نام پدر : سید خلیل
تاریخ تولد :1345/01/01
تاریخ شهادت : 1361/01/05
محل شهادت : رقابیه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید سیدحسن حسینی نژاد*

 

 

انا المومنون الذین آمنوا بالله و رسوله لمریرتابو و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون.

منحصراً مومنان واقعی آنانند که بخدا و رسول او ایمان آوردند و بعداً هیچگاه شک ترسی بدل راه نداند و در راه خدا پایمال و جانش جهاد کردند اینان به حقیقت راستگوهستند.

شهادت سعادت است. امام خمینی

پدر و مادرم! فرزندتان قصد دارد به جبهه حق علیه کفر برود به دلیل اینکه حیات راستین را در عزم و سفر به این جبهه که برای خود تنها راه نجات از این دنیای فانی می دانم و این راه است که مرا به آن وعده های لهی که همانا جاودانگی و بندگی محض خداوند متعال است می رسند و این خواسته ام بود رسیدم و به قول علی(ع) به خدای کعبه رستگار شده ام وامیدوارم که از من راضی باشید و برای اسلام آرزوی پیروزی کنید مادر عزیزم اکنون که عازم جبهه حق علیه باطل هستم و می روم که انتقام خون ائمه اطهار و خون شهدای صدر اسلام و شهدای این انقلاب را که به رهبری آن به عهده آن پیر بزرگوار آن کوه مقاوم است بگیرم و به باطل این را بفهمانم که در مقابل حق کوچک ترین قدرتی به خود ندارد می روم که به کاروان آن شهیدان بزرگوار آن بزرگ مردان راستین اسلام آن بندگان صالحی که جان ناقابل خود را با خون خود به خداوند تبارک و تعالی تقدیم نمودند بپیوندم می روم به آن بهشت رضوان که همانا وعده خداوند به مومنان می باشد بروم.

مادرم! ناراحت و غمدیده مباش مانند زینب شجاع و بردبار باش و از شنیدن به شهادت رسیدم خوشحال باش و افتخار کن که چنین فرزندی در جامعه برای اسلام تحویل دادی آری برادرانم من فقط برای برقراری حکومت عدل اسلامی در جهان تحت رهبری این پیر مجاهد خمینی روح الله و برای نجات مستضعفین و برای برقراری حکومت جمهوری اسلامی پا به عرصه مبارزه نموده ام و جان خود را ندای این هدف می نمایم و تا آخرین قطره خون خودم دست از مبارزه برنمی دارم.

و از امت شهیدپرور ایران می خواهم که پشتیبان اسلام و روحانیت آگاه و متعهد باشند و ثانیه ای بین شما و روحانیت جدائی نیفتد و به دنیا کفر ثابت کنید که مسلمانان همگی با هم برادرند و اگر بخواهند می توانند ریشه ظلم را برکنند و در پایان از برادرانم می خواهم که پس از به شهادت رسیدم اسلحه به زمین افتاده مرا بردارید و ریشه بعثی ها را بر کنید.

و از کلیه برادران وخواهرانم می خواهم برای امام دعا سلامتی و در نهایت برای پیروزی اسلام دعا کنید و از پدر و مادرم می خواهم که حلالم کنید و در دم آخر.

والسلام

تاریخ 4/12/60

 


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

سید حسن حسینی نژاد

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

1345 ـ روستای درونکلای شرقی ـ بابل

3- نام و شغل پدر :

سید خلیل حسینی نژاد ـ کشاورز

4- نام و شغل مادر:

فاطمه کلاگر ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

10 فرزند  ـ شهید فرزند هفتم می باشد.

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

شهید در خانواده ای مذهبی متولد شد.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

ــــــــــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ـــــــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

بابل ـ درونکلای شرقی

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

بابل ـ درونکلای شرقی

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان :

هنرستان نوشیروانی 104 ـ بابل ـ رشته مکانیک

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ــــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ــــــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل : ــــــــــــــ

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام داد

2- یگان اعزام کننده : ــــــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ــــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ـــــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ـــــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

شهید بسیار مهربان بود و به پدر و مادر احترام می گذاشت.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی : ـــــــــــــــ

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ــــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ــــــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند :

تحول فکری شهید از امام (ره) بود

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ــــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی : ـــــــــــــــــ

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

عضو بسیج محل بودند .

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

 در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

15/8/60 ـ بابل ـ سپاه ـ دشت عباس ـ آفندی

4/12/60  ـ بابل ـ سپاه ـ رقابیه  ـ آفندی

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

5 ماه

4- مسئولیت در جبهه :

تیرانداز

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ـــــــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

رقابیه ـ 4/1/61 ـ  اصابت ترکش

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

27/2/61 ـ گلزار شهدای روستای درونکلای شرقی ـ بابل

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

پدر شهید : شهید به جبهه بسیار علاقمند بود . اولین بار وقتی که رفت و برگشت دیگر اکثر اوقات خانه نبود من رفتم تهران برای حسابرسی بار همان موقع جبهه نیرو می خواستند و او می خواست برود مادرش به او گفت که پدرت رفته تهران .شهید گفت: مگر پدر می خواهد جلوی رفتنم را بگیرد .مادرش گفت : 2 یا 3ماه رفتی آموزشی و 4 ماه رفتی جبهه الان دیگر به درس خودت فکر کن ولی شهید می گفت: این درس دیگر برای من درس نمی شود به نظر من جبهه مهم تر از درس است .

مادر شهید : من معمولاً اگر بچه ای بیرون بود نمی خوابیدم تا بیاید ولی حاجی می خوابید شهید می رفت وقتی می آمد دروازه صدا می داد ما معمولاً ساعت 2 یا 3 می آمد وقتی می آمد به او می گفتم چرا دیر کردی می گفت هنوز نخوابیدی مادر بی خیال باش همین جا پشت بده و بخواب به او می گفتم نمی دانی مادر قلبش برای فرزندش می زند و بچه مال مادر است. غذا برایش گرم می کردم می گفت: مادر من و آقا ضیا ء (دوستش ) شنیدیم در جبهه نان را خیس کرده و می خورند آن وقت غذای گرم جلوی من می گذاری؟ غذا را سرد می کرد و می خورد بعد یک لیوان آب می خورد و نفس عمیقی می کشید می گفتم: چرا آه سرد می کشی ؟ می گفت : کسانی که در جبهه هستند پدر و مادر ندارند . من می گفتم تو هنوز کوچک هستی . می گفت: مادر من از من کوچکتر در جبهه هستند من که بزرگترم .