نام پدر : حبیب الله
تاریخ تولد :1346/02/02
تاریخ شهادت : 1362/12/05
محل شهادت : دهلران

وصیت نامه

.من متأسفم ازاینکه کفر در باطل بودش اصرار می ورزد، اما مسلمان در حق بودنش بی تفاوت است.
2. پدرم! امیدوارم که در برابر ناملایماتی که در آینده برای شما پیش خواهد آمد ازخودگذشتگی و ایثار کنید. سایر فرزندان نیز به راه الله راهنمایی کنید.
3. همسرم! آنچه دستور خدا و دین خداست انجام بده و فرزندم را با اخلاق اسلامی تربیت کن تا ادامه دهندۀ راهم باشند و از شما می خواهم که صبر انقلابی داشته باشید انشاءالله.
4. ای امت ایثارگر ایران ! وظیفه دارید که دنباله رو رهبر خود باشید. هر گروه، حزب، سازمان و شخصی در هر پست و مقامی در برابر ولایت فقیه از اوامر رهبری که همان دستورات الهی است سرپیچی کرد طرد کنید و گوش به فرمان امام عزیز باشید.
5. دنیا دار آزمایش است، خوشا به حال مقاومت کنندگان. آنانی که در حوادث زندگی راه بندگی خدا را پیشه خود کرده اند و با تحمل و مشقات فراوان در عمل ثابت کردند که فقط  و فقط بنده الله اند و بس.
6. یک شب جمعه به مسجد بروید و دعا کنید که جزء ( صراط  الّذین أنعمت عَلَیهم )( راه آنانی که مشمول نعمتهای پروردگار شده اند)، قرار گیرم، که آنان شهداء صالحین و أنبیا هستند. 

وصیت نامه

اسکن وصيتنامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

نبی الله حبیب نیا رمی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

2/2/1346 ـ روستای رمنت ـ بابل

3- نام و شغل پدر :

حبیب الله حبیب نیا ـ کشاورز ـ بازنشسته سپاه

4- نام و شغل مادر:

شهربانو درزی نیا ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

8 فرزند ـ شهید فرزند دوم می باشد.

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

شهید در خانواده ای متدین و مذهبی و زحمت کش چشم به جهان گشود .

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

شهید برای آموزش قرآن به مکتب خانه رفت .

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ــــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

دبستان مطلب احمدی ـ بابل ـ روستای رمنت

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

راهنمایی تربیت معلم ـ بابل ـ روستای رمنت

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ــــــــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت :

شهید بعد از ترک تحصیل به شغل نجاری پرداخت  و در این حرفه استاد شد .

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

شهید تا مقطع اول راهنمایی تحصیل کرد و بعد ترک تحصیل کرد و به شغل آزاد پرداخت .

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی :

انجام نداد

2- یگان اعزام کننده : ــــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ـــــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :  

متأهل

2- نام همسر و تاریخ ازدواج :

قمرنسا قلی زاده ـ 1361

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ):

1 فرزند ـ روح الله

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

شهید بسیار مهربان بود و در برابر پدر ومادر تواضع و فروتنی داشت.

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

نجار از سال 59 الی 62

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ــــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ــــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند :

تحول فکری شهید از امام (ره) بود.

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

شهید در تظاهرات شرکت می نمود .

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

عضو فعال بسیج بودند .

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

 در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

2/10/62 ـ بابل ـ سپاه ـ دهلران ـ پدافندی

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

سه ماه

4- مسئولیت در جبهه :

طرح لبیک خمینی

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ـــــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ــــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

دهلران ـ 1362 ـ عملیات والفجر 6 ـ اصابت تیر مستقیم

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

1377 ـ گلزار شهدای رمنت ـ بابل

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

خواهر شهید : بار اول که شهید به جبهه رفت یادم نمی آید اما بار دوم که می رفت من مدرسه بودم و در راه خانه بودم که دیدم داخل مینی بوس به همراه چندنفر دیگر حرکت کردند و برادرم از داخل ماشین برایم دست تکان داد . هیچگاه آن روز را فراموش نمی کنم . من که مدرسه بودم ولی خانواده تعریف می کردند که موقع خداحافظی وقتی نبی الله رفت پیش فرزندش تا او را ببوسد و خداحافظی کند هر کاری کرد روح الله چشمانش را باز نکرد و همسرش به او گفت که حتماً فرزندت دوست ندارد به جبهه بروی .

