نام پدر : سید خلیل
تاریخ تولد :1342/08/01
تاریخ شهادت : 1359/12/07
محل شهادت : نیك شهر

زندگی نامه

*زندگی نامه شهید سيّد زين­العابدين حسینی ركاوندي*

 

نام پدر: سيّد خليل

اولين روز آبان هزار رنگ سال 1342 در «ركاوند» بهشهر ديده به هستي گشود. پدرش «سيّدخليل»، روحاني معتقدي بود كه از همان كودكي، روح ناآرامش را با قرآن صيقل مي­داد. مادرش «سیده‌صغری» نیز، بانویی متدین و محب اهل بیت(ع) بود.

«سيّد زين­العابدين» تا اوّل راهنمايي را باموفقيت پشت‌سر گذاشت. او با اين­كه علاقه وافري به فراگيري علم و كسب دانايي داشت، به خاطر مخالفت پدر در خصوص نوع تعليم و تربيت مدارس در دوره شاهنشاهي، دست از علم و تحصيل كشيد. سپس به علت علاقه به يادگيري مكانيكي ماشين­هاي سبك و سنگين، به بهشهر ­رفت.

دوستش «خلیل انتظاری» می‌گوید: «او دائم‌الوضو بود و متوکل و متوسل به خدا و ائمه. نماز شب را هرگز ترک نمی‌کرد و از مکروهات دوری می‌جست.»

با شنيدن زمزمه­هاي انقلاب، زین‌العابدین باتوجه به آموزه­هاي پدر و آشنايي با قيام امام خميني(ره)، وارد فعاليت­هاي سياسي شد و در راهپيمائي­ها حضوري گسترده و فعّال داشت. علاوه بر آن، از كوچك‌ترين فرصت براي پخش اعلاميه­هاي امام(ره) استفاده مي­‌رد.

برادرش «سيّد محمدجواد» مي‌گويد: «وی عاشق امام و انقلاب بود. چند ماهي را در قم با من زندگي كرد. در اين چند ماه، هر روز به زيارت امام(ره) مي­رفت. در اوقات بيكاري هم اغلب كتاب‌های شهيد مطهري و شهيد دستغيب را مي­خواند.»

با شروع جنگ تحميلي، زین‌العابدین، در 59/4/13 به عضويت سپاه در آمد و به عنوان مسئول دسته، راهی نیک‌شهر سیستان و بلوچستان شد.

آقای انتظاری در ادامه از خلق‌وخوی زين­العابدين این‌گونه یاد می‌کند: «بارزترین خصوصیات اخلاقی‌اش، گشاده‌روئی، شوخ‌طبعی و تواضع بود. در دستگیری از دیگران هم، همیشه پیش‌قدم بود؛ به‌خصوص در نیک‌شهر که بخشی از حقوق خود را صرف مردم مستضعف آن منطقه می‌کرد.»

چند بار براي مقابله با اشرار، به جبهه غرب اعزام شد.

زین‌العابدین که جبهه و جنگ را ميدان آزمايش الهي و ميعادگاهي براي رسيدن به معبود مي­دانست، در همه حال آماده پیکار با دشمن دون بود.

هم‌رزمش «محمدرضا نادعلی‌زاده» می‌گوید: «در سال 1359 در دوره آموزش 45 روزه مسئول آموزش نیمه‌های شب داخل آسایشگاه نیروها می‌آمد و با شلیک گلوله ما را به محوطه می‌برد. زین‌العابدین همیشه آن‌قدر آماده بود که به محض شنیدن صدای گلوله‌ای، زودتر از بقیه به بیرون می‌رفت. یک‌شب یکی از دوستان، از سر شوخی سمت تختخواب او رفت و فریاد زد: اومدند! او هم به طور ناگهانی به محوطه رفت. بعد که فهمید با او شوخی کردند، کلی خندید.»

و سرانجام، او در آخرين اعزامش به سيستان و بلوچستان در 59/12/7،  بر اثر اصابت گلوله به شكم، روح ناآرامش سبك بال از زمين به آسمان پر كشيد. پيكر پاكش را نیز دو روز بعد از شهادت، در گلزار شهداي «امام­زاده حسن­رضا»ی رباط بهشهر به خاك سپردند.

آقای نادعلی زاده به نقل از «مهدی صوراسرافیل» که هم‌رزم زین‌العابدین بود، می‌گوید: «وقتی تیر خورد، اصلا ندیدم که با وجود خونریزی یک آخ بگوید. گوشم را که نزدیک دهانش بردم، دیدم دارد ذکر یا حسین و شهادتین را می‌خواند. بعد در همان حال به شهادت رسید.» 


وصیت نامه

* وصیت نامه شهید سید زین‌العابدین حسینی*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

اینجانب سید زین‌العابدین حسینی فرزند سید خلیل حسینی شماره شناسنامه 885 متولد 1342 در حال نوشتن این وصیت‌نامه کاملاً با عقل سالم برخوردارم.

شکر می‌کنم خدا را که این توفیق را به من داده‌اید که بتوانم وظیفه شرعی خودم را در حد توانایی‌ام نسبت به اسلام و قرآن انجام دهم و در مدت 18 سال عمرم این زمان که عازم جنگ می‌باشم بهترین زمان عمرم می‌بینم . از خدا تقاضا کرده ام که مرا در بستر نمیراند و مرا در راه اسلام به دست شقی‌ترین بندگان بمیران این بود آرزویم. و از خدای می‌خواهم که به من ایمانی عطا کند که فقط راه حسین(ع) را دنبال کنم هدف من اعزام به جنگ و فقط برانداختن کفر و ظلم و ستمی است که به مردم مسلمان این مرز و بوم می‌شود و مکتبی را که من پذیرفته ام در آن مسئولیتی سنگین بر دوشم احساس می‌کنم و باید دین خود را تا آنجا که در توان دارم به اسلام و مردم وطنم ادا نمایم. بالاخره پس از 18 سال زندگی به یاری حق به هدف خود رسیدم هیچ چیز در زندگی جز شهادت آرزوی من پاسدار نیست و هیچ چیز نمی‌تواند گلوی تشنه مرا سیراب کند، جز شهادت، شهادت ... .

 وصیتی دارم به پدر و مادرم: مادرم! هر موقع که بیاد فرزند خود می افتی به یاد فرزندانی ‌باش که بدن پاره‌ پاره آنها را هم مادرانشان ندیده اند. منتظر من نباش چون نرفتم  که زنده برگردم رفتم مبارزه با کفر کنم و بکشم و اگر نتوانم کشته شوم وصیت می‌کنم که برای من اشک نریزید.

به مادرم بگویید تو در نزد زینب سربلند خواهی شد زیرا تو هم شهید دادی و تو پدر عزیزم ناراحت نباش چون مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.

 پدرم! شکر کن که فرزند تو شهادت را انتخاب کرد.

برادران! باید اسلحه از دست افتاده مرا بگیرند با کفار بجنگند امیدوارم که برادران و خواهران دلیر من سلاح از دست افتاده مرا میگیرند و مقابله با کفار قیام می‌کنند.

و السلام

در پایان می‌خواهم امام خمینی عزیز ما را تنها نگذارید، انشاالله.

سید زین‌العابدین حسینی