نام پدر : حیدر
تاریخ تولد :1344/04/04
تاریخ شهادت : 1363/03/15
محل شهادت : بانه

وصیت نامه

* وصیت نامه شهید رمضانعلی حیدرپور*

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود بیکران بر مهدی (عج) و با درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب و سلام بر شهیدان و خانواده شهدا و با درود بر رزمندگان، رزمندگانی که در راه الله پیکار می کنند. من وصیت نامه خودم را در موقعی می نویسم که چند تن از رزمندگان با هم هستیم که آنان برای خودشان وصیت می کنند و من هم مشغول نوشتن وصیت نامه هستم.

سلام بر ملت شهیدپرور ایران، سخن خود را با آیه ای از قرآن آغاز می کنم که قرآن می فرماید: « الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفا » ( سوره نسا )

(( اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد می کنند. پس شما مؤمنان با دوستان شیطان نبرد کنید و برای آنها به هیچ وجه بیم و اندیشه مکنید که مکر سیاست شیطان بسیار سست و ضعیف است. ))

سلام مادرم، مادرم اگر من شهید شده ام هر چند که لیاقت شهید شدن را ندارم و اما خدای متعال این جان ناقابل مرا قبول کند و مرا جزو شهیدان آخرت قرار دهد ولی مادرم و پدر مهربانم، یک وصیت که دارم این است که گوش به فرمان امام باشید، جمعه به مزارم بیایید و برایم فاتحه بخوانید و در ضمن برایم گریه نکنید و اگر می خواهید گریه کنید، سعی کنید که گریه تان برای اسلام باشد چون این همه جوانان وطن پرپر شده اند برای این که اسلام را پیروز کنند و من بین آنان می روم تا شاید خدای تبارک و تعالی مرا جزء شهیدان اسلام قرار دهد. ای پدران و مادران و خواهران و جوانان و دیگر سخن من این است که امام را تنها نگذارید و سخن او را به دقت گوش کنید که او یکی از نمایندگان امام مهدی (عج) می باشد و قدر این رهبر را بدانید و اگر خدای ناکرده او را پشت کنید، خداوند متعال عین فرعون عذابی بر شما خواهد آورد و شما را نابود خواهد کرد. دیگر سخن من این است که اسم برادرم محسن را (( علی )) بگذارید. دوست دارم همچون که من به جبهه رفته ام، شهید شده ام، برادرم اصغر را به جبهه بفرستید تا ادامه دهنده راه من باشد و گفتم که اسم برادرم را عوض کنید و علی بگذارید، می دانید چرا؟ چونکه علی (ع) همچون شیر می جنگید و دوست دارم برادرم را به نام علی بگذارید تا مثل علی جنگجو باشد و بتواند آمریکای جهانخوار و اسرائیل غارتگر را به همت شما جوانان نابود سازد. خواهرانم شما به مدرسه بروید و درس را بیشتر بخوانید چون امام مان فرموده: (( مدرسه سنگر است، سنگرها را حفظ کنید. )) و شما باید با درس خواندن بیشتر ادامه دهنده راه شهدای اسلام باشید تا برای اسلام و قرآن بیشتر کوشش کنید.

و دیگر سخنی با دوستان دارم. دوستانم گوش کنید که تنها توصیه من این است که شما هم ادامه دهنده راه شهیدان اسلام باشید. من اگر شهید شده ام شما باید چه در جبهه و چه در پشت جبهه ادامه دهنده راه من و شهیدان باشید و پشت جبهه با منافقین کافر و در جبهه با کافران بعثی عراقی بجنگید که شما خدمتگزار اسلام هستید و همچنین امام مان در سخنان گوهربارشان فرمودند که جوان ها چشم امید من هستند. جوانان شما باید همچون شیر بر دشمن شکست خورده بخروشید و تا نابودی امپریالیسم آمریکا دست از مبارزه بر ندارید و دیگر پیام من به این خواهران این است، خواهرانی که همیشه در صحنه بوده و پشتیبان اسلام هستند، خواهران تنها سخن من با شما این است که حجاب را سنگر خود بدانید و حجاب اسلامی را کاملاً رعایت نموده و پشتیبان اسلام باشید و در هر جایی هستید در فکر روشن نمودن بعضی از گروهک های وابسته به مجاهدین خلق باشید. اسلام همیشه پشتیبان شما خواهران و امت حزب الله می باشد و دیگر سخنم به این پدران شهرمان می باشد. ای پدران، ای دلیران بدانید که ایران الان، بازوی شما کشاورزان است. شما می توانید با تولید بیشتر در کشاورزی، بهترین ضربه را بر پیکر غرب و شرق بزنید و ایران را سرافراز نمایید و بهترین خدمت و بهترین کار را برای اسلام و قرآن و کشور عزیزمان بکنید و توصیه من به شما این است نه یک توصیه بلکه یکی از افراد حقیر شما که شما هم اسلام را و ایران را مستقل نمایید و کار بیشتر و تلاش بیشتر می توانید ضربه ای بر استکبار جهانی بزنید که این استکباری که در حدود 500 سال می خواست کشور شما، دین شما، استقلال شما، ایران شما را به اجنبی بفروشد و شما را وابسته به شرق و غرب نماید. ما می رویم تا برای اسلام و قرآن دفاع کنیم و شربت شهادت را بنوشیم و فکر نکنید ما جوان بودیم و ما هنوز ازدواج نکردیم و اما این را باید بدانید که این جوانانی که می روند به جبهه و شهید می شوند، آنان ازدواج را در جبهه در دانشگاه ابدیت انسان سازی می کنند و من هم با آنان می روم و عروس این جوانان شهادت است و عقد آنان را گلوله می خواند و شما امت حزب الله فریدونکنار گوش کنید، فکر درگیری و دو دسته بازی را کنار بیاندازید و فکر اسلام و قرآن را به جایش پر کنید و خون ما در دست شما است. مسئولیت بزرگی بر گردن همه شما می باشد و دیگر سخنم به این پدران و مادران و خواهران و بخصوص پدر و مادر خودم و برادر و خواهرانم و فامیلانم که از من هر گونه بدی دیدند مرا ببخشند و در نابودی دشمنان اسلام کوشا باشند و تا دشمنان اسلام و قرآن و کافران و منافقان با شما هستند، شما هیچ کاری در رابطه با اسلام نمی توانید بکنید.

