نام پدر : سیدیحیی
تاریخ تولد :1335/03/10
تاریخ شهادت : 1362/12/06
محل شهادت : دهلران

زندگی نامه

شهيد «سيد يوسف حجازي كياكجوري»

نام پدر: يحيي

در سال 1335، چونان آفتاب، در تقدير «يحيي و سلطان» درخشيد و به كاشانه اين زوج زحمتكش، گرمايي دوباره بخشيد. نورسيده­اي از ذرّيه­ سادات، با نام «يوسف».

كودكانه­هايش در كوچه پس­‌کوچه­هاي «كوركورسر» از توابع نوشهر خاطره شد. تا اين‌كه به دبستان «كسري» در همين روستا راه يافت. سپس، با ورود به مدرسه راهنمائي، تحصيلاتش را در پايه سوّم اين مقطع به پايان رساند.

«علی‌اصغر» درباره اعمال عبادی برادرش می‌گوید: «علاوه بر انجام واجبات، سعی می‌کرد مستحبات را نیز ادا کند. یکی از مهم‌ترین اصلی که او به آن تقید داشت، نماز شب بود. من چند بار شاهد بودم که یوسف در نیمه‌های شب، برای وضو گرفتن از اتاق بیرون می‌آمد.»

ناگفته نماند كه يوسف در گشاده­روئي، مهرورزي و احترام به والدين نيز، زبانزد بود.

نوجوانی بیش نبود که در ايّام انقلاب، هم­پاي ديگر انقلابيون، فرياد تظلّم سر داد و با حضور در راهپيمائي­ها، خواهان براندازي كاخ ظلم شد.

به گفته پدرش: «هر وقت که در سخنانی امام خمینی شرکت می‌کرد، می‌گفت: امام برای به‌دست آوردن این انقلاب زحمت‌های زیادی کشیده شده است و هیچ‌گاه نباید از ولایت فقیه دور شد.»

برادرش با اشاره به خصوصیات اخلاقی او می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین کارهایش، کمک به ضعفا بود؛ به‌خصوص افرادی که ابن‌السبیل به مسجد می‌آمدند. او آن‌ها را به خانه خود می‌برد. از آن‌جایی که تازه ازدواج کرده بود و جهیزیه خانمش را استفاده نکرده بود، به او می‌گفت که باید رختخوابی را برای این افراد بیاوری که هنوز استفاده نشده است. ما باید به این غریبه‌ها که به ما پناه آورده‌اند، جا بدهیم. لذا، برادرم نهایت پذیرایی را از آن‌ها می‌کرد و نسبت به این مسائل، از خودش فروتنی نشان می‌داد.»

روایت «سيد سعيد حسيني»  نیز از دوست دیرینش شنیدنی است: «از زمان شروع نماز جماعت در مسجد امام‌حسین (ع) در روستای کورکورسر به امامت حاج‌آقا ایرجی، حضور فعال داشت. علاوه بر آن، در شب­هاي نگهباني در پايگاه مقاومت كوركورسر، به ما كه قشر جوان آن دوران بوديم، توصيه‌هاي عبادي و عرفاني داشت و از ما مي­خواست كه در راه دين ثابت‌قدم باشيم.»

خانم «خديجه كياكجوري» از آن روزهای همسرش می‌گوید: «مدام در امور خیریه و رسیدگی به افراد بی‌بضاعت شرکت داشت. فردی پرتلاش و صبور بود. او زمان کمبود سوخت در کشور، با بردن نفت به منازل همسایه‌ها، در کارهای اجتماعی مشارکت می‌کرد.»

خانم کیاکجوری، در ادامه، گذری به اوصاف اخلاقی همسرش می‌زند: «فردی گشاده‌رو و خوش‌خلق بود و در رفتار با دیگران مهربان. همه اعضای خانواده و دوستان، از اخلاق حسنه او رضایت کامل داشتند و همیشه از خوبی‌های او تعریف می‌کردند. علاوه بر آن، رفتارش با پدر و مادر من و خودش نیز، در نهایت تواضع و ادب بود.»

و سرانجام، يوسف در 06/12/1362 در دهلران به فيض عظيم شهادت نائل گشت و سپس، با افتخاري ده ساله به آغوش خانواده بازگشت.

و اکنون، گلزار شهداي «الجواد»، تنها میعادگاه همسرش و يادگارش «كاظم» است.

«علی‌اکبر» نیز، در مورد برادرش این‌گونه می‌گوید: «وقتی یکی از دوستانش به‌نام «فریدون علی‌بابایی» به درجه شهادت نائل آمد، او به کمک پدرش در کارهای [کشاورزی]  می‌رفت. ما بعدها از طریق پدر این شهید، متوجه این موضوع شدیم.»


