالهاي نخست، خودش را به صف بچههاي بسيج و سپاه كشانده، در فعاليتهاي نظامي و فرهنگيشان در پايگاههاي مقاومت محل شركت میكرد.
او خدمت سربازياش را سرپل ذهاب گذراند.
در سال 63 با «مرضيه حيدري» ازدواج كرد. «حسین» تنها یادگار او است.
همسرش ميگويد: «ما دو سال زندگي مشترك داشتيم. او را انساني معتقد و متعهد يافتم. نمونه يك انسان كامل بود. اوبهقدری وقتشناس بود که ميگفت: نبايد ساعتهاي عمر را بيهوده تلف كرد. به نماز جماعت اهميت ميداد و سعي ميكرد تا جايي كه امكان دارد، در نماز جمعه شركت كند. نماز شبش ترك نميشد.»
عبدالحسين مدتي فرمانده پادگان گهرباران و المهدي چالوس بود.
شوق رفتن به جبهه، آرام و قرار را او گرفته بود.
او يك بار در عمليات كربلاي1 از ناحيه پا مجروح، و در بيمارستان تهران بستري شد.
گفتههای برادرش «رحمت» هم شنیدنی است: «زمانی که عبدالحسین ترکش خورده بود، نیمههای شب برای برپایی نماز شب، با همان پای آسیبدیده به طبقه بالای خانه میرفت و مشغول مناجات میشد.حتی زمانی که در پادگان المهدی چالوس بود و آخر هفته میبایست برای دیدار با خانواده به منزل برمیگشت، به خاطر برگزاری مراسم دعای کمیل در پادگان می ماند و به خانه نمی آمد.»
عبدالحسین پس از بهبودي نیز، دوباره براي اعزام تلاش كرد.
و سرانجام، او در 4/10/65 در عمليات كربلاي 4 در امالرصاص به آرزويش رسيد و آسماني شد. پيكر پاكش در مسجد خليلشهر (ملّامحله) بهشهر به خاك سپرده شد.
خواهرم «طاهره» از آن روزها یاد میکند: «همرزمانش میگفتند که او چند ساعت قبل از عملیات، با مداحیهایش همه را متأثر کرده بود. بعد دوستانش را بوسید و از آنها حلالیت گرفت و گفت: این آخرین دیدار است.»
راوی این زندگینامه نامشخصه! بهتر بود در ابتدای روایت زندگینامه شهید، یکجوری نام راوی میآمد.