 


زندگی نامه

«زندگينامه شهيد نبي ‌ا. . . حبيب‌نيا»
از زبان پدر شهيد
نام: شهيد نبي ‌ا. . . حبيب‌نيا
فرزند: حاج حبيب‌ا. . .
متولد 2 ارديبهشت 1346
شهيد نبي‌ا. . .حبيب‌نيا در روستاي رمنت شهرستان بابل متولد گرديد و پس از گذراندن دوران طفوليت وارد دبستان محل سكونت شد و تحصيلات را تا پنجم دبستان ادامه داد و پس ازآن به كارگري در كارگاه تجارتي مشغول گرديد و پس از چندي در اين رشته، استاد گرديد.
شهيد در همان اوايل جنگ تحميلي به جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل شتافت و فرمان امام ولي امر خويش را لبيك گفت. براي اولين بار كه به جبهه رفته بود پس از مراجعت از جبهه، ازدواج نمود كه ثمره اين ازدواج يك فرزند به نام روح ا. . . است. پس از ازدواج نيز دوبار ديگر به جبهه اعزام شد كه سرانجام در تاريخ 12/12/1362 در جبهه دهلران بدست سفاكان بعثي به درجة رفيع شهادت نائل گشت و دعوت حق را لبيك گفت روحش شاد. 
بزرگ فلسفه شاه دين اين است.
كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است
فعاليتهاي شهيد:
شهيد در قبل از انقلاب با اينكه سن كمي داشت اما فعّالانه در تظاهرات شركت مي‌جست. از فعاليتهاي پس از انقلاب مي‌توان، حضور فعال او در مبارزه با منافقين در شهر را نام برد كه به گفتة يكي از دوستان شهيد بنام آقاي باقر مطلبي، در يك از درگيريها با منافقين آنقدر كتك خورد كه حتي نمي‌توانست راه برود. در داخل محل فعاليتهاي چشمگيري داشت كه از جمله فعاليت در انجمن اسلامي محل و بسيجي مي‌باشد. شهيد پس از اينكه براي بار اوّل از جبهه مراجعت كرده بود در طرح لبيك حضور فعال داشت و براي بچه‌هاي بسيجي كارت طرح لبيك صادر مي‌كرد و بچه‌ها را به سمت جبهه به شوق وا مي‌داشت.
خاطرات و خصلتهاي شهيد:
پدر بزرگوار شهيد مي‌گويد شهيد نبي‌ا. . . بسيار خوش اخلاق و خوش طبع بود. از همان اوان زندگي يعني قبل از رسيدن به سن بلوغ به فرايض و واجبات عمل مي‌كرد. شهيد علاقه زيادي به مساجد و محافل مذهبي داشت و پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز حضور و فعاليت او بيشتر شد.
آقاي حسين خيري همسنگر شهيد در اين مورد مي‌گويد:
از خصلتهاي شهيد خوشرويي و خوش‌اخلاقي بود. چهره نوراني و مذهبي داشت با همه خوش برخورد بود و در يك كلام اهل تقوي و اهل معاشرت بود. از خاطراتي كه به ياد دارم اينكه شهيد هميشه مي‌گفت: دوست دارم بيشتر زنده بمانم تا بيشتر از حق دفاع كنم. شهيد با اينكه از ناحيه دست آسيب ديده بود با اين حال آنچنان مي‌رزميد كه به ياد دارم دو روز قبل از شهادتش تعداد زيادي از دشمنانش را به درك واصل كرده بود. براي بار آخر كه به جبهه رفته بود هميشه به من مي‌گفت موقع آمدن فرزندم را با وجب اندازه گرفتم تا ببينم هنگامي كه برمي‌گردم چقدر بزرگ شدهاست چون در آن هنگام روح ا. . . دو ماه بيشتر نداشت.
