نام پدر : غلامعلی
تاریخ تولد :1336/02/12
تاریخ شهادت : 1365/04/12
محل شهادت : قلاویزان(مهران)

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید محمدعلی حسین پور*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل ا... امواتاً ولاکن لاتشعرون «قرآن کریم»

شهادت ندائی است راهگشا و نویدی است الهام بخش برای بندگان شایسته خدا اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک خدایا توفیق شهادت در راهت را نصیب ما بگردان بار خدایا ببخش مرا که نتوانستم خدمتگزار خوبی باشم. و ببخش کسانی را که خدمتگذاری ما را قبول نداشتند با درود و سلام بر امام زمان (عج) و نایب بر حقش خمینی بزرگ و با سلام بر شهدای انقلاب اسلامی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند و به ما درس فداکاری دادند تا ادامه دهندگان راهشان باشم. درود بر عزیزانی که در جبهه ها حماسه ها می آفرینند و با کافران بعثی در حال نبردند. وصیت نامه را در حالی می نویسم که آنقدر درد دل دارم که هر چه بگویم دلم ساکت نخواهد شد.

نمی دانم از کجا شروع کنم، از آنجائیکه در میان فامیلانم تنها ماندم. از آنجا برایتان بگویم که جزء پدر و عمویم دیگر کسی راضی به زنده ماندنم نبود. چرا مگر جریان آن است که آنچه را می گفتم فقط برای رضای خدا بود مگر غیر از این است که حرفهایم نشأت گرفته از اسلام است، چرا با بهانه های بیجا و تهمتهای بی ربط و غیبتهای زیاد قلب مرا به درد میاورند، اما بگویم مقاومتم زیاد بود. زیرا من درس شهادت و فداکاری را از مولایم علی (ع) آموختم، مگر علی (ع) سرش را در چاه نمی کرد و با چاه درد و دل نمی کرد. باز خداوندا طلب آمرزش گناهانشان را میکنم. از چه جاهائی دیگر شروع کنم از آنجا که بعضی از مسئولین به ظاهر ادعای ایمان می کنند. اما برادران بسیجی ما را زیر چکمه های خود پایمال کرده اند و از آنجائیکه بعد از گذشت هفت سال از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز از ضد انقلابیون حمایت می شود. پس بگذارید بقیه مطالبم را به خدا بگویم به کسی که مشکل گشای تمام دردهاست به کسی که نخواهد گذاشت خون شهدا پایمال گردد.

با آنکه درد دارم و دلم می خواهد بگویم ولی بهتر می دانم سخنی چند با پدرم داشته باشم.

پدر عزیزم، نور چشم من، می دانم که برایت بسیار سخت می گذرد. می دانم که شما زحمت بسیار کشیده اید. اما آنچه را که مهمتر از همه اش اسلام است، حفظ قرآن است من هم بچه هایم را مثل تو دوست دارم. بچه هائیکه موقع رفتنم به جبهه پای مرا می گرفتند و می گفتند، بابا تو رو بخدا نرو. آیا مقام می خواستم؟ آیا منتظر مقام هستیم؟ نه پدر، خواستاران مقام برای مردم مشخص هستند. پس برای رضای خدا هم شده از بچه هایم نگهداری کن، نگذار گرد یتیمی در پیشانیشان نشیند. مرا هم ببخش که نتوانستم فرزند خوبی برایتان باشم.

حال مادرم تو چی، حتماً می خواهی بگویی نمی گریم، نمی گویم گریه نکن فقط بیاد ام الیلا باش که علی اکبرش را به خداوند هدیه نمود. بزرگم کردی میوه نچیدی اما بدان قیامت وجود دارد. منتظر باش که در آن روز خداوند پاداش خواهد داد. شکر کن که فرزند شجاع داشتی با آنکه می دانست عملیات در پیش است به جبهه شتافت پس بدان که خواست خداوند است.

همسرم سخنی با تو دارم، با تو که یک لحظه از عمرت در آسایش نبودی امیدوارم خداوند به تو پاداش عظیم عنایت کند. فقط یک خواهش دارم فرزندانم را لباس سیاه بپوشان زیرا شاید دلم از غصه هائی که مردم گذاشتند آرام گیرد. آنهم از نزدیکانم، اما تو رو خدا حرفی نزن مدارا کن همانطور که حضرت فاطمه (س) صبر داشت مقاوم باش.

از خواهرانم می خواهم برای رضای خدا هم شده مسلمانان واقعی باشند، از برادران عزیزم تمنا دارم بیشتر به فکر آخرت باشند در حد امکان خودشان در خدمت اسلام و مسلمین باشند. من نتوانستم برادر خوبی باشم اما شما باشید. سلام گرم مرا به تمام فامیلان و دوستانم برسانید، دست همه شما عزیزان را می بوسم امیدوارم مرا ببخشید.

