*زندگی نامه شهید قاسمعلي حسنزاده گرجي*
نام پدر: رمضان
سلام پدر جان!
كاش بودي تا دلم با تپش قلبت آرام ميگرفت! كاش بودي تا در گرماي وجودت گرم ميشد! كاش هيچوقت چشمهاي مهربانت را نميبستي! من به دستهاي نوازشگر تو نيازمندم. من به نگاه مهربانت محتاجم.
پدرم «قاسمعلي حسنزاده گرجي» در سوّم فروردين 1320 در خانوادهاي بسيار زحمتكش به دنيا آمد. هرچند خانواده با سختي، مخارج خود را تأمين ميكردند، امّا با همه مشكلات، هيچگاه اعتقاد و ايمان راستين آنها رنگ نميباخت.
پدرم فرزند ارشد «رمضان و مريم» بود.
او به خاطر مشكلات مالي، نتوانست به مدرسه برود. از اینرو، تحصيلاتش در حد خواندن و نوشتن بود. وقتي كمي بزرگتر شد وبا گوشت و پوستش، مشكلات روستائيان را حس ميكرد، بزرگترين آرزويش اين بود كه بتواند براي اين مردم كاري كند.
عمویم «حسینعلی» از خلقوخوی پدرم چنین میگوید: «فرد خوشروئی بود و کم عصبانی میشد. به همه اعضای خانواده عشق میورزید؛ بهخصوص پدر و مادر. به بستگان و دوستان هم علاقمند بود و اگر مشکلی برایشان بهوجود میآمد، با سعهصدر حل میکرد و آنها را آشتی میداد.»
پدرم برای ازدواج، به دنبال بانویی مؤمن ميگشت. از اینرو، با مادرم «زينب عوضي گرجي» ازدواج كرد. ما هفت برادر و خواهر بوديم؛ به نامهاي «شعبانعلي، خديجه، آسيه، زبيده، حبيب، مظاهر و مريم».
مادرم تعريف ميكرد: «من زمان ازدواج چهارده ساله بودم. چون هنوز به سن قانوني نرسيده بودم، دو سال اوّل زندگي با هم صيغه بوديم. شانزده ساله كه شدم، به عقد هم در آمديم. در نوزده سالگي زندگي مشترك خود را آغاز كرديم. پدرتان در انجام واجبات و ترك محرمات ميكوشيد. نمازش را اول وقت ميخواند و به نماز جمعه اهميت ميداد.»
زمان انقلاب، پدرم در راهپيمائيها حضور داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، پدرم وارد جهاد سازندگي بهشهر شد.
با شروع جنگ تحميلي، چون گواهينامه پايه يك داشت، هميشه آماده رفتن به جبهه بود.
در 29 تیر1362 به عضویت سپاه درآمد و در واحد تدارکات سپاه بهشهر به عنوان راننده مشغول خدمت شد. او تا سال 1365، در همین کسوت در جبههها حضور پیدا کرد.
و سرانجام او در66/10/19 با حضور در عملیات کربلای 5 ، در خاك شلمچه به آرزويش، يعني شهادت رسید. پيكر پدرم را پنج روز بعد، در گلزار شهداي «گرجيمحله» به خاک سپردند. من آن روز را خوب به ياد دارم؛ و قلب شكسته مادرم و تلاش طاقتفرساي او، براي بزرگ كردن ما!