التماس دعا.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

**********************************************

 


زندگی نامه

شهید «رمضان‌علی حیدرپور»

نام پدر: حیدر

مادر نام «سلیمان» را از روی قرآن کریم برای او برگزید؛ اما هنگام گرفتن شناسنامه، فردی را مأمور انجام این کار کرد، که آن شخص نیز، نام او را فراموش، و نام «رمضان‌علی» را برای نورسیده «حیدر و ام‌البنین» انتخاب کرد. کودکی که در چهارمین طلوع یکی از ماه‌های تابستان 1344، قدم به هستی نهاد.

چون تولدش با ایام اربعین مصادف شد، مادرش او را از همان خردسالی به مراسم روضه می برد.

 کودکانه‌های رمضان‌علی، در جمع خواهر و برادرهایش خاطره شد؛ تا این‌که در هفت سالگی، به دبستان «افشین»، در زادگاهش فریدونکنار راه یافت. سپس، به مدرسه راهنمائی «مهدیه» همین شهر رفت؛ اما با وجود علاقه به تحصیل، درس و مدرسه را رها کرد.

پدر می‌گوید: «همیشه به فکر درس و مشقش بود و خودش تکالیفش را انجام می‌داد. دوران ابتدایی را هم با نمرات خوبی گذراند.»

رمضان‌علی، از همان زمان نوجوانی، پایش به تظاهرات باز شد.

به گفته مادرش: «کلاس دوم راهنمایی که بود، می‌گفت همه دارند به جنگ می‌روند و شهید می‌شوند؛ آن‌وقت من بروم درس بخوانم!؟»

لبخند هرگز از چهره رمضان‌علی دور نمی‌شد. با همه اعضای خانواده، رفتار حسنه داشت و حرفی هم نمی‌زد که موجب دلگیری شود. از این‌رو، مورد علاقه همه بستگان بود.

در بیان تقیّدات دینی وی، همین بس که نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات، اهمیت زیادی قائل بود. نماز را سر وقت می‌خواند و روزه‌هایش را قضا نمی‌کرد. رعایت حقوق دیگران را از واجبات می‌دانست و حاضر نبود ذره‌ای از حق‌الناس بر گردنش باشد. می‌گفت: «خداوند حق‌الناس را نمی‌بخشد.»

رمضان‌علی فعالیت‌های زیادی در راهپیمایی‌های دوران انقلاب داشت. او بیشتر، کارهای تبلیغاتی و فرهنگی می‌کرد. نیمه‌شب‌ها بلند می‌شد و در دیوارها، در مورد حجاب و مسائل اجتماعی می‌نوشت. او خود را همواره تابع امام خمینی(ره) و ولایت می‌دانست.

رمضان‌علی بعد از پیروزی انقلاب، جامه بسیج را بر تن کرد؛ لذا همان اوایل جنگ، از طرف این نهاد به منطقه اعزام شد.

در سال 1361 نیز، به عضویت سپاه در آمد.

از جمله مناطقی که او در آن حضور داشت، می‌توان شوش، سومار و بانه را نام برد.

حسین‌علی در سال 1363، با بانوی مومنه‌ای به نام «طاهره درزی» پیمان ازدواج بست.

و سرانجام در 15 خرداد همین ‌سال(1363)، بر اثر بمباران هوایی در بانه به شهادت رسید و در تکیه «معصوم‌زاده» فریدونکنار به خاک سپرده شد.