نام پدر : احمد علی
تاریخ تولد :1339/07/22
تاریخ شهادت : 1367/01/29
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

* وصیت نامه شهید محسن اسحاقی*

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

« ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاتعافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون » (29- سجده)

آنان که گفته اند لا اله الا الله و محمدرسول الله و آنان که گفته اند علی ولی الله و حسین است آموزگار ما و قرآن کتاب ما و خمینی است رهبر و مقتدای ما و بر این ایمان استوار ماندند، بشارت باد بر آنان که حزن و اندوهی نداشته باشند و مژده باد بر آنان به بهشتی که وعده داده شده است. آری ای حسین (ع) عزیز، ای پسر فاطمه (س)، ای خون خدا، ای اسوه جاودانه شهادت و ای سفینه نجات و مصباح الهدی، هنوز پیروان خط سرخ شهادت در سرزمین لاله گون ایران، در کربلای غرب و جنوب، کربلای خونین تو را تکرار می کنند، تا به ساحل آزادی برسند.

ای زهرا، ای علی (ع) و ای اسوه تقوی، امروز نایب فرزندت، خمینی کبیر فریاد بر می آورد هل من ناصر ینصرنی؟ آیا کسی هست یادگار محمد (س) و قرآن و اهل بیت رسول الله را یاری نماید و درخت اسلام و دین خدا را با نثار خون خویش بارور نماید و مستکبرین جهان را به خاک مذلت بنشاند و مستضعفین جهان را خرسند نماید. آری، امروز کربلای ایران و امت اسلامی مان به ندایت لبیک می گوید. مهدی جان، ای اختر تابناک ولایت، یارانی که همه از امت جدت محمد مصطفی هستند و فریاد بر می آورند ای حسین (ع) عزیز ما دیگر این واژه حسرت بار (( یا لیتنا کنا معکم )) را تکرار نخواهیم کرد و دیگر نمی گوییم حسین جان، ای کاش در کربلای سال 61 هجری بودیم و در رکاب تو به شهادت برسیم زیرا امروز کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست.

بار خدایا، چنان توان قلبی به من عنایت فرما تا در راه تو و آرمان تو و در راه دینت و در رکاب امام زمان(عج) و نایبش روح الله و همچون تیری بر قلب مستکبران فرود آیم و ظالمین را از پای در آوریم و قوانین اسلام عزیز را در جهان حاکم کنیم.

و این است کلام خدا:

« ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »

(( آنان که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندارید بلکه آنان زندگانند و در نزد خدا روزی می خورند. ))

به راستی آنان که شهادت حسین وار را در کربلای ایران برگزیده اند، شایسته ترین انسان ها برای پیمودن راه حسین نیستند؟

الحق که رهروان راه حسین اند. درود و سلام و صلوات بر آنان باد. بار خدایا، تو می دانی راهی را که در پیش گرفته ام فقط رضای تو را می خواهم و مقصودم تویی و تو را می جویم و تو را می یابم. آن چنان که یاران حسین (ع) تو را در کربلا یافتند، آن گونه خواهم بود.

پدر و مادر، همسرم، فرزندانم، برادران و خواهرانم!

هنگامی که خبر شهادتم را شنیده اید برایم گریه نکنید، زیرا گریه شما باعث خوشحالی دشمنان اسلام می باشد. اگر خواستید گریه کنید، فقط و فقط برای مظلومیت حسین (ع) فرزند فاطمه و برای تنهایی و غربت امام زمان (عج) و برای مظلومیت زهرا (س) گریه کنید.

هنگام تشییع جنازه ام، در یک دستم گل سرخ و در دست دیگرم گل لاله گذارید تا امت اسلامی و پیروان خمینی، ایمان، جهاد و شهادت را برای همیشه سرمشق زندگی خویش قرار دهند، که چنین اند.

و هنگامی که مرا دفن می کنید، بگذارید چشمانم باز باشد تا دشمنان اسلام بدانند که آگاهانه خط سرخ شهادت را پذیرفتم و عروس شهادت را در آغوش گرفتم و بگذارید دست هایم مشت و گره کرده باشد تا دشمنان اسلام بدانند که پیروان خمینی تا آخرین لحظه، ندای توحید ( لا اله الا الله ) زمزمه جانم بود.

