نام پدر : صادق
تاریخ تولد :1343/11/08
تاریخ شهادت : 1364/12/24
محل شهادت : فاو

خاطرات

برادر شهید ـ محمد علی ـ می گوید : در یک منطقه جنگی که پر از مین بود . نیروهای تخریب چی باید منطقه را پاکسازی می کردند تا بچه ها از آن جا رد شوند شهید داوطلب شد شهید سریع از میدان مین رد شد کالیبرهای دشمن را به وسیله نارنجک دستی خاموش کرد و به بچه ها اشاره کرد که بیایید و رد شوید . دوستانش تعریف می کردند وقتی  مین های جهنده را دیدیم وحشت تمام وجودمان را گرفت و برگشتیم به این ها گفتیم : علی تو این مین ها را ندیده ای ؟ گفت :«چرا دیدم».  گفتیم پس چرا رد شدی ؟ گفت :« برایم چه فرقی می کرد می خواستم شهید شوم یا به وسیله گلوله مستقیم دشمن یا به وسیله مین.»

خاطره دیگر این که در یک منطقه عملیاتی تعداد زیادی اسیر گرفتند شهید اسرا را داخل یک قایق گذاشت و همراه با یک سکاندار بودند ایشان در منطقه هور بودند گرمای هور همانا و نیش و پشه ها که خیلی زیاد بودند همانا . ایشان با یک بلوز و یک چفیه که روی سرشان می چرخاندند و با چفیه که نرم بود روی سر عراقی ها می چرخاند تا پشه ها آن ها را گاز نگیرند . گفتم عجب حال و حوصله ای داشته ای این ها این همه تجاوز به خاک ما کردند ایشان گفتند :« ما شیعیان وقتی به دشمنی می رسیم که آن موقع عاجز و ناتوان هستند با عطوفت و خصلتی یک بچه مسلمان باید داشته باشد رفتار می کنیم .»

دوست شهید ـ خسرو طالبی ـ می گوید : در زمان عملیات ما پاتک سنگینی از دشمن خوردیم که خیلی ها شهید شدند من هم مجروح شدم ایشان زخم مرا بست و همه را به پشت جبهه هدایت کرد اما خودش به عقب نیامد و در سنگر ماند تا اینکه خمپاره ای به سنگر خورد و ایشان به شهادت رسید.

شعبان حاجیان- دوست و همرزم شهید : شهید دارای روحیه ای شجاع و نترسی بود . یک شب در جنگل آمل که با هم بودیم ، زمان شب  برای نگهبانی با طنابی به هم ارتباط داشتند . یک شب پست من  و ایشان با هم شد و من یک لحظه طناب را کشیدم دیدم ایشان دیگر نکشید ، طناب را با خود گرفتم  و گفتم حتماً اتفاقی برای ایشان رخ داده ، نزدیک که رفتم دیدم ایشان طناب را به یک درخت بسته و بی خیال گوشه ای خوابیده است.

سید هاشم رضایی - همرزم و دوست شهید : یکی از عادت ها و منش شهید شوخ طبعی او بود که این مسأله زبانزد کلیه نیروها بود و ایشان را با این خصوصیات اخلاقی می شناختند .

یک روز که مشغول شستن لباس هایش بود با شوخی به طرف بچه ها می رفت و لباس های آن ها را از تن شان بیرون می آورد و آن ها را داخل آب می انداخت ، ایشان پس از این کارها لباس های بسیجیان را می شست و پس از خنک کردن از آن ها عذر خواهی می کرد و به آن ها تحویل می داد.

این شیوه کار او در تمام کارهای او دیده می شد و شهید از این طریق به بسیجیان کمک می کرد.