نام پدر : مصیب
تاریخ تولد :1349/01/01
تاریخ شهادت : 1366/12/28
محل شهادت : خرمال - حلبچه

زندگی نامه

شهید «رضا حقشناس»

نام پدر: مصیّب

همگام با نخستین طلوع فروردین 1349، در روستای «حاجیکلا» از توابع محمودآباد، چشمانش به سوی زمین و زمینیان باز شد و بهاری دیگر را برای «مصیّب و رقیه» به ارمغان آورد.

«رضا» دوره ابتدائیاش را در دبستان «شهید مدرّس» زادگاهش سپری کرد. سپس با ورود به مقطع راهنمایی، به ترک تحصیل روی آورد.

«زینب» از خلق‌وخوی برادرش می‌گوید: «فرزند کوچک خانواده بود و مهربان و دوست داشتنی. به کوچک و بزرگ احترام می‌گذاشت و همیشه خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایش را نسبت به احترام به پدر و مادر توصیه می‌کرد. در صداقت و تواضع نیز زبانزد بود.»

در بیان تقیدات دینی او، همین بس که در ادای واجبات و مستحبات، به‌خصوص نماز جماعت اهتمامی خاص داشت. با قرآن نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

طبق سخنان خانواده، فصل انقلاب رضا را مرور می‌کنیم: «در یکی از روزهای مدرسه، عکس شاه را گرفت و گلآلود کرد؛ سپس، مورد تنبیه مدیر قرار گرفت و اخراج شد. حتی در اعتراض به شاه و مخالفت با عملکرد او، از خوردن شیر سهمیه خود در مدرسه، امتناع می‌کرد.»

نهضت مردمی ایران که به پیروزی رسید، همراه پدرش به قم رفت و امام خمینی را از نزدیک ملاقات کرد. از اینرو، عشق و ارادتش به ایشان افزوده شد.

در ایّام جنگ تحمیلی، رضا تلاش فراوانی برای رفتن به جبهه کرد؛ امّا موفق نشد. تا اینکه به بسیج رفت و بعد از یادگیری فنون نظامی، در اولین اعزامش، به عنوان تیربارچی، به جبهه دزلی شتافت. مشوق او در رفتن به مناطق نبرد، مادرش بود؛ چرا که همیشه می‌گفت: «من پنج فرزند دارم؛ دوست دارم آن‌ها به جبهه بروند، خدمت کنند و شهید شوند.»

رضا در نخستین اعزام، دچار جراحت شد و به مدت پنجماه، تحت درمان قرار گرفت. اگرچه، او بعد از بهبودی نسبی، به سازمان تبلیغات محمودآباد رفت و مشغول به خدمت شد.

پدر از آن ایام، این‌گونه یاد می‌کند: «وقتی به او گفتم: بیا برویم در زمین کشاورزی کار کنیم، گفت: تو از من انتظار داری که کار کنم؟! ولی من الان باید به منطقه بروم. گفتم: تو کوچک هستی و هنوز موقع آن نشده که به جبهه بروی. گفت: لااقل برای بچه‌ها یک چای می‌برم.»

او از 30/7/1363، به مدت یکسال در حوزه علمیه فریدونکنار به کسب علوم حوزوی پرداخت؛ امّا از آنجایی که دوستان و همکلاسیهایش به شهادت رسیده بودند، دوباره رهسپار میدانهای نبرد شد.

رضا که در 16/10/1366 به عضویت سپاه در آمده بود، خدمات ارزندهای در کِسوت جانشینی دسته در گردان یارسول، مسئولیت دسته، جانشینی گروهان و پیک پرسنلی گردان از خود به یادگار گذاشت.

ناگفته نماند که حضور او در عملیات کربلای 5، منجر به جراحتش شد.

«حسن» از برادرش می‌گوید: «یک‌بار به من گفت: آقاداداش! یک خواهش از تو دارم. برادرزنت ضبط صوت خوب و جدیدی دارد؛ اگر می‌توانی، آن را برای من بیاور تا وصیت‌نامه خودم را در آن پر کنم. بعد از پر کردن صدایش، نوار را به مادرم داد و گفت: تا قبل از شهادتم این را گوش نکنید.»

سرانجام، رضا در 28/12/1366، طی عملیات والفجر 10 در منطقه خُرمال، جامه سرخ شهادت را به تن کرد. جسم مطهرش نیز، با بدرقه اهالی قدرشناس زادگاهش، در بوستان شهدای این روستا آرام گرفت.


