نام پدر : حسن
تاریخ تولد :1343/02/08
تاریخ شهادت : 1367/04/04
محل شهادت : جزیره مجنون

زندگی نامه

                           *زندگی نامه شهيد رحيم حاجي­پور بهنميري*

 

نام پدر: حسن

در ارديبهشت 1343 چونان آفتاب در تقدير «حسن و زينب» درخشيد؛ نوزادي برخاسته از دامان پرعطوفت زوجي كشاورز در «بهنمير» از توابع بابلسر که او را «رحيم» نامیدند.

روزهاي ابتدائي تحصيلي او در دبستان «6 بهمن» سابق زادگاهش طي شد. سپس با گذر از دوره راهنمايي، به تحصيلات متوسطه در دبيرستان «شهيد بهشتي» بابلسر روي آورد. او دانش­آموز پايه دوم اين مقطع بود كه به سبب عزيمت به جنگ، ترك تحصيل كرد.

رحیم ابتدا به عنوان تك­تيرانداز، راهي مناطق نبرد با دشمن شد. سپس با به تن كردن جامه پاسداري، به سِمَت فرماندهي دسته، فرماندهي و جانشيني گروهان انتصاب يافت. مدّتي هم در واحد اطلاعات ـ عمليات به اداي تكليف پرداخت. 

«قدرت­الله كريميان» از آن روزهاي هم­رزم ديرينش مي­گويد: «نيمه‌شب ديدم كه در يكي از سنگرهاي فاو صدايي به گوش مي­رسد. بيرون كه رفتم، ديدم رحيم حاجي­پور دارد با يكي از نيروهاي بسيجي كم­سنّ و سال صحبت مي­كند. ماجرا از اين قرار بود كه ظاهراً آن بسيجي از آتش سنگين دشمن وحشت كرده بود. چون توپ و خمپاره به نزديكي خاكريز نگهباني اصابت كرده بود، مي­گفت كه من دچار موج انفجار شدم و ديگر قادر به نگهباني نيستم. رحيم، او را به سمت خاكريز عراقي­ها هدايت مي­كرد، ولي آن بسيجي مجدّد به طرف خاكريز خودي برمي­گشت. مي­گفت: اگر او دچار موج‌گرفتگي شده است، چطور فرق بين خاكريز خودي و دشمن را تشخيص مي­دهد!؟ اين عمل چند بار تكرار شد و درنهايت، متوجه شديم كه آن بسيجي، فقط وحشت كرده است.»

جزيره مجنون آخرين آوردگاه حضور رحیم به شمار مي­رود. خاك پاكي كه در ششمين طلوع تابستان 1367، اين فرزند برومند وطن را چونان گوهر در صدف دل خود پنهان كرد؛ و سرانجام جسم پاكش در سال 1375 با بدرقه يادگارانش «زهرا، كبري و فاطمه» در گلزار شهداي «حاجي­كلا»ی بهنمير به خاك سپرده شد.

و امّا روايتي از همسرش «كلثوم جهاني»؛ «وقتي از جبهه برمي­گشت، سختي­هاي زندگي را فراموش مي‌كردم؛ چون اخلاق خوبي داشت و مهربان بود. به او مي­گفتم: ما بچّه كوچك داريم؛ اين­جا بيشتر بمان. مي­گفت: دوستان من هم زن و بچه داشتند، ولي به جبهه رفتند و شهيد شدند. آن­ها هم زندگي­شان را دوست داشتند. چرا ما نبايد شهيد بشويم!؟» 


وصیت نامه

                                *وصیتنامه شهید عبدالرحیم حاجی پور*

 

                                               بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک الفائزون بشرهم ربهم برحمه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم.

ترجمه: کسانی که ایمان آورده اند و از دیار خدا هجرت نموده اند در راه خدا با اموال و جانشان جهاد نموده اند بزرگترین درجه در نزد خداوند و آن گروه ظفرمند و پیروز و پروردگار به رحمت بی انتهای خود بشارت دهد. مقام رضا و خشنودی خویش و بهشت هائی که در آنجا آنها را نعمت جاودانی است.

سپاس خدای را که ما را در این راه مقدس هدایت کرده و بر ما منت گذاشت و یاریمان کرد تا از ظلمات جهل به سوی نور و آگاهی رو آوریم سپاس خدا را که مردم ما را امتی نمونه و اسوه برای جهانیان قرار داد ما باید اول تزکیه نفس کنیم که مبارزه با نفس بزرگترین جهاد است اگر انسان درون خویش را از هوای نفسانی و امیال شیطانی خالی کرد آنوقت پیروز و سرافراز هست.

پروردگارا! به سوی آمرزش تو کوچ کرده ام به سوی عفو تو آهنگ شهادت نموده ام به گذشت تو مشتاق شدم. ای خدای سبحان می خواهم پرواز کنم اما سنگینی کوله بار معصیت بالهایم را خسته و مرا از اوج گرفتن به سرایت باز می دارد.

خدایا! به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه هائی می آفرینند و به علی علیه (ع) بگو شیعه اش قیامت به پا کردند و به حسین (ع) بگو که خونش هنوز در رگها می جوشد.

ای خدا! بزرگ ترا شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمانها باز کردی و لذت بخش ترین حیاتم را در اختیار گذاشتی.

