دوست شهید: یک بار شهید در درس آمار و ریاضی تجدید آورده بودند قرار بود بیاید منزل ما با هم کار کنیم وضع مالی من در آن زمان خوب نبود وقتی شهید خواست به منزل ما بیاید در منزل چیزی برای پذیرایی موجود نبود از این بابت سختم بود و خجالت می کشیدم، وقتی ایشان به اتاق وارد شدند با مسئله ای ایشان را سرگرم کرده و خود به مغازه رفتم و خرید کردم وقتی به خانه آمدم ایشان از من پرسیدکجا بودی ؟ و فهمید که من برای خرید رفته بودم خیلی ناراحت شد و اصلاً آن غذا را نخورد و منزل ما را ترک کرد و مدتی با من سخن نمی گفت، از او می پرسیدم می گفت شما نباید به مغازه می رفتین مکر ما گرسنه ایم ؟ ما طرفدار محرومان و بیچارگان هستیم شما خرید خود را باید برای مستمندان ببرین و این ماجرا برای همیشه و نصیحت ایشان در ذهنم ماند .
سبحان - برادر شهید : چند سالی همسر بنده در تکیه فقیه محله مشغول تدریس قرآن و نهضت سواد آموزی بود که بعضی از پیرمردها در تکیه را بستند و گفتند که زن ها باید خانه داری کنند ، نه این که درس بخوانند که شهید با شنیدن این حرف چند روز از رفتن به جنگ خودداری کرد برای بازگشایی تکیه کوشش فراوانی کرده که به دستور امام با سواد شدن همه افراد ایرانی واجب تر از جبهه و جنگ است که این حجت به همه تفهیم شد و به تحصیل ادامه دادند .