وصیت نامه

وصیت نامه شهید رضا حق شناس*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الَّذينَ آمنوا وَ هاجَرو وَ جاهَدو في سَبيلِ اللهِ بِاموالِهِم وَ اَنفُسِهِم أَعظَمُ دَرَجة عِندَالله اولئِكَ هُمُ الفائِزون

آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جان­شان جهاد کردند، آن­ها را نزد خداوند مقام بلندی است و آنان رستگاران و سعادت­مندان دو عالمند.  (سوره توبه/ آیه20)

سپاس خدایی را که پروردگار جهانیان است. خدایا، پروردگارا! تو انسان را آفریدی برای سختی­ها خلق­الانسان فی­کبد و در مسیر زندگی­شان راه­هایی قرار دادی، در مجموع یک راه، راه باطل و دیگری راه حق، راه عاشق با معبودش، الان یک دنیا راه باطل را می­روند و تنها کشور ایران است که راه حق را می­پیماید. خدایا! این عاشقان راه تو را پیش گرفتند، در راه تو هجرت گزیدند، الهی خودت پیروزی و نصرت به این عاشقان دل­باخته­ات بده. پروردگارا! از این­که بیدار شدم و راه معشوق را پیدا کردم و در این راه به سعادت بزرگ رسیدم، خوشحالم. چه خوش است انسان به سعادتی که دوست دارد برسد و بالاترین ارزش­های انسانی را دربرگیرد، همان سعادت شهادت فی­سبیل­الله است. خدایا، خواب بودم، بیدارم کردی. مریض بودم، شفایم دادی. رضا بودم، رضایت دادی تا به معشوق برسم. در دام نفسانیات اسیر بودم، آزادم کردی و در آخر تشنه­ای بودم، در کویر در جستجوی آب می­گشتم، مرا به آب رساندی و سیرابم کردی. معبودا، معشوقا، قسم به عشق، همان عشقی که عاشقان مجنونند و عاقلان در خون، قسم به عشقی که همه ما را به معشوق می­رساند و همان عشقی که رسول­الله را به منتهی علیه و به عرش می­رساند. همان عشقی که مولایم علی (ع) در نماز مثل بید می­لرزید و روح از بدنش خارج می­شد و اشک از گونه­هایش سرازیر، همان عشقی که فاطمه (سلام­الله علیها) در سن 18 سالگی عاشق معبود می­شود و مظلومانه به دیار رب می­رود. خدایا چه­طور شکرگزارت نباشم در صورتی­که امانت خود را به قیمت والایی می­خری و بالاترین درجه که همان شهادت است، شامل حال آنان که در راه تو جهاد کردند، می­کنی. الحمدالله رب­العالمین.

خدایا، گرچه عمر کوتاهی داشتم اما این چند سالی که روحم در بدنم بود، خیلی رنج کشیدم و جسم­ام همانند دیوارهای فولادین و سرپوشیده روحم را حبس کرده بود و حالا تو بودی ای خدای سبحان که دیوارهای فولادین را شکستی و مرا از گرداب هولناک دریا و از سیاه­چال­های ظلمت به روشنایی رساندی و به جای این همه مشقت دنیوی سعادت بزرگی که بالاترین درجه افتخار است، به من عطا کردی. خدایا! خونم نشانگر این است که نهال تازه شکفته انقلاب اسلامی را بارور کند و ندایم نشانگر رساندن پیام لااله­الّاالله و محمد رسول­الله و علی­ ولی­الله است و هم نشانگر طنین دردمندان عالم است و خشم نشانه آن است که ذلت نمی­پذیرم و همیشه برای رضای خدا بر دشمنان می­تازم و بازگشتم به خاطر ادای امانتی است که چه بهتر در راه تو باشد و به رضای تو.  اِنّالله و اِنّاالیه راجعون.

