نام پدر : محمد كاظم
تاریخ تولد :1341/11/22
تاریخ شهادت : 1361/08/28
محل شهادت : بوكان

وصیت نامه

 

*وصیت نامه شهید ضیاالدین حجتی*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

 

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ

هر کس طلبم کند می یابد مرا و هر کس یافت می شناسد مرا و هر کس شناخت دوستم میدارد و هر کس دوستم داشت عاشقم میشود و هر کس عاشقم میشود عاشقش میشوم و هر کس عاشقش شوم می کشمش و هر که را بکشم خونبهایش بر من واجب است پس خود خونبهایش میشوم.

دفاع از مملکت اسلامی ودفاع از نوامیس مسلمین از واجبات شرعیه است (امام خمینی)

خدایا! تو خود میدانی عشق و ایمان به تو اطاعت از دستورات تو بخاطر  پاداش و عذاب نبوده بلکه از روی آگاهی و شناخت بوده و هیچ عاملی نمی تواند در ایمان من نسبت بتو خللی ایجاد کند.

خدایا! به جبهه آمده ام تا جانم را در راه تو فدا کنم.

خدایا! تو خود شاهد باش که من در این راه کورکورانه قدم برنداشتم.

از روزی که تو را شناختم در قلبم جرقه ای از ایمان پیدا شد که از همه چیز گذشتم.

خدایا! تو مرا وعده حورالعین دادی و همچنین از دوزخ مرا ترساندی ولی هدفم از این راه نه بخاطر این و آن نیست بلکه فقط بخاطر تو و اسلام عزیز است و اینکه شاید توانسته باشم رضای حق تعالی بجا آورم.

خدایا! پس قصد من از جهاد یک احساس یا هوس نبوده بلکه با شناخت به تو و با شناخت اینکه این سفر برگشت ندارد. این راه را انتخاب کردم.

بار خدایا! تو در سفر همراه و در خانواده جانشین منی و غیر از تو کسی نیست بتواند در سفر همراه و در خانواده جانشین باشد زیرا هر که جانشین باشد همراه نیست و هر همراه باشد جانشین نیست. پس حمد و ثنای الهی که این سعادت عظیم را نصیبم کرده و با درود فراوان به رهبر کبیر این اسطوره مقاومت و رسالت و مرد عرفان و جهاد و نماز و الگوی تمام نما و عصاره وجود دنیا پر کننده راه پیامبر گرام اسلام و نایب  برحق امام زمان(عج) امام خمینی وصیتم را اغاز میکنم:

من کوچکتر از آنم که شما را وصیت کنم ولی بعنوان برادر کوچک خودتان این حرف را از من بپذیرید هیچگاه درسخت ترین شرایط از خط اسلام رها نشوید و امام را دعا کنید که ما را از همه انحرافات نجات داده.

پدر و مادر عزیزم! سلام بر شما که ابراهیم وار و زینب گونه فرزندتان را که پس از سالها زجر و زحمت به ثمره امید رساندید روانه جبهه کردید و با دو دست تقدیم اسلام عزیز نمودید.

پدر و مادر عزیزم! ان شاا... ببخشید که نتوانستم دین خود را نسبت به شما ادا نمایم. امیدوارم بتوانم با شهادتم شما را راضی کرده باشم و اگر خداوند تعالی لیاقت را به من داد در آن دنیا شفیع شما شوم.

خواهران عزیزم! از شما در رابطه با راهنمایی ها و ارشادتان تشکر می کنم. انشاا...که شما ادامه دهنده راه پیامبر اسلام و یاری امام عزیز و رهبر کبیرمان باشید.

برادر عزیزم! تو هم ان شاا... راهی را انتخاب کنی که سعادت بشر در آن راه است که همان راه اسلام و خداست.

والسلام

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد محمدعلي (ضياءالدين) حجتی*

 

نام پدر: محمدكاظم

در بهمن 1341، مصادف با شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، زندگي «محمدعلي» در بهشهر آغاز شد. «محمدكاظم و راضيه» زن و شوهري زحمت‌كشی بودند كه با پشتكار و تلاش شبانه­روزي، آبروي‌شان را حفظ کرده، شكم­ فرزندان­شان را سير مي­كردند. محمدكاظم در داروخانه کار می‌کرد و راضيه در كارگاه خياطي.

