نام پدر : ابوالقاسم
تاریخ تولد :1340/00/00
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید عبدالحسین حیدری خلیلی*

 

 

الحمد الله رب العالمین و ایاک نعبدو و ایاک نستعین

اشهد ان الله و اشهدان محمد رسول الله اشهدان علی ولی الله و اشهدان حجت ابن الحسین و اشهدان خمینی روح الله

       پایان زندگانی هر کس به مرگ اوست        جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر مهم است.

مرگ نقطه ای است در پایان زندگانی اما هزار گونه پایان وجود دارد، و هزار گونه مرگ مهم این است که چگونه باید مرد تا جاودانه زیست من به جان دل پذیرا شوم این مرگ خونین را شکر خدای را بجا می آورم که فرصت کوتاه به این بنده گناهکار عنایت فرموده تا بتوانم با این چند کلمه ناقابل درخواست کنم و به شما برادران حزب الله جند الله و اولیا الله معروض دارم پیام خاصی ندارم چونکه امت حزب الله دین خود را به اسلام ادا نموده انشاء الله به لطف حق در راهی که قدم برداشته ام ثابت قدم باشید و توکل بر خدا داشته باشید نعمات الهی را شکرگذار باشید که یکی از نعمتهای بزرگ انقلاب اسلامی و رهبری معظم انقلاب این جنگ که یک دفاع مقدس می باشد این از همه کسانی که به نحوی در راه اعزام این حقیر زحمت کشیدند و این بنده گنهکار را لایق دانسته اید که در این امتحان الهی شرکت کنم سپاسگذارم و اجر عظیم را در خدای بزرگ مسئلت دارم از همه عزیزانی که به هر نحوی برخورد اشتباه یا خطائی از این حقیر دیده اند مرا مورد عفو قرار دهند. از خانواده محترم خود پدر ومادر مهربان برادران و خواهران بزرگوارم و همسر وفادارم که دین خود را به خانواده ادا کرده است و بی نهایت شرمنده ام از خدا می خواهم مرا ببخشد. انشاءالله در آن دنیا از مولای خود حسین می خواهم که شفیع عزیزانم گردد. در ضمن اگر فرزندی از من باشد نامش حسین بنهید تا بتواند همچون مولای خویش آزاد مرد یاشد.

لحظه ای حساس که فرصت کوتاهی تا بهشت فاصله دارم و با لباس رزم در حال حرکت برای عملیات می باشم در سنگری تاریک در کنار عزیزان عاشق اباعبدالله الحسین والسلام ساعت 7

شب 3/10/1365 تارخ شهادت 4/10/1365 محل شهادت ام الرصاص

 

 

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید عبدالحسين حيدري*

 

نام پدر: ابوالقاسم

   يازده برادر و خواهر بودند و به اتفاق پدر و مادرمان، در محله «وامرز» بهشهر زندگي مي­كردند. به گفته مادرش «گل­جهان»، «عبدالحسين» در يكي از روزهاي زيباي سال 1340 به دنيا آمد.

پدرش «ابوالقاسم»، كشاورز بود و روي يك قطعه زمين كوچك كار مي­كرد. او جز كشاورزي، هيچ منبع درآمد ديگري نداشت. براي همين، معاش خانه با دشواري تأمين مي­شد و زندگي خانواده به سختي مي‌گذشت.

وقتی عبدالحسين پابه­پاي ديگر فرزندان خانه، با لمس مشقت­ها و رنج­ها و بي­عدالتي جامعه، به سنّ فراگيري درس و مدرسه رسيد، او را در مدرسه محل ثبت­نام كردند. دانش­آموز خوب و درس­خواني بود و توانست با موفقيت، تا ديپلم رياضي فيزيك در تهران پيش برود. پس از آن، ديگر ادامه تحصيل نداد. سپس، دوشادوش ديگر افراد خانواده، تلاش خود را براي كمك به پدر و مادر در تأمين هزينه‌هاي جاري يك خانواده عيالوار به كار بست.

برادرش «محمد» می‌گوید: «ماه محرم كه مي­شد، عبدالحسین همه خانواده را در منزل جمع مي­كرد و از جيب خودش يك كتابچه كوچك درمي­آورد و شروع به نوحه­سرايي می‌کرد. ما هم، همگی به احترام اين ماه و امام‌ حسين(ع) با او همراه شده، سينه­زني مي­كرديم.»

عبدالحسین بچه متواضعي بود. حجب و حيا و گشاده­روئي نیز، از دیگر مشخصه­هاي بارز اخلاقي­اش به شمار می‌رفت. براي مستمندان اهميت ويژه­اي قائل بود. تا حدی که، دلش مي­خواست هيچ فقيري در محله‌اش زندگي نكند.

در ایام انقلاب، به صف طويل مردم پيوست و در راهپيمائي­ها شركت­كرد.او با شعار مرگ بر شاه، تنفر خود را از اين رژيم به خوبي نشان مي­داد.

با پيروزي انقلاب، او از همان سال­هاي نخست، خودش را به صف بچه­هاي بسيج و سپاه كشانده، در فعاليت­هاي نظامي و فرهنگي­شان در پايگاه­هاي مقاومت محل شركت ­می‌كرد.

او خدمت سربازي­اش را سرپل ذهاب گذراند.

در سال 63 با «مرضيه حيدري» ازدواج كرد. «حسین» تنها یادگار او است.

همسرش مي­گويد: «ما دو سال زندگي مشترك داشتيم. او را انساني معتقد و متعهد يافتم. نمونه يك انسان كامل بود. اوبه‌قدری وقت­شناس بود که مي­گفت: نبايد ساعت­هاي عمر را بيهوده تلف كرد. به نماز جماعت اهميت مي­داد و سعي مي­كرد تا جايي كه امكان دارد، در نماز جمعه شركت كند. نماز شبش ترك نمي­شد.»

عبدالحسين مدتي فرمانده پادگان گهرباران و المهدي چالوس بود.

شوق رفتن به جبهه، آرام و قرار را او گرفته بود.

او يك بار در عمليات كربلاي1 از ناحيه پا مجروح، و در بيمارستان تهران بستري شد.

گفته‌های برادرش «رحمت» هم شنیدنی است: «زمانی که عبدالحسین ترکش خورده بود، نیمه‌های شب برای برپایی نماز شب، با همان پای آسیب‌دیده به طبقه بالای خانه می‌رفت و مشغول مناجات می‌شد.حتی زمانی که در پادگان المهدی چالوس بود و آخر هفته می‌بایست برای دیدار با خانواده به منزل برمی‌گشت، به خاطر برگزاری مراسم دعای کمیل در پادگان می ماند و به خانه نمی آمد.»

عبدالحسین پس از بهبودي نیز، دوباره براي اعزام تلاش كرد.

و سرانجام، او در 4/10/65 در عمليات كربلاي 4 در ام­الرصاص به آرزويش رسيد و آسماني شد. پيكر پاكش در مسجد خليل­شهر (ملّامحله) بهشهر به خاك سپرده شد.

خواهرم «طاهره» از آن روزها یاد می‌کند: «هم‌رزمانش می‌گفتند که او چند ساعت قبل از عملیات، با مداحی‌هایش همه را متأثر کرده بود. بعد دوستانش را بوسید و از آن‌ها حلالیت گرفت و گفت: این آخرین دیدار است.»

راوی این زندگینامه نامشخصه! بهتر بود در ابتدای روایت زندگینامه شهید، یکجوری نام راوی می‌آمد.