خدایا اکنون که از شهادت و وصیت بر لوح کاغذ می­نگارم، خودت می­دانی چه احساسی دارم. احساس می­کنم که در رکاب حسین­بن­علی (ع) شمشیر می­زنم و خود را در یک قدمی شهادت می­بینم و هرلحظه انتظار می­کشم. انگار خدا بنده­اش را خبر داد چه­طور منتظر می­باشد، همان احساس را دارم. آه چه شیرین است لذت شهادت! آه چه­قدر مشتاقم که هرچه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم. خدایا! های­وهوی بهشت را می­شنوم، چه غوغایی       ! حسین به پیشواز یارانش آمد. چه صحنه­ای! فرشتگان ندا می­دهند که هم­رزمان ابراهیم، همراهان موسی، همدستان عیسی، همکیشان محمد (ص)، همسنگران علی، همفکران حسین و همگامان خمینی از سنگر کربلا آمده­اند چه شکوهی! خدایا! به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند و به علی (ع) بگو که شیعیانش قیامت به پا کردند و به حسین (ع) سالار شهیدان بگو که خونش همچنان در رگ­ها می­جوشد و از آن خون­ها سروها روییده. ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها روییده. من با امام خمینی میثاق بستم و به او وفادارم زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده­ام کنند، دست از او نخواهم کشید. خدایا! دوست دارم درحال تشنگی دشمن ستمگر تیرش را در گلویم فرود آورد تا من با خون گلویم را سیراب کنم. پروردگارا! ما را در زمره نیکوکاران درآور و به مقام شهادت نائل ساز. مرا از شهادت باکی نیست. (آرزوی شهادت) شهادت همانند مادری است که تنها فرزندش را در آغوش می­کشد، من هم شهادت را که مادرم هست، عشق می­ورزم تا به هدف اصلی برسم.

زمزمه­ای با پدرم:‌

پدرم! مشکلات شما را فراموش نمی­کنم. پدرم! می­دانم چه احساسی داشتید که می­خواستید دامادم کنید ولی بدان عروس من شهادت و تیری که برقلبم می­خورد، عقد ما را می­خواند و خانه نو را در قبر کوچکم انتخاب کردم تا عروسم را از جبهه به این وادی بیاورم و به مردم بشناسانم که پدرم این­چنین پسری داماد کرده و یکی از بهترین عروس دنیا را که همان شهادت است، عاشق شده. پس پدرم! خوشحال باش و بدان که مسلمان واقعی عاشق حق است، عاشق ملکوت است، عاشق انسان شدن است. پدرم! از شما تشکر می­کنم که چنین فرزندی تربیت کردی و به جامعه اسلامی تحویل دادی. اگر می­توانی به جبهه­ها بیا، اگر نمی­توانی در پشت جبهه فعالیت کن.

زمزمه­هایی با مادرم

تو ای مادرم که بهشت زیر پای شماست! مادرم، مادرم! دلیری و صبر تو را به همسنگرانم گفتم و آن­ها بس افتخار می­ورزیدند که این­چنین مادری دارم و از شما می­خواهم بعد از شهادتم این کارها را بکنید. هرگاه جنازه­ام را آوردند، گلاب به رویم بپاش و جای زخم را ببوس حتی اگر قابل بوسیدن نباشد و دست را بر روی زخم بمال و آن­گه دست­ها را به سوی آسمان بلند کن و از صمیم دل بگو خدایا امانتی داشتم به تو سپردم، از تو طول عمر امام را می­خواهم.  مادرم! صبر را پیشه خود ساز و ارتباط با مادران و همسران شهدا را قطع نکن. مادرم! اجر و پاداش صبوریت را می­گیری و از اهل بهشت خواهی شد. مادرم! به شما نوید می­دهم که در آخرت در صف زنان نمونه قرار خواهی گرفت إن­شاءلله.

برادرانم! ماشاءالله هر کدام­تان سرور و بزرگوار هستید. بیکار ننشینید تا دشمن خوشحال باشد و با جنب­وجوش شما دشمن می­لرزد إن­شاءالله با فعالیت­تان مردم را بیدارتر کنید.

وصیت به برادر ایمانی:

ای برادران ایمانی و مسلمان! نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین در میدان نبرد برای اسلام شهید شد. ای جوانان! نکند در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. و نکند در بی­تفاوتی بمیرید که علی­اکبرِ حسین در راه حسین (ع) با هدف شهید شد. از عموم برادران و خواهران انقلابی درصحنه می­خواهم که سخنان امام را گوش کنند و در عمل کردن به آن کوشا باشند و درآخر امام را هرگز از دعا فراموش نکنیم. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.

وصیت برای همگان:

وَاعتَصِموا بِحَبل­الله جَمیعاً وَلا تَفَرَّقوا

به­به چه پیامی و چه وصیتی اینان تنها خواسته­شان همین جمله آخر است به ریسمان خداوند چنگ زنید و متفرق نشوید. ای مردم! بیایید آگاهانه در مسیر صراط مستقیم حرکت کنید. بیایید در جبهه چگونه زیستن و چگونه مردن را از همین بسیجیان عاشق طریق حق بیاموزید شاید برای­تان مشکل باشد از دنیا دل بکنید ولی باید با خوشی­های دنیا مبارزه کنید تا رستگار شوید.

 

والسلام علیکم و رحمة­الله و برکاته.

روز شهادت فاطمه زهرا سلام-الله علیها سال 1366

جبهه جنوب، رضا حق­شناس