نام پدر : اكبر
تاریخ تولد :1341/03/01
تاریخ شهادت : 1361/08/11
محل شهادت : موسیان

وصیت نامه

 *وصیت‌نامه  شهید رجبعلی حسنی پا سندی*

 

بسمه تعالی

 بسم رب شهدا : الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ "قران کریم"

کسانی که ایمان آورده‌اند و در راه خدا قتل می‌کنند و آنانکه کفر ورزیده اند در راه طاغوت می جنگند آن کسانیکه برای ما جهاد می کنند ما آنها را براه خودمان هدایت میکنیم. 

با سلام و درود به امام زمان مهدی(ع) و نائب بر حقش امام امت خمینی کبیر و ملت قهرمان و شهید پرور ایران زمین و درود بی‌پایان به پاک ‌باختگان راه حق و حقیقت و جانبازان فی سبیل الله در جبهه های کربلای جنوب و غرب کشور.

و خواست قلبی و درونی خویش را با شما امت شهیدپرور در میان گذاشته تا توانسته باشم پیامم را که از خون من نشات می‌گیرد.

به اطلاعتان رسانده و از آن طرف نسبت به خدای خویش منقلب و سربلند باشم و امت اسلام در جریان هستند که اکنون زمان صحنه نبرد حق علیه و باطل است. از دید گاه الهی انسان می‌بایست در قبال این دو طرز فکر عکس‌العمل از خود نشان دهد وگرنه به انسانیت خویش واقف نیستیم زیرا ما مسافرانی هستیم می‌رویم تا به مستضعفین جهان فردا بگوییم زندگی در رفتن است نه به مقصد رسیدن چرا مقصد پایان زندگی است و همگی یکسان به مرگ می‌رسند اما به هیچ وجه همگی یکسان زندگی نکرده‌اند. انسان‌های پاک و منزه ای هستند که در زندگیشان توام با فضیلت و جوانمردی و پیکار در راه اسلام عزیز می‌باشد خداوندا این سپاهیان پاسدار که من علاقه شدیدی نسبت به آنها دارم برای امام زمان(عج) نگهدار.

وظیفه هر فرد مسلمان و انقلابی ایران است که به حراست و پاسداری از مرزهای کشور اسلامی ایران بنماید و با شرکت در صحنه دین خویش را در برابر خداوند قادر و اسلام عزیز و ملت ایران ادا نماید ، بنابراین وظیفه من به عنوان یک فرد مسلمان و بسیج که عضویت در آن دارم برای دفاع از اسلام عزیز تصمیم شرکت جبهه حق علیه باطل را گرفته و داوطلبانه وارد جنگ شدم تا با ضربه  رساندن به دشمنان و نثار خونم درخت اسلام را بلکه آبیاری نموده باشم.

و تو ای پدر و مادرمهربانم! از بابت من هیچگونه نگران نباشید که خداوند روزی به شما فرزندی داده و روزی هم خواهد گرفت و بنابراین بهتر است در راه میهن و دفاع از حق باشد. ای مادر مهربانم مرا بپذیر حلالم کن و مبادا در فقدانم آن گریه کنی و در بالای خانه مان پرچم سبز سوار کند و افتخار کن که فرزندت در راه خدا به شهادت رسیده است.

پدر ارجمندم! حلالم کن و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن.

مبادا روحیه خود را ببازی و گریه کنی ، چون گریه تو  باعث ناراحتی من است و دعای  تو بدرقه راه پاسداران و بسیجیان و رزمندگان اسلام در همه جای جهان می‌باشد.

ای خواهر مسلمان! تو نیز زینب زمان خویش باش و در راه خدا مبارزه کن. و تو ای برادرم راه خدا بهترین راههاست پوینده و کوشنده این راه باش. و تو ای همسر عزیزم، همچون زنی باش مثل  زینب استوار و محکم و ادامه دهنده راه شهیدان باش یک سفارش به تو دارم که همیشه قران را بخوان و بیاد شهیدان باش.

ای امت شهید پرور ایران! تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی و پشتیبانی قاطع وبی دریغ از دولت جمهوری اسلامی ایران می‌باشد و پیوستن به خط امام که خط مبین اسلام و محمد(ص) می‌باشد در هر کجا هستید از روحانیت مبارز دفاع کنید تا اسلام را به تمام جهانیان بشناسانیم. 

