*وصیت نامه شهید علیجان ابراهیمی*
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون / همه ما از اوییم و به سوی او می رویم
الحمدالله الذی یومن من الخائفین و ینجی الصالحین و یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین و یحلک مولکا ویستخلفة الاخرین
با درود و سلام به محضر مبارک رسول اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) و با درود و سلام به محضر مبارک امام زمان و نائب بر حقش امام امت و با دردود سلام به محضر مبارک خانواده های معظم شهدا؛ مفقودین مجروحین و معلولین و اسرای جنگ تحمیلی و با درود سلام به آنان که با جان ومال و فرزندان خود در راه خدا جهاد می کنند که این جهاد یکی از بهترین راه رسیدن به کمال سعادت و الله است و با امید به پیروزی نهایی اسلام عزیز بر کفر و ستمگر.
خدایا شعارم همیشه این بود که می گفتم لا اله الا الله یعنی خدایا جز تو را نپرستیدم و برای همیشه شعارم همین خواهد بود و شهادت می دهم خدا یکی است و محمد (ص) رسول خداست و علی ( ع) ولی خداست.
ای خداوند بزرگ! ای غفار! ای ستار! و ای ارحم الراحمین! ما را ببخش بعلت نافرمانی هایی که کردیم مارا ببخش. به علت اینکه نعمت های زیادی نصیب ما نمودی ولی ما شکر آن را بجا نیاوردیم.
ما را ببخش به علت اینکه اکثر اوقات از تو غافل بودیم و راه هدف و آرمانمان را فراموش کردیم. ما را ببخش ای خدای بزرگ! به علت بی اعتنایی مان به احکام و دستو راتت ما را ببخش به جهت اینکه پاسدار واقعی برای انقلاب و آرمانت نبودیم. خدایا! در حالی به سوی تو می شتابم که نمی دانم آیا اعمالم را قبول و دعایم را مستجاب خواهی کرد و ما را از بندگانت قرار خواهی داد یا نه. ولی به کرم و بخششت اعتماد دارم و تو خود به توابین مژده بخشش داده ای. ای خداوند! آنچنان نیرویی به ما عنایت فرما در هنگامی که اسلحه ها سینه ما را می درد به جای آخ گفتن شکر تو و نعماتت را بجا آوریم و به تو توکل نماییم.
ای امت عزیز! ایثارها و فداکاری شما آنقدر زیاد است که قادر به زبان آوردن آن نیستم و اجر آن آن قدر عظیم است که خدا بایستی بدهد.
ای امت عزیز! انقلاب اسلامی ما با حضور شما در صحنه و فداکاری ها و ایثار گری شما و فرزندانتان به پیروزی رسید و بی شک با حضور مداوم شما و در صحنه پیروزی خالصانه و عاشقانه از ولایت فقیه روی پای خود خواهد ایستاد.
برادران عزیزم! به فرمان امام خمینی که در حقیقت خلیفه خدا ونائب امام زمان بر روی زمین است لبیک گویید و به سوی جبهه های نبرد حرکت کنید. خود را به آن قافله برسانید و از آن عقب نیفتیدکه فردا دیر است و همانا راه سعادت و درستکاری این است .
برادران عزیزم! جبهه مدرسه ای است. که فرزندان انقلاب بایستی در آن درس چگونه زیستن و تقوا بیاموزند. پدران و مادران! نکند که مانع از رفتن فرزتندانتان به جبهه شوید.که در این مدت به غیر از اینکه مانع از رشد فرزندانتان شدید و در روزقیامت در پیشگاه رسول خدا و معصومین سر افکنده خواهید بود. ای امت عزیز! شعار جنگ جنگ تا پیروزی را از گفتار به عمل تبدیل کنید.