وصیت نامه

 

*وصیت نامه شهید سید یوسف حجازی*

 

       بسم الله الرحمن الرحیم

 

«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیا عند ربهم یرزقون»

کسانی را که در راه خداوند کشته می شوند مرده مپندارید، بلکه آن ها زنده اند و در نزد خداوند رزق و روزی می خورند.

«یا ایها الذین امنوا صبر وصابروا ورابطو واتقوالله لعلکم تفلحون»

ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر ومقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خدا ترس باشید که فیروز و رستگارگردید.

«یا ایها الذین امنواتقواالله حق تقاته و لا تموتن الاو انتم مسلمون»

ای اهل ایمان از خدا بترسید چنان چه شایسته خداترس بودن است پیوسته به یاد او باشید وشکر نعمتش را به جای آرید تا نمیرید جز به دین مبین اسلام.

با سلام بر شهیدان و درود به پیر جماران امام امت خمینی بت شکن این نشان دهنده راه حسین(ع).

البته بنده لایق این نیستم که به شما ملت همیشه در صحنه وصیت کنم اما چون بر هر مسلمان واجب است که وصیتی برای خود تهیه نماید بنده هم خود را مسلمان شیعه جعفری می دانم بر حسب وظیفه ای که خود احساس می کنم وچون مرگ را هر لحظه در جلوی چشمم می بینم و می دیدم که چگونه از خود بی خبر از دنیا هجرت می کنند پس بنده هم وصیت نامه ام را شروع میکنم.

ای عزیزان! فقط نام حسین(ع) بر زبان گرفتن کافی نیست بلکه باید دنباله روی راه حضرت محمد(ص) و فرزندان او باشیم شما زندگی هر یک از ائمه را بنگرید ببینید چکار می کردند کارشان جز نشان دادن راه سعادت و در آخر به شهادت رسیدن چیزی دیگری نبود و اکنون که انقلاب اسلامی ایران می رود تا به جهانیان صادر گردد و بوی عاشورای حسین(ع) به مشام می رسد وقتی ما می گوییم خدایا راه کربلا را برای عاشقان حسین باز گردان؟خداوند نیز برای این کار از من وشما (.............)شمایی که تا به حال در امتحانات ایزد منان موفق بودید پس باید در این راه مال، اسیر، مجروح و شهید بدهید تا انشاالله قبر امام حسین(ع)را در بغل بگیریم و یا اگر قبل از زیارت مولا حسین(ع) از دنیا هجرت کردیم لا اقل روزی را که همه در انتظارش هستیم آن روز قیامت با سرورمان محشور گردیم.

سعادتی نصیبم گردید تا با داشتن بهترین نعمت الهی یعنی سلامتی وجودم در جوار برادران مسئول و انقلابی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول انجام وظیفه باشم هرچند لیاقت شهادت را در خود نمی دیدم ولی از آن جایی که کوردلان در بعضی از مواقع بی هدف ضربه می زنند با خود گفتم که اگر خداوند بنده را لایق این دانست که سپری برای دیگر برادران قرار بگیرم و تیر بی هدف جاهلان به این حقیراصابت کند در نتیجه برادران دینی وخانواده ام را بر علیه شان به خشم آورد و یا اگر برادران مسئول بنده را لایق و شایسته این دانستند که قدمی در جبهه حق علیه باطل کمر بندم و با دشمن دین خدا مبارزه کنم و جان ناقابل خود را به جان آفرین یعنی خداوند یکتا و لا شریک تسلیم نمایم.

ای خانواده گرامی! پدر گرامی! برادران ارجمند! وخواهر وهمسر عزیز وفرزندم، نور چشم انقلاب! راهی را که بنده انتخاب کردم راه خدا و رسولان و ائمه و روح خدا خمینی می باشد و هر کس در این راه قدم بردارد سعادتمند است. آیه ای را که در مورد صبر و تحمل و مشکلات در مقابل سختی های دنیا ذکر نمودم این است که باید همگی متحمل شویم چون همه از اوییم و به سوی او (خدا)  باز خواهیم گشت .

بطوری که وقتی در اولین لحظه خبر مرگ کسی را می شنویم و می گویی(انا لله وانا الیه راجعون) پس بدانید که خداوند در آیه 7سوره محمد(ص) می فرماید ای اهل ایمان! شما اگر خداوند را یاری کنید خداهم شما را یاری می کند و در جنگ ها فاتح می سازد و بر حوادث ثابت قدم می گرداند ای خانواده ام وای مادرم که در زیر خاک خفته ای به مادرتان فاطمه زهرا(س) و به خواهرتان زینب(س) بگویید که عزیزمان را برای ادامه راه حسین عزیزتان داده ایم.