برادران و خواهران عزیزم!

سعی کنید از خط امام و از مسیر انقلاب خارج نشوید و این تنها راه سعادت است. امام و انقلاب را تنها نگذارید، تاریخ تلخ گذشته تکرار نشود، نکند خدای نکرده امام غربت گردد، علی در خانه نشیند، زیرا غربت امام غربت اسلام است، امام را تنها نگذارید، همیشه پیرو خط امام باشید تا فردای قیامت سربلند گردید.

پدر و مادر عزیزم!

درود خدا بر شما باد که با زحمات فراوان مرا بزرگ کردید و با ایمان و اعتقاد عمیق خود مرا تربیت کردید و تعالیم عالیه اسلامی را به من آموختید و در بدو تولد واژه های ولایت و شهادت را در گوشم خواندید و مرا با آنان مأنوس کردید و من بدان خو گرفتم که بدان رسیدم و این فیض عظیم را شما به من عطا کردید. درود خدا بر شما باد. همسر و فرزندانم را، این امانات را خوب مراقبت کنید و نگذارید که دلتنگ و غمگین گردند. فرزندانم را طوری تربیت کنید که فرزندانی شایسته برای آینده انقلاب و اسلام باشند و آنان خود فرزندانی چنین بپرورند که راه حسین را در پیش گیرند. آنان را چون من، فرزندان خود دانید و سعی کنید تسلی خاطر آنان را فراهم کنید و احترام آنان را محفوظ دارید.

اما تو ای همسنگر، ای هم رزم، ای یار همیشه در سنگر!

همسنگرم بپا خیز چون وقت انقلاب است.

بشتاب و تو شهادت خون جای انقلاب است.

بستیم عهد و یاری، پیمان با خمینی

آماده ایم اگر جان، خواهد ز ما، خمینی

آری آری شمع وجودمان را می سوزانیم و لاله های خونین می رویانیم تا پروانه های عزیز از عصاره لاله های خونین تناول نمایند تا بگرد شمع فروزان جماران بگردند و بسوزند و انقلاب را به سر منزل خویش برسانند و به صاحب اصلی آن ( امام زمان (عج) ) بسپارند.

وصیت به همسر و فرزندان عزیزم!

همسرم! درود خدا بر تو باد، صبر را پیشه کن. می دانم که پس از شهادتم، بر تو سخت می گذرد و تو می دانی که من بی هدف نبودم، من مسئولیتم را به پایان رساندم. حال تو ماندی و پیام من و پیام بون پیام رسان به مقصد نمی رسد. همچون زینب صبور باش و رسالت خونم را بر دوش گیر و چنان کن که زینب (س) کرد. پیام رسان خون من باش. از حد و مرز اسلام خارج نشوید، زیرا تو مقام والایی داری. نه سعی کن در خانه خود باشی و فرزندانت را طوری تربیت کنی تا بتوانند الگوهای تربیتی جامعه اسلامی ما باشند و در دنیا و آخرت سربلند باشند. همسرم! شهادت را برای فرزندانم تفسیر کن و بگو پدرت با خون خویش واژه شهادت را تفسیر کرد. به آنان قرآن بیاموز و خودت هم در انجام فرایض خود قصور نکن. برای من حتماً نماز و قرآن بدهید. شب های جمعه اطعام را فراموش نکن.

در شب اول قبر در کنارم بنشینید و برایم قرآن بخوانید چون از فشار قبر می ترسم و آخرین و مهمترین وصیتم به تو این است که در انجام امورات دینی بخصوص در نماز و روزه بیش از پیش کوشا باش و هر شب قرآن بخوان زیرا آوای قرآنت خوشحالم می کند.

فرزند عزیزم! معظمه خانم! سعی کن در تمام امورات زندگی، هر کاری که خواستی انجام بدهی فکر کن و مشورت کن و راه صحیح را انتخاب کن که سعادت و خوشبختی در راه صحیح و صراط مستقیم است. و در کارهایت به خدا توکل کن که پیروزی از آن متوکلین است و تو همانند مادرت پیام رسان خون من هستی. بکوش تا آن را به سر منزل مقصود برسانی.

