*زندگی نامه شهيد محمدعلي (ضياءالدين) حجتی*
نام پدر: محمدكاظم
در بهمن 1341، مصادف با شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، زندگي «محمدعلي» در بهشهر آغاز شد. «محمدكاظم و راضيه» زن و شوهري زحمتكشی بودند كه با پشتكار و تلاش شبانهروزي، آبرويشان را حفظ کرده، شكم فرزندانشان را سير ميكردند. محمدكاظم در داروخانه کار میکرد و راضيه در كارگاه خياطي.
محمدعلی دوران طفوليت و خردسالي را در كوچه پسكوچههاي سرسبز بهشهر پشتسر گذاشته، بالنده و بزرگ شد. او قبل از سن مدرسه، قرآن را نزد «خانم موسوي» فرا گرفت. بعد که شش سالش تمام شد، به مدرسه رفت.
دوران ابتدائي و راهنمايي را با موفقيت در بهشهر پشت سر گذاشت. سپس به همراه دامادش «دكتر جهانگيري»، به تهران رفت و موفق به اخذ دیپلم علوم تجربي از دبيرستان «شهيد مفتح» این شهر شد.
محمدعلی هفت ساله بود كه شروع به خواندن نماز کرد. روزه گرفتن را هم از ده سالگي آغاز كرد.
در بزرگسالی نیز، در انجام واجبات و ترك محرمات ميكوشيد. علاوه بر آن، با قرآن نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
زمانی كه امام خمینی تماشای تلويزيون را منع كرد، محمدعلی از كساني بود كه تلويزيون را از خانه جمع كرد.
در بیان خلقوخوی محمدعلی، باید گفت که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود. با دیگران نیز با ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.
مادرش میگوید: «یک شب تازه از تهران برگشته بود و میخواست برود تا کنار کرسی دراز بکشد. همان لحظه پدرش گفت: محمدعلی! یک نفر دنبال دارو آمده. بلند شو و برایش بیاور! من گفتم: بچه تازه از راه رسیده و خسته است. محمدعلی رو به من کرد و آهسته گفت: مادر! این چه حرفی است؟ هر چه پدر بگوید، من تحت فرمانم. خسته هم نیستم.»
محمدعلی از همان سنين نوجواني، اعلاميههاي امام(ره) را به خواهر بزرگتر خود ميرساند. او در تهران، یک بار در مسجد «آقاي اردبيلي»، درباره انقلاب صحبت كرد و شعري خواند. به همین دلیل، ساواك قصد داشت او را دستگير كند؛ اگرچه، مردم او را از مسجد فراري دادند. او حتی، افراد كوچكتر را هم جمع ميكرد و با صحبت كردن، سعي داشت آنها را با افكار امام آشنا سازد. وی گذشته از آن، در اکثر راهپيمائيهای تهران و بهشهر نیز، حضوری فعّال داشت.
محمدعلی در اولین اعزام به جبهههای نبرد، در کنار شهید چمران و دیگر برادران رزمندهاش، به دفاع از کشور پرداخت.
در 61/4/15 به عضویت سپاه در آمد و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بهشهر مشغول خدمت شد. دو ماه بعد نیز، دوره آموزش دیدهبانی را در بهشهر طی کرد.
پدرش میگوید: «خيلي اصرار كردم در ارتش مشغول خدمت شود، امّا قبول نكرد و وارد سپاه شد. يك روز وقتي از سپاه برگشت، شروع به گريه كرد. پرسيدم: چيزي شده؟ گفت: اين همه آموزش ديدم كه به جبهه بروم، ولي اسم من جزء ليست اعزاميها نيست. دلدارياش دادم و گفتم: حتماً آنها براي خودشان قانوني دارند. امروز نرفتي، فردا ميروي. اينكه غصه ندارد. بعد با حرفهايم آرام شد.»
محمدعلی در آزادسازي «بستان»، به عنوان مسئول قبضه آرپيجي، خدمات ارزندهای از خود ارائه نمود.
«فاطمه» از آخرین دیدار برادرش اینگونه نقل میکند: «وقتی مادرم آب و قرآن به دست، خواست بدرقهاش کند، گفت: خواهش میکنم از در حیاط بیرون نیا! میخواهم راحت و بدون هیچ وابستگیای بروم.»
و سرانجام، او در 28 آبان 1361 در کسوت آرپیجیزن، در منطقه عملیاتی بوکان، به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پيكر پاکش نیز، در 5 آذر 61 در «بهشت فاطمه» بهشهر تشييع، و به خاك سپرده شد.