برادران و خواهرانم! دنیا مزرعه ای برای آخرت است و این لحظاتی که در آن به سر می بریم فرصتی است تا توشه لازم را برای سفر طولانی که همه در پیش داریم جمع آوری کرده و خود را مهیا ی مرگ می سازیم. برادران و خواهرانم! همچنان که مرگ به سوی من آمد خلاصه روزی می آید که نوبت یک یک شما شود. پس ای برادران و خواهرانم! خود را مهیای مرگ کنید و به حساب خود قبل از اینکه به حسابتان برسند، برسید و وابستگی خود را از دنیا کم کنید و تقوای الهی پیشه کنید که تنها راه سعادتمندی در دنیا وآخرت این است.
ای مردمی که خود را با زد و بندهای دنیا مشغول کرده ایدو ای کسانی که از خویشتن غافل شده اید و ای کسانی که جز منافع خویش چیزی را طلب نمی کنید و ای کسانی که چشم طمع به انقلاب دوخته اید و انقلاب را فدای خود می کنید و ای کسانی که در راه شهیدان را در پیش گرفته اید و خود از آن آگاه نیستید و یا هستید از مرگ من و دیگران عبرت گیرید و خود را از لجنزار جدا سازید و فضایل اخلاقی کسب کنید و در رضایت خدا کوشا باشید که فردا دیر است و مرگ هیچ گاه به شما خبر نخواهد کرد که کی می آید.
برادرانم و خواهران! من هدفم را شناختم واز روی جهل و نادانی کشته نشدم. من که مسلمان بودم و اسلام عزیز را قبول کردم در این زمان احساس کردم که در خدمت اسلام برای رشد کردن احتیاج به خون دارد و من بر حسب وظیفه با خود گفتم که خون خود را زیر درخت اسلام بریزم شاید با رطوبت خونم یکی از خوشه های کوچک جوانه بزند و رشد کند تا فردای قیامت همه خوشه های کوچک اسلام مرا شفاعت کند و این راهم بدانید که خداوند با معتقدین به اسلام فقاهی است.
پدر ومادر عزیزم! درود و سلام خدا بر شما دو بزرگواران که توانسته اید وظیفه بندگی خود را با همتتان در پیشگاه خداوند عزوجل انجام دهید. از خدا برای شما ظلب آمرزش و مغفرت می کنم که مرا اینچنین تربیت کرده اید و مرا به خدا و انبیاء و ائمه معصومین و قرآن کریم آشنا کرده اید و هدفم را به من نشان داده اید.
مادرم! راهی که من گام زده ام راهی بود که خدا مرا برای آن خلق کرده بود و تو در دامان پای خود مرا برای آن پرورش دادی و من با چشم باز و با افتخار برآن قدم بر داشتم و بر می دارم . هر چند می دانم که برایم زحمات زیادی کشیدید و چه غم و غصه هایی خوردیدو در هر صورت مرا بزرگ کردید ولی از تو می خواهم که مرا ببخشید از اینکه نتوانستم حق فرزندی را ادا کنم و برای من از خدا طلب مغفرت بنما.
پدر ومادر! برادران وخواهرانم! لباس عزا را از تن بر کنید. غم وغصه ها را از خود دورکنید وگریه زاری نکنید که من راضی نیستم و صبر را پیشه خود کنید تا خدا اجر شما را زیاد کند و بدانید که فرزند دلبند شما با چهره ای شاد و خندان خدا را ملاقات خواهد کرد.
پدر ومادر عزیزم! ای که در طول عمرم برایم راهنما بودید! اگر جسدم به دست شما نرسد هیچ ناراحتی به خود راه ندهید که جسد مشتی خاک بیش نیست و سزاوارنیست که آدم خود را برای مشتی خاک ناراحت کند و در این صورت اندوهی به خود راه ندهید که در روز محشر همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.
همسرم! تو بزرگتر از این هستی که من بخواهم وصیتی برای تو داشته باشم. من در مقابل درجه و عبادت تو شرمنده ام مرا می بخشید که نتوانستم در ظاهر یک زندگی خوبی برای تو داشته باشم . اما در باطن بهترین زندگی را داشتیم زیرا زندگی را که خدا بپسندد بهترین زندگی هاست.