اما پسرم! حسن جان! از تو می خواهم که در امورات زندگی پدرت را سرمشق خود قرار دهی. پیرو خط ولایت و امام امت باشی. همچون زاهدان شب و شیران روز باشید و در دو جبهه جهاد اکبر و جهاد اصغر مبارزه کن و راه پدرت را که راه حسین بن علی (ع) است ادامه دهی و الگوی خوبی برای جامعه اسلامی ما باشید.

حسن جانم! سعی کن غمخوار مادر و خواهرت باشی و مثل پدرت از آنها نگهداری کنی، تا آنان جای خالی پدر را احساس نکنند و بدانند که محسن در تمام لحظات در کنار آنها هست. حسن جان، از حدود و [ ] اسلام تخطی نکن. پیرو خط امام باش که راه سعادت در این است.

سلام و صلوات بر ارواح طیبه شهداء، همه عصاره تاریخ و درود و سلام بر امام زمان و امام خمینی و درود بر پدران و مادرانی که فرزندانشان را برای دفاع از اسلام به جبهه می فرستند و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که در راه خدا به جهاد می پردازند و سلام و صلوات بر اسوه های صبر و مقاومت، خانواده های شهدا، اسرا و مفقودین و معلولین.

بار خدایا! جان ما، روح ما، امام ما را طول عمر با برکت و با عزت عنایت بفرما. امت ما را وفادار به امام و اسلام باقی بدار.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

***********************************************

 

 


زندگی نامه

شهید محسن اسحاقی کناری

فرزند: احمدعلی

محسن اسحاقی کناری، فرزند احمدعلی در سال 1339 در شهرستان بابل دیده به جهان گشود. خانواده اسحاقی در شهرستان فریدونکنار زندگی میکردند. پدر او کشاورز بود و از این راه امرار معاش میکرد. مادر محسن، خانم عذرا تندرست در کنار خانهداری با خیاطی به بهبود وضع معیشتی خانواده یاری میرساند.

محسن، دوران کودکی را در کنار مادر سپری کرد. او نسبت به کودکان هم سن و سال خود آرامتر بود. به تدریج با رسیدن به سنین بالاتر، تحصیل در مکتبخانه و حضور در پای درس ملا را تجربه کرد. سپس به دبستان رفت و دوره ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. در این سنین، همبازیها و دوستان خود را از میان افراد بزرگتر انتخاب میکرد و کمکم که بزرگتر شد با روحانیون، معلمان، اساتید و بچههای درسخوان معاشرت داشت. هرگز زیر بار حرف زور نمیرفت. دوره راهنمایی را در مدرسه اسدی فریدونکنار به پایان رساند و در همین سنین نیز به پدرش در کار کشاورزی کمک میکرد. به گفته مادرش از دوران کودکی همیشه با وضو بود و در زمین زراعت نیز با وضو حاضر میشد و به کار و تلاش میپرداخت.

با آغاز نهضت اسلامی ایران در سال 1357 در عنفوان جوانی به عرصه فعالیتهای سیاسی پا نهاد و با حضور مستمر در جریان انقلاب از جمله حضور در راهپیماییها و پخش اعلامیه، تحصیل را نیمهتمام رها کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در درگیریهایی که برای سرکوب منافقان و مخالفان انقلاب صورت میگرفت، شرکت فعال داشت.

در 15 مرداد 1359 به کردستان اعزام شد و تا 18/7/1359 در این منطقه حضور داشت. در تاریخ 5/4/1360 همسر مورد علاقه خود را برگزید و با خانم اشرفالسادات میردرویش، در مراسمی ساده و بیتکلف در حالی که خودش خطبه عقد را قرائت کرد، پیمان ازدواج بست. خانم اشرف السادات میردرویشی در این باره میگوید:

«پانزده روز پس از ازدواج، بار دیگر به فکر رفتن به جبهه افتاد. از او درخواست کردم اندکی صبر کند تا چند ماه از ازدواج ما بگذرد، اما در جواب گفت: این از واجبات دین ماست و برای حفظ ناموس مملکت باید از هر چیزی گذشت.»

