نام پدر : سید خلیل
تاریخ تولد :1342/02/11
تاریخ شهادت : 1360/11/06
محل شهادت : آمل

زندگی نامه

                            *زندگی نامه شهيد سيّد حبيب‌الله حسيني*

 

نام پدر: سيّد خليل

پنجمين ثمره زندگي مشترك «سيّدخليل و سودابه» در سال 1342 در روستاي «بي‌نَمَد» از توابع آمل چشم به هستي گشود؛ نوزادي از ذرّيه سادات که «حبيب‌الله» نام گرفت.

پدرش مي‌گويد: «قبل از رفتن به مدرسه، به او نماز خواندن را ياد دادم. از همان دوران كودكي در مسجد اذان مي‌گفت و نماز مي‌خواند.»

حبيب‌الله بعد از مقاطع ابتدائي و راهنمایي، وارد دبيرستان «امام خميني» فعلی آمل شد؛ اما در پايه اول اين مقطع، به تحصيلات خود پايان داد.

«سيّده زبيده» از برادرش اين‌گونه نقل مي‌كند: «يك خانم روحاني را سه بار در هفته به خانه مي‌آورد تا به ما قرآن ياد بدهد. در انجام فعاليت‌هاي فرهنگي براي خواهران تلاش زيادي مي‌كرد. دوست داشت ايمان خواهران به درجه بالايي برسد. به حقوق دیگران احترام می‌گذاشت. هفته‌ای سه روز، روزه می‌گرفت و تا جایی که می‌توانست در مراسم دعای کمیل و توسل شرکت می‌کرد. بچه‌های بیسواد را جمع می‌کرد و برای آن‌ها کلاس نهضت سوادآموزی می‌گذاشت.»

انقلاب كه به اوج رسيد، حبیب‌الله به صفوف انقلابيون پيوست و با شركت در تظاهرات ضدّ رژيم، انزجار خود را از نظام طاغوت ابراز نمود.

در تاریخ 12/6/1360، جامه پاسداري را به تن كرد و در واحد عمليات طرح جنگل آمل مشغول به خدمت شد.

خواهرش «جهان» روایت می‌کند: «یک بار به او گفتم: پدر برایت زحمت زیادی کشید. بمان و به پدر خدمت کن. می‌گفت: من نمی‌توانم بنشینم و ببینم دشمن، ناموسم را به تاراج می‌برد.»  

حبیب‌الله از سال 1364 الي 1366، بارها راهی مناطق عملياتي شد.

او در كِسوت تك‌تيرانداز گردان رزمي، كمك آرپي‌جي‌زن، جانشين و فرمانده دسته، و مسئول دسته تيپ مالك اشتر، رشادت‌هاي فراواني از خود نشان داد.

عمليات‌هاي كربلاي 10 و والفجر 8 نيز، از ديگر آوردگاه حضور او به شمار مي‌رود.

سید حبیب‌الله در 16/6/1366 در منطقه ماووت عراق از ناحيه سَر و كمر آسیب ديد.

و در نهايت، او در 24 خرداد 1367، در شلمچه به جمع ياران شهيدش پيوست. پيكر پاك اين فرزند برومند وطن نيز، با تشييع اهالي بي‌نَمد، در بوستان شهداي اين روستا آرام گرفت.  


وصیت نامه

                            *وصيت­نامه شهيد حبيب­الله حسيني*

 

 فرزند سيد خليل

وصيت­نامه به پدر عزيزم. وصيتي كه دارم مي­كنم به خاطر از ياد بردن كارهاي من و حرف­هايي كه مي­زدم و حالا ببينم اين كار و اين حرف چه هست. حتماً فكر مي­كنيد درباره ماديات است، هرگز! درباره دين است و معنويات دين اسلام، دين آزادگي و اگر خدا سعادت آن را به من داده و در اين راه به شهادت رسيدم، بايد كارهاي من و حرف­هاي مرا تا آن­جا كه مي­توانيد ادامه دهيد. كارهاي من همان كارهاي انقلاب است يعني كار و كوشش كردن و انقلاب را به ثمر رساندن و از دست دشمنان بي­پرده نجات دادن و حرف من مانند حرف­هاي شهيدان گلگون كفن ايران ماست يعني به حرف رهبر گوش دادن و انجام دادن امر به معروف و نهي از منكر و در آخر پدر عزيزم از تو مي­خواهم كه هيچ­گونه ناراحت نباش. پيش خداي خود سربلند و خوشحال باش چرا كه قطره قطره خون من و تو امانتي است و صاحب آن خداي يكتاست و شكر كن كه اين امانت را به صاحب­اش برگرداندي و اين بار امانت را رها كردي و هيچ وقت آن را بي­خود هدر ندادي و من از تو سپاس­گذارم. در آخرت كه اين زحماتي كه برايم كشيدي و اگر مي­خواهي در مقابل آن گريه كني من و تو پيش خدا سركشسته هستيم و من در آخرت به عذاب دچار مي­شوم و تو با خوشحالي خود مرا نجات مي­دهي. پدر جان! اميدوارم با شهيد شدن­ام شكستي براي دشمن باشد. اين دومين بار رفتن به جبهه جنگ با كفار و اسلام است و طبق رهنمود امام بزرگوار ما، امام خميني به پيروزي خواهيم رسيد و ملت مسلمان عراق را نجات خواهيم داد. پدر جان! حلالم كنيد. خدانگهدار شما.

