نام پدر : خدا بخش
تاریخ تولد :1344/01/01
تاریخ شهادت : 1361/05/11
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیت نامه علی‌اکبر حیدری گرجی*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

به‌نام خدا، علی ‌اکبر حیدری گرجی  فرزند خدابخش حیدری گرجی شماره شناسنامه 11 –

تاریخ تولد 1344 ساکن بهشهر روستای گرجی محله عضو سپاه بندرترکمن جان بر کف اسلام سینه‌ چاک خمینی

قال رسول‌ا... (لا خیرلذتی فی النهار) نیست خیری لذتی را که عاقبتش آتش باشد.

حدیث قدسی:

هر کس در جستجوی من براید مرا می‌یابد و هر کس مرا شناخت در دوستی  پایگاه  عشق ایثار قدم می‌گذارد و چون او در پرستش من عشق ورزید من هم در رحمت به او عشق میورزم و عاشق کوی من سرانجام کشته راه من خواهد شد و هر کس به تیر محبت من کشته شود خون‌بهای او به عهدة من است و آن را که خون‌بهای او به عهدة من باشد من خون ‌بهای او هستم شاید لزومی نباشد که وصیت دیگری بکنم وصیت مرا می‌توان در دو حدیث بالا جستجو و درک کرد ولی به علت کمی وقت و نیز نزدیک شدن عملیات جملاتی در این کاغذ به عنوان وصیت‌نامه مختصر انتخاب کردم درج می‌نمایم.

آغاز وصیت ‌نامه : در روزگاری که قلم‌ها مسلسل شد و امام پیر قلمران {} گونه بر قلب سیاه شیاطین میراند ما را باکی نیست  از خارهای بالای دیوار. که من از روییدن خار بالای دیوار فهمیدم که ناکس کس نمی‌گردد از این بالا نشستنها.

وقتی که مولای متقیان علی(ع) در دعای کمیل آنچنان از خدا می‌خواهد که بر بدن ضعیفش رحم کند و با سوز دل می‌گوید.

یا رب ارحم ضعف بدنی خدایا علی کی بود و چه معصیتی کرده است که این چنین از تو طلب  بخشش می‌کند ما در پی سرپوش گذاشتن بر روی کدامین گناهان خود باشیم پس نتیجه می‌گیریم تنها کانالی که می‌توان به خدا رسید جهاد است.

هر چه بیشتر از لحظات عمرمان بگذرد مساوی است با هزاران گناه و معصیت و نفس بر تصمیم و عقیده مان غالب است. انسان برای رسیدن به خدا در جهاد چند ثانیه ای درد و رنج را می‌تواند تحمل کند و یقین دارد که به دیدار خدا موفق خواهد شد و در پشت جبهه وقتی که مخلص  نباشد و خالص نشده باشد بعد از عمری طولانی هیچ ندارد پس از این همه عمر آیا به دیدار خدا برسد یا نرسد پس چند ثانیه درد با شصت سال عمر و مرگ در بستر. وقتی که گلوله های خصم بدن‌های ما را سوراخ سوراخ می‌کند وقتی مادران جسدهای فرزندانشان را نمی‌بینند و لباس‌هایشان را دفن می‌کنند. دیگر نمی‌توانم دست روی دست بگذارم و نظاره‌گر باشم همچنان که نبودم خواهم خروشید و حرکت خواهم کرد اینک ای گلوله‌ها، شمشیرها، ای خنجرها ای دشنه های خصم دون بر من فرود آیید لاله را بر قلبم بدوزید. بر روی سنگ قبرم کلمه ناکام ننویسید زیرا من در یک صبحگاه سرخ شهادت با سلاح روبوسی کردم و کام گرفتم و با خونم وضوی  ختم و طبل عروسی‌ام صدای رگبار مسلسل بود.