محسن از تاریخ 11/8/1360 تا 28/10/1360 به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد. در 1/3/1361 به عنوان بسیجی ویژه در سپاه بابلسر پذیرش شد. در همین ایام دخترش معظمه به دنیا آمد که به شدت مورد علاقه و محبت پدر بود. حدود یک سال بعد در 16/4/1362 به عضویت رسمی سپاه درآمد.

در سال 1363 فرزند دوم او محمدحسن به دنیا آمد. محسن فرزندانش را از همان دوران کودکی به معاشرت با علما و روحانیون مذهبی تشویق میکرد تا ایمان و وارستگی را در آنها تقویت کند. بر حفظ حجاب، متانت و خواندن نماز شب تأکید بسیار داشت. با وجود حضور مستمر و پیگیر در جبهههای جنگ تحمیلی، خطاب به همسر خویش میگفت:

«شما یک زن عادی نیستید. همسر یک پاسدار هستید و باید نمونه و اسوه باشید.»

او خطاب به پدران و مادران رزمندگان گفت:

«ای پدران و مادران! افتخار کنید که فرزندانتان در صف اسلام در راه خدا میجنگند. در این دنیا هرگز نباید به جاه و مقام اکتفا کرد، ... دل به مال دنیا نبندید که نابود میشوید.»

محسن از 22/3/1363 تا 13/9/1363 از طرف ستاد منطقه سه به لشکر 8 نجف اشرف در مناطق جنگی مأمور شد. پس از بازگشت به سپاه منطقه سه، به لشکر 25 کربلا معرفی و تقریباً برای همیشه در جبهه ماندگار شد. مدتی نگذشت که با تشکیل یگان دریایی لشکر 25 کربلا، ابتدا از 15/8/1364 تا 28/12/1365 بهعنوان جانشین این یگان و سپس از 29/12/1365 تا زمان شهادت به عنوان فرمانده آن برگزیده شد و در آبهای هور، اروند و جزیره مجنون رشادتهای فراوانی از خود نشان داد.

او در پی شرکت در عملیاتهای گوناگونی نظیر فتح خرمشهر، والفجر‌‌8، کربلای4 و5، چندین بار مجروح شد. در ادامه عملیات والفجر8 در سال 1365 در اثر استشمام گاز شیمیایی و اصابت موج انفجار مجروح شد. در 23 دی 1365 نیز ترکشی به صورت وی برخورد کرد. او که در این مقطع زمانی، فرماندهی یگان دریایی لشکر را به عهد داشت، پیش از آغاز تک دشمن در فاو و پیش از آخرین اعزام به جبهه به خانوادهاش گفته بود:

«در خواب دیدم که چند روز دیگر مهمان شما هستم.»

و در حالی که میخندید به آنان گفت:

«این چند روز از من خوب محافظت کنید.»

خبر مفقودشدن وی در جریان حمله عراق به فاو، در سال 1367 (28 و 29 فروردینماه) که به از دسترفتن این شهر انجامید، به خانوادهاش ابلاغ شد. با نزدیکشدن نیروهای عراقی، و عدم امکان عبور از اروند
به اسارت نیروهای بعثی درآمد. بعد از گذشت پنج الی 10 روز از اسارت، 12 نفر از اسرای ایرانی با هدایت محسن آماده فرار شدند. آنها شبانه نگهبان عراقی را از پای درآوردند و از بصره به مرز شلمچه رسیدند، اما در این مکان بار دیگر به اسارت نیروهای بعثی درآمدند. نیروهای عراقی با ضربه تفنگ، سر، جمجمه و دندانهای وی را شکستند؛ پای راست او را قطع کردند و پس از شکنجه بسیار با شلیک تیر خلاص او را به شهادت رساندند. هفت ماه پس از شهادت محسن اسحاقی، گردان انصار پیکر او را در تاریخ 23 آبان 1367 در مرز شلمچه کشف کرد؛ در شرایطی که قابل شناسایی نبود. به همین دلیل قصد داشتند تا پیکر مطهرش را جزء شهدای گمنام ثبت کنند. در همین ایام همسرش بهخاطر آورد که شلوار محسن سه دکمه داشته و دکمه وسطی را به هنگام عزیمت وی به فاو از پیراهن خود کنده و به شلوار او دوخته است. به این ترتیب همین دکمه، به شناسایی پیکر شهید محسن اسحاقی منجر گردید.

