نام پدر : غلامرضا
تاریخ تولد :1345/12/12
تاریخ شهادت : 1366/03/31
محل شهادت : ماووت

زندگی نامه

                                  *زندگی نامه شهيد اِبن­يامين جهان­دار*

 

نام پدر: غلام­رضا

اگرچه نامش «ابن­يامين» بود، امّا اغلب «محمدرسول» صدايش مي­زدند. ششمين ثمره زندگي «غلام­رضا و مولود» كه در سال 1346 در روستاي «حسن­آباد» از توابع كجور نوشهر ديده به جهان گشود.

پدر می­گوید:­ «ما او را در شش سالگي به پيش­دبستاني فرستاديم؛ ولي از آن­جايي كه داراي هوش ذهني بالايي بود، معلمش از ما درخواست كرد كه اِبن­يامين امتحان بدهد و در صورت قبولي به پايه دوّم ابتدائي راه يابد. او همان سال با معدل 5/18 قبول شد و بعد به پايه دوّم دبستان روستا راه يافت.»

تحصيلات اِبن­يامين به پايه دوم متوسطه در رشته ادبيات ختم مي­شود.

او به واسطه تربيت ديني پدر و مادر، از هشت سالگي شروع به خواندن نماز كرد و در شانزده سالگي به اداي نماز شب روي آورد. حتّي­الامكان در نماز جمعه شركت مي­كرد. علاوه بر آن، در انجام مستحبّات نيز اهتمام ويژه­اي داشت.

غلام­رضا در بيان اوصاف اخلاقي فرزندش چنین می­گوید: «به من و مادرش احترام خاصّي مي­گذاشت و هيچ­گاه ناراحت­مان نمي­كرد. رفتارش با خواهر و برادران و ديگران نيز، عالي بود. علاوه بر آن، در مسائل اخلاقی، آدم متعهدی بود. اگر ما در مورد کسی حرفی می­زدیم، می­گفت: مواظب خودتان باشید؛ غیبت نکنید. حتی اگر خودش هم در جایی حرفی درباره کسی می زد، فردای آن روز می­رفت و به او می­گفت که من در موردت چنین صحبتی کردم. آیا راضی هستی، یا نه؟»

ابن­يامين علي­رغم برخورداري از سنّ كم در روزهاي انقلاب، بچه­هاي كلاس را به حضور در تظاهرات تهییج و تشويق مي­كرد.

پدرش در ادامه، فصل انقلاب نوجوانش را این­گونه روایت می­کند: «تحت تاثیر اندیشه­ شهیدان بهشتی و رجایی، به فعالیت­های انقلابی روی آورد. در خانه معلم­مان بود و همیشه ما را نسبت به اسلام و انقلاب سفارش می­کرد. حتی در وصیت­نامه آخرش هم، این موضوع را به ما گوشزد کرد.»

اندکی بعد از آغاز جنگ تحمیلی، این فرزند برومند میهن نیز، چونان دیگر برادران رزمنده­اش، عزم جهاد کرد و به میدان  نبرد شتافت.

با گفته­های مولود، گذری به این بعد از زندگی دردانه­اش می­زنیم: «اولین بار در سیزده سالگی به جبهه رفت. به او گفتم: اینجا بمان و درست را ادامه بده. گفت: من باید به جبهه بروم تا در آنجا، هم به درسم برسم و هم با دشمن بجنگم.»

«صدیقه» در ادامه صحبت­های مادر، از اولین اعزام برادرش یاد می­کند: «آن روز خیلی خوشحال بود. واقعا سر از پا نمی­شناخت. آن حالت شادی را هرگز در او ندیده بودم. وقتی به مرخصی می­آمد، مرتب حرف از  حال و هوای جبهه و رزمندگان بود.  برای­مان از سختی­هایی می­گفت که هم­رزمانش برای دفاع از وطن، تحمل می­کردند.»

ابن یامین در 11 دي 1362 به عضويت سپاه نوشهر درآمد و در واحد عمليات مشغول به خدمت شد.

اين پاسدار رشيد مازندراني، از سال 1363 الي 1366 بارها در كِسوت نيروي عملياتي و تخريب­چي، به جبهه­هاي جنوب و غرب عزیمت کرد. مدّتي نيز، به عنوان مسئول محور اطلاعات و محور دزلي انجام وظيفه نمود. او همچنين در عمليات­هاي قدس 1 و 2، نصر 4، كربلاي 5 و 10 خدمات ارزنده­اي در واحد عمليات از خود به يادگار گذاشت.

و امّا خاطره­ای از کلام مادر شهيد: «يك­بار برايم تعريف كرد كه يكي از هم­رزمانم زير سيم­خاردار خوابيد تا ما از روي جسمش رد شديم. بعد خودش شهيد شد. پسرم افسوس مي­خورد كه رفيقش به شهادت رسيد، امّا او بي­نصيب ماند.»

در بیان ادب و احترام ابن یامین نسبت به خانواده­های شهدا، همین بس که در ايّام فراغت، به آنها سر مي­زد و به خواهر و برادرهايش نیز  توصيه مي­كرد كه به بازماندگان شهيدان احترام بگذارند و به آن­ها سركشي كنند.