و اما چگونگي شهادت، در عمليات والفجر 6 بود كه ما در دهلران در محور سگلال بوديم. ما در آن محور 8 نفر بوديم، من به عنوان تيربارچي و شهيد نبي‌ا. . . و يك نفر ديگر به عنوان كمك تيربارچي و چند نفر آرپيچي زن با هم بوديم. حين تيراندازي متوجه شديم از پشت به ما تيراندازي مي‌شود، فهميديم كه عراقيها هستند و ما را محاصره كرده‌اند. شهيد نبي‌ا. . . در حال رساندن تير (فشنگ) به من بود كه از ناحيه سر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسيد و من نيز از ناحيه پا زخمي شدم و پس از دو روز خودم را به بچه‌هاي ايراني رساندم.
از زبان پدر بزرگوار شهيد نبي‌ا. . . حبيب‌نيا و نورا. . .حبيب‌نيا:
اين شهيد عزيز، شهيد اول و فرزند دوم من مي‌باشد. اين فرزندم خيلي فعال بودند و شور انقلابي داشتند.
خيلي بچه خوب و منطقي بودند و داراي يك فرزند به نام روح ا. . . حبيب‌نيا مي‌باشند. وقتي انقلاب شروع شد او تظاهرات بابل را به همراه برادر بزرگش شهيد نورا. . . حبيب‌نيا به راه انداخته ايشان مسئوليت كار طرح لبيك امام خميني «قدس» را بر عهده داشتند و مي‌آورد و به دست بسيجيان مي‌دادند. ايشان دوباره روانه جبهه شدند. براي بار سوم كه مي‌خواستند به جبهه بروند دستشان به درون كمباين خرمن‌كوبي رفت و مچ دستش را گرفت. ما ايشان را برديم به تهران. به هر دكتري كه ميبرديمش جوابشان قطع دستشان بود. ما دست توسل به سوي ائمه دراز كرديم ونذر ما هم به جا آمد و قبول درگاه شده و دست فرزندم بدون آنكه قطع شود خوب شد و به حالت عادي خود برگشت. وقتي ايشان را به منزل آورديم دو سه ماهي نگذشته بود كه خودش يك شبي امام زمان ارواحنا الفداء را در خواب مي‌بيند كه امام زمان به من فرمودند چرا تو به جبهه نمي‌روي، او هم در جواب گفت: ناراحتي دستم سد راه من شده، امام زمان «عج» فرمودند دست شما سالم است. شما برويد جبهه.
شهيد نبي‌ا. . . عازم جبهه شدند و در طرح لبيك امام خميني و در منطقه والفجر 6 دهلران بودند همينكه رسيدند به جبهه به عنوان تيربارچي دو نفر خدمه همراه ظرف يك شب بايد به خاك عراق پيشروي مي‌كردند كه در همان عمليات هم شهيد شدند و جسد پاكشان همانجا مفقودالاثر شد.
 
