نام پدر : سید رسول
تاریخ تولد :1343/11/01
تاریخ شهادت : 1367/02/23
محل شهادت : سیدصادق(عراق)

زندگی نامه

شهيد «سيدعلي‌اكبر حجازي»

نام پدر: سيدرسول

در سال 1343، قدم به كاشانه «سيّدرسول و سیما» گذاشت و شادماني مضاعفي به دل اهل خانه بخشيد؛ نورسیده‌ای برخاسته از دامان زوجی سختکوش و محب اهل بیت(ع) در «گلوگاه».

دوران ابتدائي‌اش در دبستان «فرّخي» زادگاهش، سپري شد. سپس براي گذراندن مقطع راهنمایي، به مدرسه «باقرالعلوم» همين شهر راه یافت.

«آذر» در باب خلق‌وخوی برادرش چنین می‌گوید: «پدرم از بندرعباس برايش كت‌وشلوار آورده بود. يك روز كه نيازمندي از بندرگز را ديد، او را به خانه آورد و از او با چاي و غذا پذيرائي كرد. آن مرد نيازمند از علي‌اكبر تقاضاي لباس كرده بود. او هم كت‌وشلوارش را به آن فرد هديه كرد.»

در بیان تقیدات دینی علی‌اکبر، همین بس که در ادای نماز اول وقت، اهتمامی خاص داشت و در حد توان، مستحبات را نیز، به‌جا می‌آورد. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، سعی در کسب کمال انسانی و تعالی معنوی داشت.

روزهایی که زمزمه‌هاي بيداري مردم و شكل‌گيري انقلاب از گوشه‌وكنار شهر به گوش می‌رسيد، او از طريق تلويزيون و گوش‌دادن به سخنراني‌هاي امام خميني، در بطن حوادث انقلاب قرار گرفت و همگام با تظاهرات‌کنندگان، فریاد تظلم سر داد.

سپس با پيروزي اين نهضت اسلامي، او در سپاه پاسداران گلوگاه، به فعاليت‌هاي فرهنگي و ورزشي مشغول شد. علي‌اكبر در رشته رزمي تكواندو موفقيت چشمگيري داشت؛ تا جايي كه توانست با پشتكار و علاقه‌اش، موفق به دريافت كمربند مشكي شود.

در آغازين روزهاي جنگ تحميلي، او عازم جبهه شد تا به دفاع از آب و خاك خود بپردازد.

سال 1361 كه همچنان در جبهه‌هاي نبرد خدمت مي‌كرد، با «مريم‌بانو محمودجانلو» پيمان ازدواج بست. «سيده فاطمه‌سادات، محسن و علي‌اكبر»، ثمره اين وصلت فرخنده هستند.

مریم‌بانو اين‌گونه از همسرش روايت مي‌كند: «از جبهه كه مي‌آمد، به كوهستان مي‌رفت و وقت خود را صرف آموزش نظامي‌اي که سپاه می‌گذاشت، مي‌كرد. از آن‌جايي كه دوست داشت در خط مقدم خدمت كند، هر بار كه به جبهه مي‌رفت، اكثراً مجروح می‌گشت و در بيمارستان‌هاي سيّار منطقه نیز، درمان مي‌شد.»

 او در ادامه، به بعد دیگری از شخصیت علی‌اکبر اشاره می‌کند: «در همه کارهای خانه کمکم می‌کرد. شب‌ها که از خواب بیدار می‌شد و می‌دید که دارم بچه را آرام می‌کنم، او را از دستم می‌گرفت و می‌گفت: تو برو استراحت کن. حالا نوبت من است که بچه را نگهدارم.»

علی‌اکبر در كردستان، از ناحيه پا مجروح شد و مدتي در بيمارستان يزد بستري بود. سپس، به بهشهر انتقال داده شد. همچنین، در عمليات كربلاي 8 نيز، مورد حمله شيميايي دشمن قرار گرفت و چند وقتي را در بيمارستان مشهد به سر بُرد.

عاقبت، علی‌اکبر در 23 فروردين 1367، در عمليات والفجر 10 كه سمت فرماندهي گروهان را به عهده داشت، و در منطقه «خُرمال» به فيض عظيم شهادت نائل آمد. پيكر پاكش طي مراسم باشكوهي تشييع، و در گلزار شهداي «سفيدچاه» آرام گرفت. 


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید سید علی اکبر حجازی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به راستی که از سوی خدا آمدیم و بازگشت مان به سوی اوست و حال اگر چنین است چرا در راه خدا کشته نشویم.

با درود فراوان و سلام گرم به حضرت مهدی (عج) و نایب بر حقش و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی و ملت شهید پرور ایران و با سلام و درود بیکران به روان پاک شهدای کربلا تا شهدای کربلا ایران و با سلام و درود به تمام مجروحین انقلاب از اینکه خداوند متعال به من قوتی عنایت کرده تا بتوانم در راهش بجنگم شکر گذارم و بسیار خوشحالم که در جمع عاشقان حسین (ع) قرار گرفتم و با این کاروان عازم کربلای حسین (ع) می باشم. ما امروز در موقعیتی قرار گرفتیم که مورد تهاجم همه جانبه مزدوران شرق و غرب هستیم. امروز باید از اسلام عزیز دفاع کرد. اسلامی که از کشورمان به رهبری روح الله سربلند کرد و با خون شهیدانمان آبیاری می شود و به امید خدا باید پرچم لااله الاالله محمد رسول الله را در سراسر جهان به اهتزاز در آوریم. امروز که رهبر عزیزمان رکت در جنگ را بر همه ما واجب کفایی اعلام کرد بر ماست که به ندای رهبرمان لبیک گوییم تا از کربلای ایران عازم کربلای حسین (ع) شویم.