محمدعلی دوران طفوليت و خردسالي را در كوچه پس‌كوچه­هاي سرسبز بهشهر پشت‌سر گذاشته، بالنده و بزرگ شد. او قبل از سن مدرسه، قرآن را نزد «خانم موسوي» فرا گرفت. بعد که شش سالش تمام شد، به مدرسه رفت.

دوران ابتدائي و راهنمايي را با موفقيت در بهشهر پشت سر گذاشت. سپس به همراه دامادش «دكتر جهانگيري»، به تهران رفت و موفق به اخذ دیپلم علوم تجربي از دبيرستان «شهيد مفتح» این شهر شد.

محمدعلی هفت ساله بود كه شروع به خواندن نماز کرد. روزه­ گرفتن را هم از ده سالگي آغاز كرد.

در بزرگ‌سالی نیز، در انجام واجبات و ترك محرمات مي­كوشيد. علاوه بر آن، با قرآن نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

زمانی كه امام خمینی تماشای تلويزيون را منع كرد، محمدعلی از كساني بود كه تلويزيون را از خانه جمع كرد.

در بیان خلق‌وخوی محمدعلی، باید گفت که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود. با دیگران نیز با ملاطفت رفتار می‌کرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.

مادرش می‌گوید: «یک شب تازه از تهران برگشته بود و می‌خواست برود تا کنار کرسی دراز بکشد. همان لحظه پدرش گفت: محمدعلی! یک نفر دنبال دارو آمده. بلند شو و برایش بیاور! من گفتم: بچه تازه از راه رسیده و خسته است. محمدعلی رو به من کرد و آهسته گفت: مادر! این چه حرفی است؟ هر چه پدر بگوید، من تحت فرمانم. خسته هم نیستم.»  

محمدعلی از همان سنين نوجواني، اعلاميه­هاي امام(ره) را به خواهر بزرگ‌تر خود مي­رساند. او در تهران، یک بار در مسجد «آقاي اردبيلي»، درباره انقلاب صحبت كرد و شعري خواند. به همین دلیل، ساواك قصد داشت او را دستگير كند؛ اگرچه، مردم او را از مسجد فراري دادند. او حتی، افراد كوچك­تر را هم جمع مي­كرد و با صحبت كردن، سعي داشت آن­ها را با افكار امام آشنا سازد. وی گذشته از آن، در اکثر راهپيمائي­های تهران و بهشهر نیز، حضوری فعّال داشت.

محمدعلی در اولین اعزام به جبهه‌های نبرد، در کنار شهید چمران و دیگر برادران رزمنده‌اش، به دفاع از کشور پرداخت.

در 61/4/15 به عضویت سپاه در آمد و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بهشهر مشغول خدمت شد. دو ماه بعد نیز، دوره آموزش دیده‌بانی را در بهشهر طی کرد.

پدرش می‌گوید: «خيلي اصرار كردم در ارتش مشغول خدمت شود، امّا قبول نكرد و وارد سپاه شد. يك روز وقتي از سپاه برگشت، شروع به گريه كرد. پرسيدم: چيزي شده؟ گفت: اين همه آموزش ديدم كه به جبهه بروم، ولي اسم من جزء ليست اعزامي­ها نيست. دلداري­اش دادم و گفتم: حتماً آن­ها براي خودشان قانوني دارند. امروز نرفتي، فردا مي­روي. اين­كه غصه ندارد. بعد با حرف­هايم آرام شد.»

محمدعلی در آزادسازي «بستان»، به عنوان مسئول قبضه آرپي‌جي، خدمات ارزنده‌ای از خود ارائه نمود.

«فاطمه» از آخرین دیدار برادرش این‌گونه نقل می‌کند: «وقتی مادرم آب و قرآن به دست، خواست بدرقه‌اش کند، گفت: خواهش می‌کنم از در حیاط بیرون نیا! می‌خواهم راحت و بدون هیچ وابستگی‌ای بروم.»

و سرانجام، او در 28 آبان 1361 در کسوت آرپی‌جی‌زن، در منطقه عملیاتی بوکان، به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پيكر پاکش نیز، در 5 آذر 61 در «بهشت فاطمه» بهشهر تشييع، و به خاك سپرده شد.