فرزندم! به حضرت مهدی(عج)موعود بگویید که پدرم در راه زنده کردن راه پدرت شهید شد. باشد تا از رهروان راه امام باشیم البته با یاری خداوند توانا و گوش فرا دادن به نصایح و فرمایشات نائب صاحب الزمان(عج) امام حاضر خمینی کبیر این قلب تپنده امت. همانطوری که در نزد شما عزیز بودم بعد از این عزیز تر خواهم شد این یک حقیقت است نه اینکه تعارف حقیقت. این موضوع را احساساتتان در زمان رفتن به جبهه برایم روشن نمود کما اینکه موجب می شد که شیطان میدان پیدا کند و مرا وسوسه نماید که برگردم اما عشق به خدا و ائمه و خمینی عزیز بنده را بر شیطان غالب نمود. از شما می خواهم همان طوری که تا کنون دین خدا وخمینی بزرگ وانقلاب را یاری کردید همکاری تان را بیشتر کنید وراه شهدا را ادامه دهید واسلحه بر زمین افتاده را بردارید و خشمتان را به دشمن زبون بنمایانید. خواهر! ای میوه دل مادرم اکنون که مادر نداری تا دلداریت نماید مادران وهمسران وخواهران شهدا را ببین و روحیه بگیر. ای خانواده ام! کلا به عرضتان میرسانم که تازه اول وسوسه شیطان است نباید در بین شما کسی بگوید که چون عزیز داده ایم دیگر خیالمان از آتش جهنم راحت شد بلکه چنین است اما اما......

مبادا به همین یک شهید اکتفا کنید وروح خدا خمینی را تنها بگذارید و از فرمان دولت مردان انقلابیون قدمی خلاف برداریدکه البته تاکنون کم وبیش بر نداشته اید و درست کار کردید. ولی ببینید جوانان ما در جبهه ها و یا اینکه خانواده های مرز نشین ما چگونه مظلومانه شهید می شوند و هم چنین شهیدان میدان شهدای تهران به گردن ما خیلی حق دارند شما در مقابل دشمن یاوه گو مقاوم باشید و مثل کوه استوار.

 ای همسرم! من به تو چه سفارش کنم که برادرت برای حفظ انقلاب اسلامی از پیشت هجرت نمود کمر ببند ومثل شیر که نر و ماده ندارد و در مقابل ضد انقلابیون بایست و سفارشی را که نسبت به شما شد بر کاغذ نمی آورم فقط جهت یادآوری عرض میک نم که فراموش نگردد.

 و اگر از من سوال شود که چه پیامی داری؟ به نوجوانان و جوانان عرض می کردم برای سعادتمند شدن هیچ راهی جز اینکه دنباله روی راه انقلاب که راه امام حسین(ع) است، ندارم. و شما ای کسانی که می خواهید در سوگ من بنشینید! به جایش از شما می خواهم که امام را که نشان دهنده راه امام حسین است تنها نگذارید.

باز هم سخنی دارم با تو ای همسرم! که باید سعی کنی به فرزندم دروغ یاد ندهی. یعنی زمانی که از تو پرسید پدرم کجاست؟حقیقت را بگویی و او را منتظر مگذاری. به او نگو که پدرت رفته سفرکه درجوابت بپرسد این چه سفریست و تو اشک هایت را جاری سازی و او فکر و خیال کند بلکه به او راست بگو و مهر و محبت خدا و ائمه وخشم و غضبش نسبت به دشمنان خدا و رسولان بر دلش جای ده. و همانطوری که از من سوال کردی که تو میروی به سلامت ولی من جواب زخم وزبان های مردم را چه بگویم و من هم کلا عرض کردم هرچه قدر زخم زبون و حرف بشنوی به آن اندازه ای که حضرت زینب(س) و همراهانش شنیدن نیست و توصیه می کنم که صبر داشته باش و به فامیل ها و دوستان عرض می کنم که از خدا بترسید و خجالت را کنار بگذارید من می روم اما لااقل خواستم بدون درد و دل نباشم.

در پایان جهت یادبود از دست رفته تان مجلس ختم برپای می دارید.پدرجان! خواستم به عرض برسانم که خودت می دانی که برای خوردن نمی آیند پس از شما می خواهم که مسئله اقتصادی مملکت اسلامی را در نظر بگیرید و از تجملات بپرهیزید و به فقرا برسید و امام را دعا کنید چون هرچه داریم از رهنمود های او داریم.

 

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

سید یوسف حجازی