نام پدر : عباس
تاریخ تولد :1327/06/14
تاریخ شهادت : 1359/11/14
محل شهادت : شوش

وصیت نامه

 

 

 

*وصیت نامه شهید برار قلی حسن پور*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

کل یوم عاشورا کل ارض کربلا همه روز عاشوراست  و هر زمین کربلاست

وصیت نامه  اینجانب  برارقلی حسن پور تاریخ 59/9/28 اشهدان الله لا اله الا الله و بعد شهادت می دهم حضرت محمد(ص) رسول  خداست و حضرت علی (ع) و یازده  فرزندانش همه امامان و پیشوایان برحقند.

  دیگر اینکه  با یک دنیا مسرت  و دلبستگی در این ارگان سپاه پاسداران  انقلاب  اسلامی وارد شده ام خیلی خوشحالم و هر لحظه آماده شهادت هستم در راه الله و برای ادامه دادن انقلاب اسلامی عزیزمان به رهبری امام بزرگمان امام خمینی و برای اینکه آزاد کنیم همه مستضعفین جهان را از زیر بار ظلم وستم ابر قدرت های غرب و شرق و این انقلاب را متصل نماییم به انقلاب حضرت امام محمد مهدی علیه السلام و بنده هر وقت که عازم جبهه جنگ می شوم و بر علیه طاغوتیان و هر لحظه بهشت زیبا را در مقابل چشم هایم می بینم نزدیک است که از خوشحالی پرواز کنم چرا که این راه راه خداست و نزدیک شدن به الله است و راه امامان ماست و بعد من از تمام ملت قهرمان می خواهم که در تشییع جنازه من تشریف می آورند و این شعار را بدهند و بگویند که الله اکبر خمینی رهبر / مرگ بر امریکا مرگ برشوروی /مسلمان مسلمان بفرمان خمینی پیش به سوی حرم حسینی/ الله اکبر خمینی رهبر / میریم به جنگ یزید کافر/ حزب فقط حزب الله / رهبر فقط روح الله .


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید برارقلي حسن­پور*

 

نام پدر: عبّاس

چهارده روز از آخرين ماه فصل تابستان 1327 مي­گذشت که کودکی به نام «برارقلی» در کاشانه «عباس و لیلا» از منطقه «كياسر» بهشهر متولد شد.

پدرش او را به مكتب­خانه فرستاد تا قرآن را فرا بگيرد.

از همان كودكي مؤذن محل بود. از این‌رو، بالاي درخت مي­رفت و اذان مي­گفت تا صدايش به گوش همه برسد. دستي هم در مداحي داشت.

برارقلي خيلي زود از داشتن نعمت پدر محروم شد. برای همین، از آن پس، نان­آور خانه شد و در كنار مادرش، مشغول كار. تا جایی که براي كارگري، به گرگان مي­رفت تا بتواند براي ديگر خواهر و برادرانش، زندگي آرامي رقم بزند.

در بیان خلق‌وخوی او باید گفت که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود. با دیگران نیز با ملاطفت و گشاده‌روئی رفتار می‌کرد.

برارقلی به‌خاطر تربیت دینی خانواده، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد.

با شروع انقلاب، در كنار ديگر فعاليت­هايش، در راهپيمائي­ها شركت مي­كرد. او همچنین، شب­ها به خيابان مي­رفت و پرچم منافقان را پاره مي­كرد؛ و سپس به همراه چند نفر از دوستانش، عكس و اعلاميه امام را پخش مي‌كرد.

با تشکیل بسیج، به عضويت این نهاد در آمد.

به گفته خانواده، «یک‌شب که بعد از دستگیری منافقین، در حال برگشت از ماموریت بود، دچار سانحه تصادف شد. وقتی برای عیادتش به بیمارستان رفتیم، دیدیم خیلی ناراحت است. علتش را پرسیدیم، گفت: عراق به ایران حمله کرد. یک رادیو بیاورید تا بدانم که از کجا تا کجا آمده است؟ بعد از مرخصی هم، راهی جبهه شد.»

برارقلي 59/6/1 به عضويت سپاه در آمد.

او دو بار به جبهه اعزام شد؛ تا این‌که در دوّمين اعزامش در 14 بهمن 1359، به  فیض شهادت نائل آمد. پيكر پاکش نیز به‌عنوان اولین شهید کیاسر، با وداع همسرش «صنمبر اسدپور» و یادگارانش «صابر، فهیمه، مسلم و حسین»، در گلزار شهداي «معصوم­زاده لرما» به خاك سپرده شد.