در پایان از پدر عزیزم می خواهم مزاحمت برای مردم ایجاد نشود، هر کس دوست داشت در مراسم کمک کند و اگر نتوانست در برگزاری مجلس کمک کند اشکالی ندارد. از بسیج گروه مقاومت می خواهم پیام رسان خون شهدا باشند، نترسید بخدا کمک به اسلام ترسی ندارد. شجاع باشید با دشمنان اسلام مقابله کنید. از انجمنهای اسلامی و بسیج گروه مقاومت روستا تقاضامندم در حد توان خود کوشش کنید. نیروها را بکار گیرند و پشتیبان اسلام باشید.

از برادران اتحادیه انجمنهای اسلامی خواهان ادامه فعالیت هستم. انشاء الله خدمتگزار را شناختید. والسلام – دست بچه ها را می بوسم.

برادر شما محمد علی حسین پور

یادتان باشد که مرا در کنار پدر بزرگم دفن نمائید.

وصی ام پدرم، ناظر همسرم می باشد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

محمد علی حسین پور ـ علی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

1336 ـ روستای مناسه کلا ـ بابل

3- نام و شغل پدر :

غلام علی حسین پور ـ کشاورز

4- نام و شغل مادر:

کبوتر کاظمی ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

7 فرزند ـ شهید فرزند اول می باشد.

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

شهید در خانواده ای مذهبی متولد شد .

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

ـــــــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ــــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

روستای اسبوکلا ـ بابل

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

روستای افراچال پی ـ بابل

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان :

دبیرستان نوشیروانی ـ بابل ـ هنرستان

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت :

در کار کشاورزی به پدر و مادر کمک می کرد

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل : ــــــــــــ

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام داد

2- یگان اعزام کننده :

ارتش

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ـــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

متأهل

2- نام همسر و تاریخ ازدواج :

سیده محترم پور موسوی ـ 1354

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ):

3 فرزند ـ ملیحه ـ علی ـ میثم

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

با پدر و مادر با احترام رفتار می کرد .

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

کمیته انقلاب اسلامی ـ پاسدار ـ رسمی 3 سال

آموزش و پرورش ـ متصدی اداری ـ رسمی 1 سال

آموزش و پرورش ـ آموزگار ـ 3 سال

به مدت 6 ماه هم مسئول دبیر خانه آموزش و پرورش

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ـــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ــــــــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

شهید در تظاهرات و پخش اعلامیه های امام شرکت داشت .

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

شهید عضو بسیج محل بودند.

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

 در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

1359 ـ بابل ـ کمیته ـ جزیره مینو ـ آبادان ـ پدافندی

1360 ـ بابل ـ کمیته ـ منطقه گیلان غرب ـ پدافندی

1362 ـ بابل ـ سپاه ـ چیلات ـ دهلران ـ  آفندی

1364 ـ بابل ـ سپاه ـ فاو ـ (والفجر 8 ) آفندی

1365 ـ بابل ـ سپاه ـ مهران (کربلای  1) آفندی

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

5/8 ماه

4- مسئولیت در جبهه : ـــــــــــ

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن :

2 بار ـ چیلات دهلران (والفجر 6 ) ترکش به پا و پهلو  ـ فاو (والفجر 8 ) شیمیایی از ناحیه ی سر و بدن

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد :

عملیات آفندی هر دو بار

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

مهران ـ قلاویزان ـ 12/4/65 ـ اصابت ترکش ـ کربلای 1

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

17/4/65 ـ گلزار شهدای مناسه کلا ـ بابل

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

پدر شهید: شهید به انقلاب و اسلام خیلی حساس بود اگر کسی انقلاب را زیر سوال می برد ناراحت می شد . با افراد بی بند و بار و منافق برخورد و مبارزه می کرد امام همه چیزش بود و علاقه عجیبی به امام داشت در زمان انقلاب از محل راه می افتادند و به مهدیه تهران می رفتند و در مراسمات آن جا شرکت می کردند و اعلامیه امام را همراه خود می آوردند و در پشت بام پنهان می کردند و نیمه شب حدود ساعت 1 این اعلامیه ها را در روستاهای اطراف پخش می کردند و به در و دیوار می چسباندند .

همسر شهید : ایشان یک مرتبه وقتی از عملیات والفجر 8 فاو برگشتند در منزل دوران نقاهت را می گذراندند . چندبار به من در صحبت های شان گفتند : من برادر بسیجی کم سن و سالی را در کنارم دیدم که شدیداً مجروح شده بود وقتی او را بر دوشم گرفتم تا به پشت جبهه برسانم این برادر به من گفت : من کسی را ندارم و همین طور که با من صحبت می کرد جان به جان آفرین تسلیم کرد و روی دوش من شهید شد وقتی من به چهره اش نگاه کردم دیدم جوان کم سن و سالی است که هنوز صورتش مو در نیاورد این صحنه را هیچگاه فراموش نمی کنم و من برای این شهید ناراحتم . بعضی وقت ها نیمه شب از خواب بیدار می شد و می گفت : باز یاد این بسیجی جوان افتادم . شهید بدون اطلاع به جبهه می رفت چون من مخالفت می کردم .