حامی گتآقازاده در بیان خاطرهای از شهادت محسن میگوید:

«بعد از بازدید عکسی که از من یادگاری گرفته بود، اطمینان پیدا کردم که خود محسن است. ولی سؤال این بود، او که در فاو اسیر شده، چرا پیکرش را در شلمچه یافتهاند؟

در هنگام دفن وارد قبر شدم و خواستم دستانش را جابهجا کنم که متوجه شدم دستانش به طور ماهرانهای با سیم برق بسته شده است. آنجا بود که متوجه شدیم او اسیر بوده و بعد از فرار از بصره در شلمچه مجدداً به اسارت در آمده و به طرز فجیعی بعد از شکنجه به شهادت رسیده است. اکنون این سیم برق هنوز بهعنوان یک سند زنده در اختیار همسرش است.»

از شهید محسن اسحاقی وصیتنامهای به جای مانده که مبیّن بسیاری از دیدگاهها و عقاید اوست. در عباراتی از این وصیتنامه آمده است:

«... آری ای حسین عزیز! ای پسر فاطمه(س)، ای خون خدا، ای اسوه جاودانه شهادت و ای سفینه و مصباح‌‌الهدی! هنوز پیروان خط سرخ شهادت در سرزمین لالهگون ایران در کربلای غرب و جنوب، کربلای خونین تو را تکرار میکنند تا به ساحل آزادی برسند.

ای زهرا! ای علی(ع) و ای اسوه تقوا! امروز نایب فرزندت خمینی کبیر فریاد بر میآورد «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرنی» آیا کسی هست یادگار محمد(ص) و قرآن و اهل بیت رسولالله را یاری نماید؟ درخت اسلام و دین خدا را با نثار خون خویش بارور سازد؟ مستکبرین جهان را به خاک مذلت بنشاند و مستضعفین جهان را خرسند نماید؟ آری امروز کربلای ایران و امت اسلامیمان به ندای او لبیک میگوید. مهدیجان! ای اختر تابناک ولایت! یارانی که همه از امت جدت محمد مصطفی هستند و فریاد بر میآورند: ای حسین(ع) عزیز، ما دیگر این واژه حسرتبار «یا لیتنا کنت معکم» را تکرار نخواهیم کرد و دیگر نمیگوییم حسینجان ای کاش در کربلای سال 61 هجری بودیم و در رکاب تو به شهادت میرسیدیم، زیرا امروز «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست.»

بار خدایا! چنان توان قلبی به من عنایت فرما تا در راه تو و آرمان تو و در راه دینت و در رکاب امام زمان(عج) و نایبش روحالله، همچون تیری بر قلب مستکبران فرو آییم و ظالمین را از پای درآوریم و قوانین اسلام عزیز را در جهان اجرا کنیم و این است کلام خدا.

هنگام تشییع جنازهام در یک دستم گل سرخ و دست دیگرم گل لاله گذارید تا امت اسلامی و پیروان خمینی، ایمان، جهاد و شهادت را برای همیشه سرمشق زندگی خویش قرار دهند که چنیناند و هنگامیکه مرا دفن میکنید، بگذارید چشمانم باز باشد تا دشمنان اسلام بدانند که آگاهانه خط سرخ شهادت را پذیرفتم و عروس شهادت را در آغوش گرفتم و بگذارید دستهایم مشت و گره شده باشد تا دشمنان اسلام بدانند که پیروان خمینی تا آخرین نفس تسلیم دشمنان اسلام نخواهند شد که نشدم و دهانم باز باشد که بدانند تا آخرین لحظه ندای توحید (لاالهالاالله) زمزمه جانم بود.»

پیکر سردار شهید محسن اسحاقی پس از سیوپنج ماه و چهار روز حضور در مناطق عملیاتی، در مزار شهید بهشتی شهرستان فریدونکنار به خاک سپرده شد.

                                                                                                         «برگرفته از کتاب فاتحان فاو»