خون شهیدان را پایمال کنید از توطئه‌های دشمن آگاه باشید و هیچ وقت امام عزیز و رهبر انقلاب را تنها نگذارید و تا آخرین قطره خونتان یاری از امام و ولایت فقیه  بکنید تا باشد بدین وسیله حکومت اسلامی در جهان طنین‌انداز گردد.

در همه حال به فکر مسلمین باشید زیرا مسلمین جهان چشم‌انتظار شما هستند تا آنها را از دست مستکبرین و تمام جهانخواران نجات دهید ولی بشما برادران عزیز بسیج و انجمن اسلامی و حزب‌الله پاسند می‌خواهم که مثل همیشه وحدت کلمه خود را داشته باشید از شما برادران بسیج و انجمن اسلامی می خواهم بیشتر کار درباره اسلام کنید از برادران تقاضا دارم در کلاس‌های قرآن و ایدئولوژی شرکت کنید.

از برادران مسئول بسیج پاسند تقاضادارم که بیشتر نیرو جذب کنند تا بتوانند از اسلام دفاع کنند . مقداری کتاب در منزلم است که برای کتابخانه بفرستید مقداری پول در بانک است برای بسیج انجمن اسلامی و بقیه آن برای رزمندگان  اسلام  خرج کنید. یک خواهش من این است که اگر شهید شدم  و جنازه‌ام به دست شما رسید آرم سپاه را همراه جنازه ام بگذارید که در آخرت شفاعت من کند و به خود ببالم که پاسدار اسلام بودم. 

در خاتمه از دوستان و آشنایان و فامیلها حلالیت می‌طلبم و امیدوارم که اگر بدی از من دیده‌اند به بزرگواری خود و اسلام را ببخشند و مرا در هر کجا که خواستید دفن کنید و بدانید اگر شهید شدم امام حسین(ع) را می‌بینم و اگر زنده ماندم قبرش را.

تا حالا من مرده بودم و فعلاً لحظه آغاز جهاد و شهادت است و این احساس را در خود می‌بینم که تازه‌ دارم متولد می‌شوم و زندگی جاودانه خود را آغاز می‌کنم شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند چقدر شهادت در راه خدا زیباست و مانند گل محمدی می‌ماند و وارثان خون پاک شهیدان می‌بویند.

خدایا! شهادتم را در راه اسلام و قران که خاری در چشم دشمنان است بپذیرد در پایان سخن امام بزرگوار و این اعجاز بزرگ قرن و این پیروزی بی‌نظیر و این جمهوری اسلامی محتاج به حفظ و نگهبانی است.

در پایان از همه شما ملت عزیز می‌خواهم در نمازهای جمعه و جماعت شرکت کنید و امام را دعا کنید. خدایا! انقلاب ما را به انقلاب حضرت مهدی(عج) متصل بگردان. بارالها! امام ما را از هر گزندی محفوظ بدار. خدایا! رزمندگان اسلام در جبهه‌های حق علیه باطل فتح و نصرت و پیروزی عنایت بفرما.

خدایا! فرج امام زمان را هرچه زودتر نزدیک به فرما. خدایا ما را از یاران واقعی آن حضرت قرار بده. خدایا!  دشمنان اسلام و دشمنان قرآن و دشمنان امام امت را نیست و نابود بگردان.

خدایا! گناهان ما را ببخش خدایا شهدای ایران را با شهدای کربلا محشور بفرما.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

والسلام       


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید رجب­علي حسني*

 

نام پدر: اكبر

در اول خرداد 1341 در روستاي «پاسند» بهشهر  متولد شد و قدم به کاشانه «اکبر و ساره»، این زوج زحمتکش گذاشت.

پدرش از راه كشاورزي امرار معاش مي­كرد و مادرش نیز دوشادوش شوهر، تا چشم بچه­هايش به دست مردم نباشد.

پدر هر چند از لحاظ اقتصادي در وضعيت خوبي قرار نداشت، امّا همه­ تلاش خود را مي­كرد تا فرزندانش در راه تحصيل با مشكلي مواجه نباشد.