خدایا! واقعاً تو را سپاس می گویم از ته دل راهی برای سپاس نداشتم جز دادن بهترین چیزی که جان می باشد. اگر صدامیان مرا گرفتند و بدنم را سوراخ سوراخ نمایند و پوستم را سوزانند لحظه ای تردید به خود راه نداده و آرزوی گفتن یک آخ را تیر بر دلشان می گذارم. ای برادران قدر امام امت چراغ نور و هدایت این رهبر عزیز و دلسوز را بدانید. خدا نکند از امام جلوتر حرکت کنید آن روز عزای ملت است و هرگز عهدی را که با خدای خود بسته ام اگر در آتش بسوزم اگر بدست منافقین پودر شوم هرگز از یاد خدا دوری نخواهم کرد.

مردم مسلمان و انقلابی ایران! خدا نکند که به این دنیا فانی دل بسته از مسائل اخروی غافل بمانید مبادا جهاد در راه خدا را کنار گذاشته و لباس ذلت بر تن کنید مردم دنیا را برای دنیا نخواهید بلکه بکوشید دنیا را در جهت آخرتتان بکار گیرد و در هر حال رضایت حق باریتعالی را به خود جلب کنید از مردم شهیدپرور و همیشه در صحنه می خواهم که قدر روحانیت اصیل و انقلابی را بدانید و لحظه ای از این رهبران فکری و عقیدتی خود فاصله نگیرید عزیزان من فکر نکنید که اگر رحیم به جبهه نمی رفت کشته نمی شد خیر زیرا خداوند می فرماید: اینها تکونوا ایدرکلکم الموت یعنی هر کجا که باشید مرگ شما را فرا می گیرد. آنان که در خانه هایتان خزیده اند و چشم و گوشتان را فرو بسته اند و مانند کبک سر خود را زیر برف کرده اند بدانند که سرانجام باین راهی که همگان رفته اند باید بروند پس بیائید تفنگهای بر زمین افتاده ما را برگیرید و این راه خونین را ادامه دهید و به همه جوانان عزیز انقلابی سفارش می کنم که عمل به قرآن و احادیث و سخنان ائمه را فراموش نکنید و در نماز جمعه این مانور عبادی سیاسی و دشمن شکن هر چه باشکوه تر شرکت کنید که دشمنان اسلام از اینها می ترسند. هر هفته نماز جمعه برقرار باشد. آن روز عزای دشمن است اسلام از اینها می ترسند هر هفته نماز جمعه برقرار باشد آن روز عزای دشمن است ای امت حزب الله هر چه توان دارید به نماز جمعه و جماعت اهمیت بدهید و هر چه باشکوه تر شرکت کنید شرق و غرب را از این مردم همیشه در صحنه می ترسند.

برادران عزیز دعا یادتان نرود چون ما جز دعا چیز دیگر نداریم.

سفارش به پدر و مادر:

اما تو ای پدر عزیزم بدان که عشق حسین مرا آواره و ویران کرده و به جبهه کشانیده و این به خاطر این بود که وقتی مادرم می خواست پستان در دهانم بگذارد قبل از آن تربت سیدالشهداء را گذاشت و از ابتدا محبت حسین را با خونم عجین کرد. ای پدر مهربانم قسم به آن پیرجماران سوگند آن زحماتی که برایم کشیدی از نظر اسلام و قرآن آن گونه نتوانستم جبران نمایم و از شما پدر خالصانه تشکر می نمایم و مرا حلال کنی و می دانم شما را ناراحت کرده ام و مادرجان ای رهرو راه زینب آن زن نام آور کربلا مادر جان با همه زحماتت از شما می خواهم در روز شهادتم لباس سیاه بر تن نکن بلکه لباس سفید بر تن کن تا دشمنان اسلام از شما درس بگیرند و هرگز گریه نکن. اگر می خواهی گریه کنی به یاد شهدای کربلا به یاد علی اکبر و قاسم گریه کن و روز پنج شنبه غروب بر مزار شهدا یادتان نرود.

سفارش به خواهرانم:

هرگز ناراحت نباشی بلکه خوشحال باشی چنین برادری به اسلام و قرآن داده ای و خدا را شکر کنید روز شهادتم لباس سفید بر تن کنید که مردم از شما درس شهامت بگیرند شما باید حجاب را رعایت کنید مادر و همسرم را دلداری دهید.

سفارش به برادرانم:

می دانم خودداری برای شما مشکل است چه کنم چون انقلاب احتیاج دارد شما را به تقوا سفارش می کنم در کارهایتان از یاد خدا دور نشوید بلکه با خداوند نزدیکتر باشید شما باید مثل حسین (ع) صبور باشید دنیا ماندنی نیست بلکه یک روز همه ما رفتنی هستیم شما باید نور هدایت پدر و مادرم باشید شما باید وحدت داشته باشید.

سفارش به همسرم:

همسر عزیزم مبادا بعد از مرگم لباس سیاه بپوشی و عزاداری کنی رسالت شما به عنوان یک همسر سنگین است همسرم بیش از این شما را سفارش نمی کنم سعی کن بعد از مرگم گریه نکنی و به مادرم دلداری دهی و اما تو حق بزرگی بر گردنم داری چون همه ما رفتنی هستیم چه بهتر در راه خدا شهید شویم مرا حلال کن اگر بدی از من دیدی به بزرگواری ببخش.