نام پدر : نورالله
تاریخ تولد :1332/03/05
تاریخ شهادت : 1360/05/17
محل شهادت : کامیاران

زندگی نامه

شهيد «خيرالله اسحاقي نيموری»

نام پدر: نورالله

«نورالله»، كشاورز بود و «زبيده» خانه­ دار. زوج سختكوش ومتديّني كه در پنجمين طلوع خرداد 1332، چشم به راه تولد پنجمين ثمره زندگي­شان، «خيرالله» بودند. كودكي كه خردسالي­اش، در روستاي «نيمور» از توابع «كجور»، و در جمع صميمانه هم­بازي­هايش گذشت.

اگرچه تحصيلات خيرالله به مقطع دوّم نهضت در روستاي «سنگ­تجن» ختم شد، امّا با همان سواد اندک، اهتمام بر تلاوت قرآن و يادگيري آموزه­هاي الهي داشت. علاوه بر آن، نسبت به اَداي فرائض ديني و ترك محرّمات كوشا بود.

در بيان خصوصیات اخلاقی او، همين بس كه اهل صله­رحم بود و همواره با گشاده­روئي با ديگران رفتار مي­كرد؛ به‌گونه­اي كه به سبب اين خوش­خلقي، در بين اعضاي فاميل زبانزد بود.

خيرالله در سال 1353، با خانم «مهين اسحاقي­ نيمور» پيمان ازدواج بست؛ و «مهدي، زينب و زهرا»، ثمره­ اين زندگي مشترك هستند.

همسرش دفتر خاطرات آن روزها را این‌گونه ورق می‌زند: «انتظارش از من، این بود که با دارا بودن گفتار و کردار نیک، مادر خوبی برای فرزندانش باشم. از بچه‌هایش هم [می‌خواست] که درس بخوانند تا بتوانند بهتر به جامعه خدمت کنند.»

 خيرالله مدّتي بعد از ازدواج، به نوشهر نقل مكان كرد. او از سال 1354، به مدت چهار سال در شغل نقّاشي ماشين مشغول به كار شد.

 زمزمه­هاي انقلاب كه در شهر پيچيد، او نيز همچون ديگر مردم كوچه و خيابان، به صفوف تظاهرات‌كنندگان ضدرژيم پيوست و فرياد تظلّم سر داد.

اين سرباز برومند وطن، در 14/12/1359، هم‌زمان با آغازين روزهاي جنگ تحميلي، به عضويت سپاه در آمد و در اين كسوت، به دفاع از كيان كشور پرداخت.

او در فروردين 1361، از طرف قرارگاه حمزه، به عنوان نيروي آموزشی، به پادگان آموزشي كامياران اعزام شد.

برادرش«امان الله» می‌گوید: «نظر خیرالله در آن ایام، این بود که الان مملکت ما در جنگ است و بر ما واجب است که از کشورمان دفاع کنیم.»

دوّمين اعزام خيرالله، در تاريخ 10/3/1360 بود كه اين‌بار از طرف قرارگاه حمزه، به عنوان نيروي عملياتي، رهسپار كامياران شد.

و عاقبت، او در 17 مرداد همان سال (1360)، طي درگيري با گروهك كومله و دموكرات به فيض عظيم شهادت نائل آمد؛ و سپس با بدرقه اهالي نوشهر، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك آرميد.

زهرا لحظه شهادت پدر را به نقل از عمويش «روح­الله»، چنين بيان مي­كند: «عمويم كه هم‌رزم پدرم بود، تعريف مي‌كرد كه تمام‌وقت با پدرم بود؛ حتي در لحظه شهادتش. عمویم مي‌گفت که پدرم براي آخرين‌بار كه مي­خواست وداع كند، از عمويم آب خواست؛ امّا از آن­جايي كه آب در دسترس نبود، عمويم زبان خودش را در دهان پدرم گذاشت تا زبانش خيس شود و پدرم بتواند كمي صحبت كند.» 


وصیت نامه

*توصیه نامه شهید خیرالله اسحاق نیموری*

 

به شما توصیه می کنم که گوش به فرمان رهبری باشید و ازروحانیت متعهد پیروی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا بوده ودر رعایت حق الناس نهایت سعی و تلاش خود را بکنید. به والدین خود احترام بگذارید و در زندگی همیشه به خدا توکل کنید.