وصيت به مادر:‌

مادر عزيزم! آخرين سخن من به تو اين است كه من دارم مي­روم به جبهه جنگ با كفار که بجنگيم و اگر خداي بزرگ به منِ بي­لياقت آن آرزوي بزرگ را داده و شهيد شدم و منِ شهيد از تو مادر مهربان و زحمت­كش مي­خواهم كه تو يك مادر مانند فاطمه براي فرزندت باشي. اين روزي را كه آرزو مي­كردم و به آن رسيدم يعني امانتي كه از طرف خدا داشته­اي و روزي رسيدم كه خداي بزرگ آن را خواست دو دستي تقديم كرده­اي.

مادر جان! اميدوارم درباره اين امانت خدا گريه نكني و اگر احياناً گريه­اي مي­كني، براي غريبي امام حسين سرور شهيدان بكن و بس و اگر خداي نكرده براي من گريه كني، مرا به عذاب دچار مي­كني. مادرم! به حرف رهبر انقلاب ما گوش بدهيد و با دشمن بستيزيزد و آنان را نابود كنيد. مادر جان! يك هشدار مهم به شما مي­دهم و آن اين است كه منافقان پس از پيروزي انقلاب و سرنگوني شاه ملعون و خائن، اين منافقين به داخل كشور رخنه كرده و بين توده مردم قهرمان مسلمان رفته و توطئه مي­كنند و من از توي اي مادر و از مادران ديگر شهيدان خواهانم كه با مشت خودتان پوزه آن­ها را به خاك بماليد. مادر عزيزم! پس از شهيد شدنم به مردم بگو من چه­قدر آرزوي شهادت داشتم و در مهر ماه 1359 از طرف سپاه پاسداران داوطلبانه رفتم و شهيد نشدم و با نااميدي برگشتم و اين بار دوم بود. مادر عزيزم! اين شعر را موقع نوشتن وصيت­ام تو راديو خوانده و نوشتم:‌

شهيدم من شهيدم من               به كام خود رسيدم من

چرا مادر زغم سوزي                           گذشت از ما سيه روزي

كه شد هنگام پيروزي                          عليه دشمنان يك دم

منم سرباز روح­الله                                كه پيوستم به جندالله

به سوي ارتش الله                                روان گشتم ايا مادر

وصيت به برادرانم:‌

برادران عزيزم! شما مي­دانيد كه اسلام عزيز ما چه­قدر دشمن دارد و دشمنان عبارتند از سرمايه­داران و ابرقدرت­هاي شرق و غرب و منافقان دست­نشانده شرق و غرب، كافرين صهيونيستي و غيره. حالا وظايف يك فرد مسلمان و خداشناس را مي­دانيد بايد چه كار كند بايد به پا خيزد و در مقابل آن­ها ايستادگي كند و تا آخرين قطره خون خود بايد در مقابل آن­ها ايستادگي كند وگرنه از كفار كافرتر و از منافقين منافق­تر و در هر حال حاضر در گوشه و كنار از كشور عزيزمان چهره ننگين­شان را مشاهده مي­كنيد و اميدوارم آن­ها را به زودي نابود كنيد و در آخر از شما برادران مي­خواهم حرف رهبرتان را گوش كنيد و راه شهيدان را ادامه دهيد.

وصيت­نامه به خواهران:‌

خواهران عزيزم! به پدر و مادر و برادران وصيت كردم و درباره آن­ها خيلي چيزها نوشتم و اما وصيت من به شما خواهران عزيز و گرامي­ام اين است مانند زينب باشيد و راه شهيدتان را به گوش جهانيان برسانيد. حسين چرا شهيد شد و براي كه شهيد شد و شما اي خواهران مسووليت داريد كه در هر كجايي كه هستيد، مجلس به پا كنيد تا حرف شهيدان­تان را به گوش مردمان مسلمان و مستضعفان جهان برسانيد و چهره منافقان و كافران را رسوا كنيد.

                                                                                                                     والسلام.