اکبر در كنار كار سعي مي­كرد آن­ها را با اهل­بيت و قرآن آشنا كند.

«رجب­علي» پس از گذراندن دوره ابتدائي در دبستان «استخر» زادگاهش، وارد مدرسه راهنمايي «شهيد رمضان­علي» بهشهر[1] شد؛ اما با اتمام سال اول دبيرستان، ترك تحصيل كرد.

او در همان دوران تحصيل، براي كاهش مشکلات اقتصادی خانواده كار مي­كرد و از اين طريق، براي خانواده درآمدي كسب مي­كرد.

برادرش «عباس­علي» مي‌گويد: «او داراي اخلاق پسنديده بود و نسبت به همه بستگان و اعضاي خانواده، متواضع. در برابر مشكلات، صبوری به خرج می‌داد و تا آن­جايي كه از توانش بر مي­آمد، حق­الله و حق‌النّاس را رعايت مي­كرد.»

دوستش «كريم مهرابي» نقل می‌کند: «او در بين دوستان، معروف به «ختم­الله زمان» بود. این لقب را، آيت‌الله جباري به او داد. او در تمام كارهاي عام­المنفعه شركت مي­كرد.»

در بیان تقیدات دینی وی، باید گفت که در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

با شروع انقلاب، رحب‌علی در اكثر تظاهرات شركت داشت.

سپس با تشکیل بسیج، او به عنوان یکی از موسسین پایگاه مقاومت بهشهر، مشغول فعالیت شد. علاوه بر آن، در انجمن اسلامی و تاسیس کتابخانه شهید مطهری هم، نقش درخور توجهی ایفا کرد.

«رجب‌علی حسنی» از دوستش این‌گونه بیان می‌دارد: «در همه ماموریت‌های بسیج، در شجاعت زبانزد بود. در جمع‌آوری منافقین هم نقش مهمی داشت؛ به‌خصوص یکی از همسایه‌هایش.»

اذعان مادرش نیز در این باره خواندنی است: «بعد از پيروزي انقلاب و تشكيل بسيج، كمتر در منزل مي‌ماند. بيشتر اوقات براي انجام كارهاي انقلابي از منزل خارج مي­شد و به پايگاه بسيج مي­رفت و با چوب‌دستي، به حفاظت از محل مشغول بود. همچنين جهت حفظ و امنيت امام جمعه بهشهر ـ آيت­الله جباري ـ انجام وظيفه مي­كرد. آن سالي كه در كرمان زلزله آمد، به مدت سه ماه، جهت امداد و كمك رفت. همچنين حادثه­اي كه توسط منافقين در سياهكل رشت به وجود آمده بود، با ديگر بچه­هاي سپاه بهشهر به آن­جا رفتند.»

رجب­علي یک روز بعد از عقد با «خدیجه تقی‌زاده»، یعنی در روز 8/6/61 براي اولين بار به جبهه موسيان اعزام شد.

و سرانجام در 11 آبان همین سال (1361)، در عملیات محرم به درجه والای شهادت نائل آمد؛ و يك ماه بعد، در گلزار «بهشت فاطمه» بهشهر به خاك سپرده شد.

«اكبر رجبي حسني» از هم‌رزمش چنین مي­گويد: «در گردان محمدباقر به او گفتم: شنيدم ديشب نامزديت بود. امروز اين­جا چه‌كار مي­كني؟ آيا كارت درست بود؟ در جوابم گفت: اصل اين­جاست. اگر جبهه حفظ شود، دين، امام و وطن حفظ مي­شود. من دلبستگي به دنيا، خانه و همسر ندارم. شهادتم افتخاري براي خانواده هست. مي­مانم و مي­جنگم. اگر شهادت نصيب من نشد، دوباره برمي­گردم و آن زمان به خانواده خدمت مي­كنم. گفتم: واقعاً به خانواده و همسرت فكر نمي­كني؟ در جوابم گفت: اگر بگويم نه، دروغ است؛ ولي فعلاً اصل اين­جاست. بايد اين جبهه را حفظ كنيم. او در همين اعزام به شهادت رسيد.»



[1] . «هدایت» سابق.