نام پدر : بابا
تاریخ تولد :1341/06/20
تاریخ شهادت : 1365/11/01
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

 

*** بسمه تعالی***

با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت امام زمان (عج) و با سلام به نائب بر حقش امام خمینی و با سلام به همه خدمت گذاران اسلام و مسلمین و با سلام به پدر و مادر عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و کسالتی نداشته باشید خواستم یک وصیت نامه خصوصی بنویسم البته یک وصیت نامه نوشتم که قبل از عملیات بوده و آنچنان گویا نیست حرف و درد و دل زیاد بوده و در آن موقعیت نمی شد نوشت و یک مقدار مسائل شخصی و خانوادگی و یک مقدار مسئله خودم را برای شما متذکر شوم اول مسئله این است که اگر خبر کشته شدن من را شنیدید در میان جمع ناراحت نشوید و گریه و زاری نکنید چون دشمنان منتظرند تا خوشحال شوند اگر خواستید گریه کنید در مزار و در جای خلوت گریه کنید تا کسی شما را نبیند و اگر خواستید گریه کنید اول برای مظلومیت امام حسین گریه کنید و برای اهل بیت امام گریه کنید چون مصیبت آنها خیلی بزرگتر از مصیبت زمان ماست و انشاءالله طوری رفتارتان باشد که خداوند آن اجر فردی را به شما اعطا کند که خداوند وعده داده است که به ما اجر عظیم اعطا خواهد کرد و انشاءالله خداوند شما را از صابرین قرار دهد مسئله دیگر مسئله روزه من است که یازده روز بدهکارم و همچنین حقوق است که دولت در نظر می گیرد نصفش را به فقرا و در رابطه با کار خیر و جبهه و موارد دیگر مصرف شود نصف دیگرش را اگر خواستید خودتان بردارید.

برای مصرف خودتان اشکال ندارد و اگر هم یک موقعی حقوق قطع شد دنبالش نروید که از اجر اخرویتان کاسته شود. مسئله دیگر برادرم اسماعیل است اول سلام عرض می کنم و دیگر به فکر اصلاح خود باشید دیگر بس است دیگر بزرگ شده است نمازش را بخواند و روزه را بگیرد یک کاری پیدا کند برای آینده اش بدرد بخورد. حرفی که پدر و مادر ما زنند به صلاح او است و یقین بداند که برای آینده اش خوب است.

انشاءالله خداوند به راه راستش هدایت کند و به او توفیق دهد تا بتواند احکام و فرائض را انجام دهد و برادرم حسین سلام انشاءالله حالتان خوب است درست را بخوان تا برای آینده بتوانی برای مملکت خدمت کنی اگر می توانی و جبهه نیاز دارد به جبهه برو و در نماز جماعت و جمعه شرکت کن و انشاءالله خداوند به شما توفیق دهد و سلام به خواهرانم معصومه، افضل، زهرا انشاءالله که شما رسالت زینب گونه خود را حفظ خواهید کرد انشاءالله خداوند شما را موفق گرداند تا بتوانید در کارهایتان موفق باشید و حجاب خود را رعایت کنید که حجاب مشت محکمی بر دهان یاوه گویان است و انشاءالله هر بدی از من دیدید مرا ببخشید. پدر و مادر عزیزم اگر ناراحتی برایتان فراهم کردم از شما حلالیت می طلبم و از مادرم که مرا به این سن رسانید و بزرگ کرد و زحمتها برایم کشید و در آینده از من انتظار داشت تا زحماتش را جبران کنم از شما معذرت می خواهم چون اسلام نیاز داشت من جبهه آمده ام و این راه را انتخاب کردم چون حفظ اسلام را برای خود واجب      می دیدم انشاءالله خداوند در آخرت به شما اجر بزرگ اعطا کند از دوستان و آشنایان و فامیلها سلام برسانید و بگوئید هر بدی ازمن دیدند مرا ببخشید دیگر عرضی ندارم.                                                                                                                                                  

"والسلام"    17/10/65

************************************************


زندگی نامه

شهيد «حجت حدادي»

نام پدر: بابا

بيستم شهريور 1341، خداوند اولین فرزند «بابا و رقيه» را به آن‌ها هديه داد. نامش را «حجت» گذاشتند. پسري كه حضورش، قلب پدر و مادر را غرق شادي و آرامش كرد.

قبل از رفتن به مدرسه، قرآن خواندن را در مكتب‌خانه آموخت. خواهرش «معصومه»، در اين‌باره مي‌گويد: «سوره‌اي از قرآن را مي‌خواند و ما از قرآن خواندن او لذت مي‌برديم.»

حجت تحصيلات خود را تا پايان دوره متوسطه در دبيرستان «امام خميني» فعلی رامسر ادامه داد.

برادرش «حسين» نقل مي‌كند: «مهربان و صميمي بود. رفتارش با ما، هم جنبه دوستانه داشت و هم جنبه ارشادي. ما را به ادامه تحصيل و پيروي از ولايت فقيه سفارش مي‌كرد و هميشه تقواي الهي را محور رفتار خود قرار مي‌داد.»

«افضل» ـ برادر ديگر حجت ـ اين‌گونه اذعان مي‌دارد: «او برادر بزرگترمان بود و نسبت به ما احساس مسئوليت خاصي داشت. تواضع و حجب و حيايش، بيشتر از ديگر صفات حسنه اخلاقي او در ذهنم مانده است. علاوه بر آن، بين اعضاي فاميل نيز، از محبوبيت خاصي برخوردار بود.»

حجت بعد از پيروزي انقلاب، فعاليت‌هايش را با بسيج مستضعفين شروع كرد. در سال 1361 به عنوان فرمانده دسته ديده‌بان، به جبهه جنوب عزيمت كرد و يك‌سال بعد، جامه پاسداري به تن پوشيد. او جانشين كارگزيني و مسئول دفتر فرماندهي سپاه پاسداران رامسر بود. علاوه بر آن، در آموزش‌هاي رزمي نيز تخصص بالايي داشت.

معصومه از برادرش چنين روايت مي‌كند: «وقتي جبهه بود، براي‌مان نامه مي‌نوشت و توصيه مي‌كرد كه در مسير انقلاب حركت كنيم. براي‌مان كتاب‌هاي شهيد مطهري و آيت‌الله دستغيب را مي‌خريد تا با مطالعه آن‌ها در مسائل ديني و اخلاقي پيشرفت كنيم.»

شركت در نماز، از ديگر دغدغه‌هاي حجت عزیز بود. به‌گونه‌اي كه در وصيت‌نامه‌اش آورده است: «از امت حزب‌الله مي‌خواهم كه در نماز عبادي و سياسي باشكوه جمعه، حضور هر چه فعال‌تر داشته باشند.»

افضل، در ادامه، از برادرش اين‌گونه ياد مي‌كند: «به خانواده دوستانش كه شهيد شده بودند، سر مي‌زد. چند مادر شهيد در محله ما بودند كه خيلي دوستش داشتند. مي‌گفتند: وقتي كه حجت را مي‌بينيم، انگار فرزند خودمان را می‌بينيم. خبر شهادتش را كه آوردند، مادرم به من گفت: بلند شو تا خانه را مرتب كنيم. مهمان داريم. مادرم افتخار مي‌كرد که فرزندش در راه خدا شهيد شود.»

سرانجام، حجت در اول بهمن 1365، در منطقه عملياتي «شلمچه» آماج گلوله دشمن قرار گرفت و شربت شهادت نوشيد. پيكر پاكش بعد از تشييع، در گلزار «بهشت زينبيه» رامسر به خاك سپرده شد.