نام پدر : رمضان
تاریخ تولد :1320/01/03
تاریخ شهادت : 1366/01/19
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

 *وصیت نامه شهید قاسمعلی حسن زاده*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

 (( وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ))

با نام خدا و با درود بر اولیا و پیامبران. اینجانب قاسمعلی حسن زاده گرجی فرزند رمضان که به ندای رهبر عزیزم لبیک گفتم و این را یک تکلیف برای خود دانسته ام و من که خود را مقلد امام و امام را رهبر خود دانسته و به کمکش شتافتم. از انجائیکه مکتبم هدفم را تعیین می کند و انچه که به من خط و هدف می دهد همان است. مکتبم مکتب شهادت است و مکتبم تعبیری که از مرگ دارد با مکاتب دیگر فرق می کند. مردن حق است چه بهتر مرگم در راه خدا باشد. خدا را سپاس می گویم که به من توفیق عنایت فرموده است تا توانسته ام بر نفسم غلبه کنم و از تمام وابستگیها و دلبستگیهای مادی و لذات دنیوی دست بکشم و این امادگی را یک توفیق و سعادت برای خود می دانم و خداوند بر من منت نهاده است. از خداوند بخاطر این نعمت سپاسگذارم و اگر لیاقت داشته ام که در راه خداوند از این جان ناقابلم بگذرم و در راه خدا اهدا کنم. از انجائیکه وقت تنگ است فرصت نوشتن بیشتر را ندارم لذا از آن چیزهایی که ضروری دانسته ام اشاره ای می نمایم. به فرزندانم سفارش می کنم همیشه راه خدا را در نظر داشته باشند. همیشه اطاعت از روحانیت بکنند که انها ادامه دهنده راه خدا و پیامبرانند.

سفارشم به برادران پاسدار آن است که ادامه دهنده راه شهدا باشند و از تهمت زدن به همدیگر بپرهیزند.

سفارشم به پدرم این است که هیچگاه برای من گریه نکنند. اگر می خواهند گریه کنند برای شهدای کربلا گریه کنند که ما مدیون خون آنها هستیم.

سفارشم به همسرم این است که فرزندان مرا تا آن حدی که می تواند نگهداری کند و آنها را به خط اسلام راهنمایی کند تا اینکه بتوانند ادامه دهنده راه پدرشان و شهدای اسلام باشند.

بنده یک دستگاه خانه دارم که به اسم همسرم نموده ام، اجازه دارد تا روزی که فرزندان من به حد رشد کامل فکری و اخلاقی رسیده اند از آنها نگهداری کند.

در خاتمه برادرم حسینعلی جعفرپور که وصیتم می باشد اجازه دارد که آنچه وفق اسلام است برایم خرج نماید و همسرم ناظرم می باشد.

دیگر عرضی ندارم در خاتمه از شما می خواهم اگر شهادت نصیبم شد جنازه ام را در گرجی محله مسجد میانده در جوار شهدا دفن نمائيد.   

                      

قاسمعلی حسن زاده  62/5/8

 

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید قاسم­علي حسن­زاده گرجي*

 

نام پدر: رمضان

سلام پدر جان!

كاش بودي تا دلم با تپش قلبت آرام مي­گرفت! كاش بودي تا در گرماي وجودت گرم مي­شد! كاش هيچ‌وقت چشم­هاي مهربانت را نمي­بستي! من به دست­هاي نوازشگر تو نيازمندم. من به نگاه مهربانت محتاجم.

پدرم «قاسم­علي حسن­زاده گرجي» در سوّم فروردين 1320 در خانواده­اي بسيار زحمتكش به دنيا آمد. هرچند خانواده با سختي، مخارج خود را تأمين مي­كردند، امّا با همه مشكلات، هيچ‌گاه اعتقاد و ايمان راستين آن­ها رنگ نمي­باخت.

پدرم فرزند ارشد «رمضان و مريم» بود.

او به خاطر مشكلات مالي، نتوانست به مدرسه برود. از این‌رو، تحصيلاتش در حد خواندن و نوشتن بود. وقتي كمي بزرگ­تر شد وبا گوشت و پوستش، مشكلات روستائيان را حس مي­كرد، بزرگ­ترين آرزويش اين بود كه بتواند براي اين مردم كاري كند.

عمویم «حسین‌علی» از خلق‌وخوی پدرم چنین می‌گوید: «فرد خوش‌روئی بود و کم عصبانی می‌شد. به همه اعضای خانواده عشق می‌ورزید؛ به‌خصوص پدر و مادر. به بستگان و دوستان هم علاقمند بود و اگر مشکلی برای‌شان به‌وجود می‌آمد، با سعه‌صدر حل می‌کرد و آن‌ها را آشتی می‌داد.»

پدرم برای ازدواج، به دنبال بانویی مؤمن مي‌گشت. از این‌رو، با مادرم «زينب عوضي گرجي» ازدواج كرد. ما هفت برادر و خواهر بوديم؛ به نام­هاي «شعبان­علي، خديجه، آسيه، زبيده، حبيب، مظاهر و مريم».

مادرم تعريف مي­كرد: «من زمان ازدواج چهارده ساله بودم. چون هنوز به سن قانوني نرسيده بودم، دو سال اوّل زندگي با هم صيغه بوديم. شانزده ساله كه شدم، به عقد هم در آمديم. در نوزده سالگي زندگي مشترك خود را آغاز كرديم. پدرتان در انجام واجبات و ترك محرمات مي­كوشيد. نمازش را اول وقت مي­خواند و به نماز جمعه اهميت مي­داد.»

زمان انقلاب، پدرم در راهپيمائي­ها حضور داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، پدرم وارد جهاد سازندگي بهشهر شد.

با شروع جنگ تحميلي، چون گواهينامه­ پايه يك داشت، هميشه آماده رفتن به جبهه بود.

در 29 تیر1362 به عضویت سپاه درآمد و در واحد تدارکات سپاه بهشهر به عنوان راننده مشغول خدمت شد. او تا سال 1365، در همین کسوت در جبهه‌ها حضور پیدا کرد.

و سرانجام او در66/10/19 با حضور در عملیات کربلای 5 ، در خاك شلمچه به آرزويش، يعني شهادت رسید. پيكر پدرم را پنج روز بعد، در گلزار شهداي «گرجي­محله» به  خاک سپردند. من آن روز را خوب به ياد دارم؛ و قلب شكسته­ مادرم و تلاش طاقت­فرساي او، براي بزرگ كردن ما!