ما باید با سلاح متکی به ایمان بجنگیم زیرا با ایمان است که رزمندگان اسلام به پیروزی های چشمگیری دست می یابند.

پروردگارا! تو خود آگاه هستی که تنها برای تو و برای اسلام تو قدم در این راه نهاده ام و لباس سبز شهادت سپاه را بر تن کرده ایم و برای اینکه این جامعه را زمینه ساز مهدی (عج) گردانیم به پا خواستیم نه برای هوا و هوس و نه برای مقامی و یا چیز دیگری. بارالها! تو خود آگاه هستی که هدفم جز تو کسی نیست.

خداوندا! تو شاهد هستی، که شرق و غرب دست به دست هم داده اند تا شاید بتوانند نور تو را که امروز ایران را منور ساخته خاموش کنند. تو بهتر از هر کس می دانی که دولتهای مرتجع کمک می کنند تا شاید بتوانند قوانین تو را پایمال کنند و از بین ببرند. اما غافل از این که تو قادر بر هر کار هستی.

خداوندا! تو خود شاهد هستی که این جنایت کاران بر سر مسلمانان در ایران و عراق و افغانستان و دیگر ممالک اسلامی چه آورده اند و تو بهتر از هر کس می دانی که چقدر عده ای کوردل و نابینا که حقیقت را نمی شناسند و حق را نمی بینند برای از بین بردن این انقلاب کوشش می کنند و راستی که چقدر نادانند چرا قدری فکر نمی کنند چرا از این بسیجیان درس نمی گیرند. انسان تعجب می کند از کسانی که با چشم باز می بینند که عراق با موشکهای 9 متری و بمبهای گوناگون نیمه شب آن هنگام که خداوند آنرا برای بشر آسایش قرار داده است. مردم مسلمان را در شهرهای دزفول، مسجد سلیمان و گیلانغرب و مریوان و غیره ... به خاک و خون می کشند و آن ناله کودکان و سالمندان و زنان باردار را می شنوند ولی مهر سکوت بر لب زده اند و هیچ حرفی نمی زنند آیا این خیانت به اسلام نیست، آیا این خیانت به مسلمانان نیست. شگفت که عده ای از بهترین جوانان این امت سینه های خود را برای دفاع از اسلام سپر گلوله های دشمن کرده اند و عده ای دیگر نسبت به این مسائل بی تفاوتند.

صحبت دیگر با کسانی که همه اش از مشکلات و کمبودها دم می زنند. بیایید کمی فکر کنید کدام کشوری را سراغ دارید که انقلاب کند و درگیر با منافقین داخلی هم باشد و مدت شش سال هم به طور مداوم با ابرقدرتها جنگ کند و روی پای خود بایستد. نه به طرف شرق دست دراز کند و نه به طرف غرب. بیاید از خون این همه شهید و فداکاریهای این جوانان جان بر کف شرم کنید و اشکال تراشی نکنید تا انشاا... خداوند همه مان را ببخشد. و جزء بندگان صالح خود قرار دهد.

همسر خوبم سلام، همسر خوبم فرزندانم را خوب نگهداری کن که خدمتگزار خوبی برای اسلام باشند. دوست دارم فرزندم اخلاق نیکو و خوب داشته باشد.

پسرم! دوست دارم اخلا و سرنوشت نیکو داشته باشی بزرگ که شدی در بالا بردن علم و دانشت برای اسلام بکوش و خدمتگزار خوبی برای اسلام باش.

صحبت دیگر با پدر و مادر گرامیم:

پدر و مادر گرامیم! سلام . انشاا... که برای همیشه مرا ببخشید و همچنین مرا به خاطر زحمتهایی که برای شما در طول این دوران بوجود آورده ام ببخشید. از اینکه خانواده شما هم شهیدی داده است خوشحال باشید. می دانم که آرزو داشتی در پیری جای دست شما باشم ولی واجب تر این بود که مزدوران را از خاک خودمان بیرون کنیم چون ما جوانان نمی خواهیم که به دین و خاکمان تجاوز کنند. به خاطر این خونهای زیادی بر روی زمین ریخته شد تا انقلاب ما پیروز شد. همانطور که می دانید انسان دیر یا زود باید بمیرد و چه خوب است که این مرگ شهادت در راه خدا باشد.

همان طور که خداوند در قرآن می فرماید: هر جا باشید دریابد شما را مرگ، چه در دژهای استوار باشید.

لذا از شما تمام فامیل و آشنایان طلب بخشش می کنم. خداوند گناهان همه ما را ببخشد.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

سیدعلی اکبر حجازی