همسرم! در تربیت فرزندانم کوشا باش و آنها را خداپسندانه تربیت کن تا بتوانند باهمت خودشان ادامه دهنده هدفم باشند.دخترانم! اگر از کوچکی شما را تنها گذاشتم و رفتم اسلام در خطر بوده است. برای دفاع از اسلام رفتم و از شما می خواهم که مرا به رقیه امام (ع) ببخشید و هدفم را دنبال کنید.
سخنی با خانواده و اقوام و خویشان:
نکند خدای ناکرده در مقابل شهادتم انتظاری از انقلاب و مسئولین داشته باشید و من هرگز راضی به آن نیستم و خدا هم راضی نخواهد بود. ما بایستی همه چیز خود را حتی جانمان را فدای انقلاب کنیم و بایستی بنگریم که انقلاب چه انتظاری از ما دارد.
نه اینکه در جست وجوی منافع شخصی خود باشیم. از تمام دوستان و برادران و خواهرانم و اقوام خویشان می خواهم که اگر بدی ای از من دیدند و زیانی از طریق من به آنها وارد شده ببخشند و برای من طلب آمرزش کنند.
از پدر ومادرم و تمام دوستان جدا تقاضا می کنم که به جای تعریف و تمجیدهای کاذب از من برایم دعا کنید و قرآن بخوانید و نمازو اقامه نمایید. زیرا که تنها انتظار من از شما این است و این را بدانید که به هیچ وجه تعریف و تمجید ها نمی تواند توشه ای برای راهم باشد و هرگز نمی تواند مرا از آتش جهنم محفوظ دارد.
به پدر و مادرم و همسرم و برادرانم و خواهرانم وصیت می کنم که در صورت باز شدن راه به سوی حرم آن سرور شهیدان بشتابید و به نیابت از من زیارت نامه عاشورا بخوانید و از خداوند بخواهید که شناخت حسین(ع) را در روز قیامت نصیبم گرداند. پدرم ومادرم و همسرم و برادرم و خواهرم! هرچقدر امکان دارد برایم نماز قضایی احتیاطی بخوانید. در پایان بایستی بگویم که در حال از این جهان رخت بر می بندم که در این اندیشه ام که چگونه امت اسلام انقلاب را پاسداری خواهند کرد. چگونه پیروی ولایت فقیه خواهندکرد و چگونه اسلحه بر زمین افتاده شهدا را بر دوش خواهند کشید وچگونه فرمان خداوند را لبیک خواهند گفت که می فرماید یقاتلوهم حتی لاتکون فتنته ویکون الذین الله . به احتزاز باد پرچم خونین اسلام در سراسر گیتی و نابود باد استکبار جهانی در هر شکل و رنگی .
(در مجلس خوانده نشود)
{ آن خانه ای که فعلا در آن زندگی می کنم مال همسر و بچه هایم باشد و آن کتاب هایم که دارم اگر می توانید مطالعه کنید و به کتابخانه مسجد تحویل دهید.
در ضمن یک ماه روزه و سه ماه نماز را احتیاتا برایم بدهید و وصیم همسرم و ناظرم برادرم مجید می باشد.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
علیجان ابراهیمی 15/11/1364
*زندگی نامه شهيد عليجان ابراهيمي*
نام پدر: ابوالقاسم
سال 1344 در روستای «بازگیرکلا»ی بابل به دنيا آمد. پدرش، ابوالقاسم، كشاورز بود و وضعیت اقتصادی متوسطی داشت. «عليجان» زير سايه پدر و مادري شيعه و معتقد تربيت شد.
به هفت سالگي که رسيد، در دبستان زادگاهش اسم نوشت؛ اما تحصیلاتش را تا پایه دوم راهنمایي ادامه داد.
