نام پدر : میر مطلب
تاریخ تولد :1345/01/11
تاریخ شهادت : 1362/03/04
محل شهادت : جنگل سوادکوه

زندگی نامه

شهيد «میرشعبان حسيني»

نام پدر: ميرمطلب

بهار 1345 به يازدهمين طلوع خود رسيده بود كه صداي گريه­اش در كاشانه «مير مُطلّب و سيده فاطمه» طنين­انداز شد؛ فرزندي از تبار نيكان و ديار سبز روستاي «باداب­سر». اگر چه، «شعبان» نام گرفت، اما اغلب «شهاب‌الدین» صدایش می‌زدند.

کودکی بیش نبود که پدر، جهت فراگيري علوم ديني، او را به مكتب­خانه فرستاد.

او كسب علم و دانش را تا مقطع چهارم ابتدائي در روستا با نمرات عالي گذراند. سپس برای کسب معارف الهی، به حوزه علميه نزد آيت­الله «محمدي بادابسري» كه از مفاخر منطقه و استان بود، رفت. میرشعبان، علوم پايه حوزوي را نزد روحاني «اصغر نودهي»[1] فرا گرفت. از آن‌جا که كسب علم و درجات عالي برايش مهم بود، به سفارش يكي از بزرگان و حمايت پدر بزرگوارش، به حوزه علميه گرگان رفت و به مدت سه سال مشغول فراگيري علوم ديني شد. میرشعبان همچنين، مدت شش ماه نيز، در حوزه علميه قم به كسب مفاهيم قرآني پرداخت.

از خصوصيات بارز اخلاقي این فرزند نیک‌سیرت، صله‌رحم بود. به‌گونه‌ای‌كه با هر فرصت كوتاهي كه در اختيار داشت، به قصد احوال­پرسي به منزل دوستان و بستگان مي­رفت.

در سال 1356، میرشعبان از نعمت پدر محروم شد و غم بزرگي را در فقدان او به دوش كشيد؛ چرا كه خود را مديون پدر مي­دانست.

در دوران انقلاب، اگرچه نوجواني بيش نبود، اما اعلاميه­هاي امام خميني را با خودش به روستا مي­برد و بين مردم و طلاّب حوزه توزيع مي‌كرد. شرکت در راهپیمائی‌های باداب‌سر و روستاهای اطراف نکا، از دیگر فعالیت‌های سیاسی این مبارز آگاه به شمار می‌رود.

در سال 1361 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد تا در این جامه، به ادای تکلیف بپردازد. سپس با حمله منافقين كوردل به شهر هزار سنگر (آمل)، به گارد جنگل رفت و به مدت يك‌سال در بخش عقيدتي ـ سياسي آن‌جا مشغول به خدمت شد. علاوه بر آن، در جبهه‌های عملیاتی جنوب نیز، حضور فعالی داشت.

به گفته یکی از هم‌رزمانش به‌نام «میرعلی‌نقی احمدپور»، «در برابر حوادث و مشکلات از خودش شکیبایی نشان می‌داد. وقتی در منطقه جنوب از ناحیه پا زخمی شد، بیست‌وپنج روز در بیمارستان تبریز بستری بود. [در آن مدت] هیچ‌یک از اعضای خانواده‌اش اطلاع نداشتند؛ تا این‌که از نامه ندادن او متوجه [وضعیتش] شدند.»

سرانجام، میرشعبان در 4/3/62 در جاده سوادكوه، همراه هم­رزمانش، به‌وسیله منافقين مورد هدف قرار گرفت و پس از انتقال به بيمارستان، به درجه رفيع شهادت نائل آمد. سپس طي تشييع باشكوهي، در گلزار شهداي زادگاهش آرام گرفت.



[1] . شهید

 


وصیت نامه

                                       *وصیت نامه شهید سید شعبان حسینی*

 

                                                  به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

اولاً تقاضا دارم از ملت ایران که ابداً امام راتنها نگذارید. و شما ملت عزیز پیش خدای خویش عزیز هستید که جان و مال خودتان را فدای اسلام کردید، و حتی نماز جمعه و جماعت را سر وقت بخوانید. شرکت در مساجد مشت محکمی بر دهان یاوه گویان است.

 مسجد ها را پرکنید، که مسجد آغازگر انقلاب اسلامی است برادران و خواهران، و مادر و دیگر فامیلان تقاضا دارم، اگر نعش من به دست شما رسید، چه بهتر که هرگز نرسد، هرگز ناراحتی از خود راه ندهید. و اگر هم رسید ببرید هزار جریب در بادابسر بغل دست پدر گرانبهایم بگذارید، که بنده را به این مقام رسانید. اگر توان بردن به بادابسر را ندارید در بهشهر (زیروان) کنار روحانی پاسدار شجاع و خستگی ناپذیر محمدپور دفن نمائید. عکس امام بزرگوار را بالای سر بنده بگذارید، روی قبرم ننویسید جوان ناکام چون بنده به کام دل خود رسیدم، و اگر می خواهید بنویسید کلمه طلبه خدمتگزار به اسلام و مسلمین، سید شعبان حسینی بادابسری را بنویسید.

 و اما ای مادر عزیزم،! و ای برادر مهربان و ای خواهران دلسوز و ای بستگان عزیزم، هیچوقت از همدیگر جدا نشوید. به فکر محروحان باشید و از شهید شدن من لباس سیاه نپوشید و برایم گریه نکنید تا چشم منافقین کور شود.

 سفارشی به کلیه بستگانم ، برادران و خواهران و مادرم دارم، بنده تعداد 150 جلد کتاب دارم به کتابخانه بهشهر بدهید، و اسم مرا در داخل کتاب بنویسید. دیگر برای من گریه نکنید، چون من راه خودم را انتخاب کردم و آن شهادت در راه اسلام است.

امام راتنها نگذارید و در هر مجالس شرکت می کنید امام را دعا کنید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

                                                                                                                                             والسلام