در پایان از شما می‌خواهم که همیشه در خط ولایت باشید و امام عزیز را یاری کنید و هر کس که با روحانیت مخالف است اگر قابل هدایت بود آنان را در صف خود راه دهید و اگر منحرف هستند طردشان کنید و آنان را به جای خود بنشانید. از پدر و مادرم می‌خواهم به‌ هیچ‌ وجه برای به شهادت رسیدن من نگریند زیرا قطره قطره اشکهایتان دریا خواهد شد و موج خواهد زد و روحم را عذاب می‌دهد و مرا در خود غرق می‌کند مادرها، پدرها گریه  کنید برای اهل بیت پدر و مادرم برای علی ‌اکبر خودتان گریه نکنید، برای علی اکبر حسین(ع) گریه کنید خدایا، عمر امام ما را به درازی آفتاب برگردان خدایا وجود اقدس امام را در پناهت حفظ کن یا مهدی هر کسی طلبی از من دارد رجوع کند به پدر و مادرم 35 تومان به علی‌ اصغر اسحاقی بدهکارم ادا شود پدر و مادرم حقوق ماهانه ام را سپاه به شما می‌دهد از آن برایم دو سال نماز وقتی که در جبهه‌ها بودم دو ماه روزه نگرفته ام قضای آن را بدهید نامزد من هفت روز بعد از شهادت من می‌تواند زندگی جدیدی را شروع کند امیدوارم درطی این مدت او را نرنجانده باشم شاید لایق دختر پاکی مثل او نبودم بعد از شهادتم یک دست لباس از سپاه بگیرد و در عقب تابوتم حرکت کند ا... اکبر را فریاد کند و قرآن را به دست بگیرد و سوره حمد و قل هو و ا... را بخواند پدر و مادرم تمام همسایگانم اقوام، دوستانم بخصوص عباس و مظفر و برادرم خالق، غروبها به تکیه بیایند و مقداری حنا بگیرند و روی قبر من بمالند برایم از خداوند طلب آمرزش کنند در سردخانه اولین کسانی که باید مرا ببوسند پدر و مادرم و برادرهایم خواهر به دوستان عزیز مانند عباس و مظفر هستند خداحافظ دنیای خاکی خداحافظ دنیای مادی خداحافظ دنیای عوام فریب خداحافظ دنیایی که مولا علی(ع) سه طلاقه ات کرده است ...                     

علی‌ اکبری حیدری گرجی      

  1361/4/21   

اهواز پایگاه شهید بهشتی  


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید علي­ اكبر حيدري گرجي*

 

نام پدر: خدابخش

در اولین روز فروردين 1344 در «گرجي ­محله» بهشهر پا به هستي نهاد. پدرش «خدابخش»، كارگر كارخانه بود  و مادرش «سیده آمنه»، خانه­دار. این زوج، صاحب هشت فرزند شدند که «علي­ اكبر»، اوّلین‌شان بود.

علی‌اکبر دوران كودكي­اش را در آغوش خانواده­اي پر از مهر و محبت سپري كرد.

با ورود به سن هفت سالگی، وارد دبستان زادگاهش شد. بعد از طی دوره راهنمایی در مدرسه «شهدا» گرجي­محله، تحصیلاتش را تا پایه دوم متوسطه در رشته انسانی در بهشهر ادامه داد.

خواهرش «حميده» مي­گويد: «هيچ‌وقت به تندي با كسي صحبت نمي­كرد. خیلی مهربان بود. او از خرج تحصيل خود مقداري به من مي­داد تا احساس كمبود نكنم. بسيار فروتن، رازدار، صادق و خوش­رفتار بود. براي آبادي محل، شب و روز كار مي­كرد. هرگز حق كسي را ضايع نمي­كرد. حتي در وصيّت­نامه‌ خود ذكر كرد: اگر كسي حقّي از من دارد، به خانواده­ام مراجعه كند.»

علی‌اکبر كه در خانواده­اي با اصالت و مذهبي بزرگ شده بود، نمي­توانست فضاي مسموم و آلوده آن روزهاي ايران را تحمل كند. لذا، وقتي صدای انقلاب در شهرها پيچيد، علي­اكبر پابه‌پاي جوانان غيور، در راهپيمائي­ها حضور فعّال پیدا کرد. او كتاب‌های استاد مطهري و شهيد دستغيب و رساله­ امام را نیز بسیار مطالعه مي­كرد. حتی به دلیل فعالیت‌های سیاسی، مدتی از خانه دور گشت و به همراه پدرش که او هم یک مبارز بود، به کردکوی پناهنده شد.  

با پيروزي انقلاب اسلامي، او فعاليتش را در بسيج و كتاب‌خانه محل ادامه داد.

علي­ اكبر با تحليل شرايط سخت ايران در دفاع از مرزهاي كشور، با اين‌كه پا به سنّ شانزده سالگي گذاشته بود، داوطلب اعزام به مناطق جنگي شد تا در لباس بسيجي بتواند به اندازه­ بضاعت و توانش به رزمندگان مدد برساند.

علی‌اکبر براي مقابله با كومله و دموكرات و منافقين، اولين اعزامش به كردستان بود.

او در  61/1/24 به عضويت سپاه در آمد و به عنوان نگهبان در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بندرترکمن مشغول خدمت شد.

به گفته پدر، «یک‌بار که ساعت یازده شب از بندر ترکمن برگشت، از من خواست که ساعت یک بیدارش کنم. وقتی بیدارش کردم، دیدم دارد نماز شب می‌خواند. بعد از چند لحظه، گفتم: علی‌اکبر! این چه نمازی است؟ گفت: پدر! به من کاری نداشته باش. اگر مزاحمم، به مسجد بروم.»  

علی‌اکبر که بيشتر از يك ماه از ادواجش با «فاطمه گرجی» نمی‌گذشت، سرانجام در 61/5/1 و در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان، در شلمچه، با لب تشنه به شهادت رسيد. پيكر پاكش نیز پانزده روز بعد، در تكيه «امام خميني» زادگاهش آرام گرفت.