بعد از 14 سال چند تكه استخوان پاك و مطهرش را همراه با پلاكي آوردند.
بعد از 14 سال انتظار، استخوانهاي مطهرش را زيادت كرديم و به سر و صورتمان زديم.
براي من خيلي سخت بود كه عزيزترين وجودم را به پست‌ترين چيز يعني (خاك) بسپارم ولي امانتي داشتم و تقديم حق و حقيقت كردم و راضي هستم به رضاي خدا. اميدوارم كه خداوند اين هديه‌ام را قبول كند.
«ان شاء ا. . .»
«از زبان همسر بزرگوار شهيد نبي‌ا. . . حبيب‌نياء»
ايشان مرد بسيار خوش‌اخلاق و خوش برخوردي بودند كه حتي شايد به خاطر همين خلق و خوي حسنه و خوبي كه داشتند با ايشان ازدواج كردم. حاصل اين ازدواج يك فرزند پسر به نام روح ا. . . حبيب‌نيا مي‌باشد. ايشان با نماز شب بسيار مانوس بودند و بسيار شور انقلابي  داشتند.
ايشان يك روزي به من گفتند كه من عازم جبهه هستم، آيا راضي هستي به جبهه بروم: در جواب گفتم: اين بچه خيلي كوچك است دو ماه بيشتر ندارد. اين بچه به محبت پدر نياز دارد، آينده‌اش را چه مي‌گويي شما با اين همه عشق و علاقه‌اي كه به روح ا. . . داري و دائم به فكر هستيد چطور مي‌توانيد او را رها كنيد. ولي برخلاف انتظارم در جوابم گفتند: اين وظيفه من است. الان در اين موقعيت جبهه واجبتر است تا اينجا ماندن، الان جبهه به امثال من احتياج دارد. چرا كه براي تداوم انقلاب مي‌جنگيم تا انقلاب باقي بماند تا امثال شما و من آزادانه فكر كنيم، زندگي كنيم و در سايه اسلام و ولايت رهبري باشيم و در ضمن گفتند: در نبود من پسرم را با خلق و خوي اسلامي تربيت كن و مگذار به راهي غير از راه اسلام رود. هميشه به من گفتند كه صبوري كن و زينب‌گونه باش و هيچ وقت اميد خود را به خدا از دست مده چرا كه بسيار كساني هستند مانند شما كه همسرانشان به خاطر اسلام و پابرجايي قرآن زن و فرزند خويش را رها كردند به اميد خدا و خودشان به جبهه‌ها رفتند.
ايشان فرداي آن روز عازم جبهه شدند يك ماه از رفتنشان به جبهه نگذشته بود كه خبر شهادتشان را براي ما آوردند. در سا ل1362 بود، اما جسد ايشان را نيافتند.
باور كردن اين خبر برايم خيلي سخت و مشكل بود كه ديگر شهيد در بين ما نيست و ديگر نمي‌توانم او را ببينم و پس از چند سال در سال 1376 جسد پاكشان را براي ما آوردند. خيلي ناراحت كننده بود. حالا ديگر پسرم بزرگ شده بود و براي خودش مردي بود و همه اين چيزها را مي‌فهميد وباور مي‌كرد.
اما من باور نكردم كه روزي پسرش تابوت پدر را بر دوش بگيرد، پسرم كه روزي كودك بود و كوچك و هيچ از بابا، معناي پدر داشتن و وجودش را نمي‌دانست و حس نمي‌كرد مي‌بايست كه حالا در تشتيع جنازه پدر شركت كند.
بعد از چند سال انتظار چشم بدر بودن تا كه شايد روزي از در به منزل بيايد و چشمانمان به جمالش روشن شود حالا خبر آوردن جنازه ايشان را به ما مي‌دهند و پسرم ديگر بزرگ شده بود و باور مي‌كرد كه پدر آمده ولي با چند تكه استخوان كوچك و بزرگ.
اما ديگر قبول دارم و باور مي‌كنم و راضيم به رضاي خدا كه همه بنده او هستيم و به هر حال يك روزي به سوي او باز مي‌گرديم حالا يكي زودتر و يكي ديرتر و بسيار سپاسگزارم از خداوند بزرگ و عزيز كه يك چنين افتخاري نصيبم كرده تا در آن دنيا و در آخرت با آبرو باشيم و اميدوارم پسري به جامعه تحويل دهم كه همان خواسته و آرمان شهيد بوده باشد.
«از زبان فرزند شهيد»
من بوده‌ام دوماهه بابا سفر نمودي
رفتي به سوي جبهه گشت و گذر نمودي جسمت تپيد در خون
دستت جدا زپيكر شد قسمت شهادت شد قسمت شهادت
اما پدر من اكنون يك پسر شهيدم پيش حسين زهرا همواره رو سپيدم
«والسلام»