سيّد جعفر حسيني كبريا
فرزند: سيّد قدير
فروردين ماه سال 1343 در كبرياكلا بابل زاده شد. پدرش سيّد قدير و مادرش ننهبزرگ با كار روي زمينهاي كشاورزي زندگي خودشان را تأمين ميكردند. كبرياكلا در آن زمان مدرسه نداشت. مردم فرزندان خود را به روستاي اطراف ميفرستادند. سيّد جعفر وقتي به سنّ هفت سالگي رسيد، براي گذراندن دوره دبستان به مدرسه ابتدايي درازكلا رفت. او پس از اتمام دوران ابتدايي، راهنمايي را هم در آن روستا به پايان رساند. بعد از اتمام دوره راهنمايي ترك تحصيل كرد و به تهران نزد برادرش رفت. در تهران كمكم وارد صف انقلابيون شد. در كنار كار، در تظاهرات هم شركت ميكرد. او مدتي كنار برادر ماند و بعد براي خودش خانهاي اجاره كرد. هجده ساله بود كه از طريق سپاه روانه خدمت سربازي شد.
برادرش سيّد هاشم در مورد خصوصياتاش ميگويد:
«از كودكي به پدر و مادر احترام زيادي ميگذاشت و هميشه به مادرم ميگفت: در زندگي هيچ وقت به كسي بدي نكن. سيّد جعفر برادرم، از همان دوران نوجواني نمازش را سر وقت ميخواند و روزهاش را تمام و كمال ميگرفت. او هرگز در زندگي تا جايي كه به ياد دارم، حق كسي را ضايع نكرد و به كسي ظلم نكرد. اگر فرصتي برايش پيش ميآمد، با آنكه در تهران بود و ميتوانست مثل جوانان ديگر به تفريح بپردازد، ترجيح ميداد سرش را با مطالعه كتابهاي مختلف گرم كند. ارادت خاصي به اهل بيت داشت و اهل بيت الگوي اخلاقي و رفتارياش در زندگي بودند.»
سيّد جعفر در تاريخ 5/1/61 به عضويت سپاه درآمد. مدتي از عضويتش در سپاه نميگذشت كه به جبهههاي نبرد اعزام شد و در تاريخ 10/2/61 در آبادان بر اثر اصابت تركش به سر، نداي حق را لبيك گفت و شربت شهادت نوشيد. پيكر اين شهيد بزرگوار را پس از تشييع در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپردند.
خواهرش سيّد فاطمه ميگويد:
«برادرم قبل از رفتن به من گفت: خواهرم! قول بده وقتي به شهادت رسيدم، برايم گريه و زاري نكني. مثل حضرت زينب استوار باش و چيزي برخلاف اسلام نگو. من به قولي كه داده بودم، پايبند بودم تا مبادا دشمنان اسلام و منافقين از گريههاي ما سوء استفاده كنند.»
اسکن وصیتنامه درقسمت تصاویرموجودمی باشد