او به دلیل تربیت دینی والدین، در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
دوستش «حبيبالله اخوان» ميگويد:«به امام حسين ارادت خاصي داشت. ايّام عاشورا اگر در جبهه هم بود، مرخصي ميگرفت و روز و شبش را در تكيه يا حسينيه به مداحي ميپرداخت. مؤذن بود و غروبها به مسجد ميرفت و اذان ميگفت.»
در بیان خلقوخوی علیجان باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان از محبوبیتی فراوان بهرهمند بود.
با تشکیل بسيج، اوفعالیتهایش را به عنوان فرمانده پایگاه مقاومت روستا، در قالب انجام اقدامات فرهنگی با هدف ترغیب جوانان به حضور در صحنههای انقلابی از سر گرفت. در انجمن اسلامي نیزحضوری فعّال داشت. علاوه بر آن، طی مباحثه با منافقان، سعی در ارشاد و روشنگری آنان نسبت به اهداف انقلاب داشت.
علیجان درسال 1361 با «راضيه ولياللهي» ازدواج كرد که حاصل اين پیمان، سه فرزند به نامهاي «فاطمه، معصومه و مباركه» هستند.
به گفته همسرش، «از نوجواني براي دوستانش كلاس قرآن تشكيل ميداد و آنها را به انجام فرامین آن تشویق میکرد. زمان استراحتش در خانه به من كمك ميكرد و به بچههایمان اشعار قرآني ياد ميداد.او با توجه خاصی در تربیت آنها میکوشید.»
عليجان در سال 1363 به عنوان مسئول واحد اطلاعات ـ عملیات، راهی مناطق نبرد با دشمن شد.
در سال 1364نیز،با حضور در عمليات والفجر 8 از ناحيه دست آسیب دید.
او همچنین مدتی عهدهدار سمت محافظت از حاجآقا «روحاني» بود.
اینک روایت دیگری از خانم ولیاللهی درباره همسرش؛ «در آخرین مرخصی، شبانهروزش به دعا و قرائت قرآن میگذشت.یک شب وصیتنامهاش را نوشت و شب بعد برایم خواند. روز اعزام، بچهها جلویش را گرفتند تا نرود. با این که دل کندن از آنها برایش خیلی سخت بود، به من گفت:جلویشان را بگیر تا مانع رفتنم نشوند.»
و سرانجام، علیجان در سال 1367 در شلمچه به یاران شهیدش پیوست؛ و سپس با بدرقه اهالی قدردان بابل در گلزار زادگاهش به خاک سپرده شد.
برادرش از آن روزهای آخر رزم و نحوه شهادتش اینگونه یاد میکند:
«زماني كه عراق فاو را مي گرفت، برادرم حضور داشت. مدتي بود كه با خانواده تماس نگرفته بود. پس از مدتي بيخبري، با منزل يكي از اقوام تماس گرفت و به همسرش گفت، شيميائي شده و در بيمارستان بستري است. دوستانش به او ميگفتند: مدتي است به خانواده سر نزدي! بهتر است به مرخصي بروی. میگفت: يك سر به شلمچه ميزنم، بعد ميروم. وقتي به شلمچه رسيد، با تك عراقيها مواجه شد.عدهاي از نيروهاي خودي در حال عقبنشيني، در منطقهاي به نام سهراه مرگ، جمع شده بودند. وقتی تانك عراقيها به سمت آنها شليك كرد، همه داخل سنگر رفتند، جز عليجان. وقتي گرد و خاك خوابيد، دوستانش عليجان را ديدند كه سينهخيز به سمت آنها ميآيد.در حالیکه يك سمت بدنش زخمي شده بود. سنگر هم تخريب شده بود. تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر ميشدند. همه عقبنشيني كرده بودند، اما نتوانستند او را نجات دهند. پس از آن، كسي از او خبري نداشت. تا اينكه نه سال بعد، جنازهاش را آوردند.»