غلامرضا با روایتی دیگر، درباره فرزندش می­گوید: «روزهای پنج­شنبه روزه می­گرفت. نمازش را هم با جان و دل می­خواند. وقتی در حال نماز خواندن به او نگاه می­کردم، می­دیدم که در حال گریه است. از همان­جا پیش خودم گفتم که او شهید می­شود. حال و هوای جبهه خیلی متاثرش کرده بود. در عملیات کربلای 5 با دوستش «رمضان دیوسالار» بود. وقتی وی شهید شد، ابن یامین به مرخصی آمد. او گریه می­کرد و می­گفت: ما با هم بودیم. چرا رمضان شهید شد، اما من نتوانستم بهره کافی بگیرم! پسرم در آخرین نامه خود به من نوشته بود: پدر جان! موقعی که شهید شدم، ناراحت نشوید و نماز شکر به جای آورید. زمانی که مرا در قبر می­گذارید، فرض کنید که دارید مرا به حجله دامادی می­فرستید. الحمدلله من هم با کمک خداوند و خواسته فرزندم، او را در قبر گذاشتم.»

در نهايت، ابن­یامین در 1/4/1366 در منطقه ماووت به جمع ياران شهيدش ملحق شد. جسم پاكش نيز، دو هفته بعد با بدرقه اهالي قدرشناس چالوس، در بوستان شهداي «يوسف­رضا» اين شهر آرام گرفت.

 


وصیت نامه

*وصیتنامه شهید ابن یامین جهاندار*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی»

ای نفس آرمیده باز گرد به پروردگارت خشنود و پسندیده پس داخل شو در جمع بندگانم و داخل شو در بهشتم.

ای نفس قدسی! مطمئن و دل آرام به حضور پرورردگارت باز آی که تو خشنود و او نیز راضی از اعمال توست. پس داخل شو در صف بندگان خاص من و در بهشت من داخل شو. ای نفس های پاک و منزه به درگاه خداوند عزیز و سبحان در آیید و خدای بزرگ خود را که آفریننده جهانیان از موجودات ریز تابزرگ که در زندگی همه ی انسان ها وجود دارد آن خدایی که آفریننده ی بنده ای والا چون پیامبر اکرم(ص) و آل مطهرش و هم چنین پسر عم عزیزش علی(ع) که هم برای او دامادی اسوه و هم یاری خستگی ناپذیر بود... .

چه زجرها برای برقراری حکومت اسلامی متحمل و چه تهمتها که در زندگی به او بستند و چه کتک ها که بر همسر محترمه ی وی و جگر گوشه ی پیامبر یعنی زهرای اطهر(س) نواختند و بر پهلوی وی ضربه ای وارد کردند که باعث سقط محسن عزیزش که شاید در آینده یکی از بزرگترین سرمشق ها برای انسان های مومن و مسلمان می توانست باشد، گردید.

خدایا! چه بگویم از مظلومیت این عزیزان پیامبر(ص) از حسن(ع) وحسین(ع) و زینب(س) و فرزندان حسین(ع) چون علی اکبر و علی اصغر شش ماهه، طفل شیر خواره ای که بر اثر تشنگی می نالید. عوض این که آب به او بدهند پیکان آتشین بر گلوی مبارکش فرو آوردند و وی را در بغل پدر عزیز و بزرگوارش در خون غلطاندند.

یا از رقیه دختر سه ساله امام حسین(ع) بگویم که قتی بهانه بابا می گیرد سر بریده ی بابایش را جلویش حاضر می کنند.

یا از مظلومیت مردم ایران آن بچه های معصومی که در حال شیر خوردن از پستان مادرشان بودند، توسط این یزید زمانه که از نوادگان یزید دوران امام حسین(ع) می باشد به شهادت می رسند. یا از آن بسیجی کم سن و سال چهارده ساله الی پانزده ساله که خاک رویش را پوشانده و خستگی و بی خوابی برای دفاع از اسلام در پهره اش نمایان می باشد، می بینی که در حال عبادت به درگاه همان خدایی است که کار را برای او انجام می دهد و در همان حال عبادت از خدای خود می خواهد که این کار ها را به درگاه خودش قبول کند و در همین حال به ندای خداوند خود لبیک گفته وتوسط این از خدا بی خبران مزدور عراقی به شهادت رسیده و در خون خود می غلطد.

 یا از آن تازه دامادی بگویم که پانزده الی سی روز از مراسم عقدش نمی گذرد به جبهه می رود، زن و نوعروسش را در انتظار می گذارد.

 خدای حی سبحان! چه بگویم از این ملت ایران از ایثارهایشان یا از حال و هوای فرزندان جبهه هایش که شاید تقوی و ایمانی که یک بسیجی در عرض بیست الی سی روز کسب می کند و خدایش آنچنان وی را قبول می کند که حتی خداوند می فرماید: شهدای مرا با همان لباسشان که لباس جهاد در راه من است دفن کنید که من روزی دهنده آنهایم و همان خداوند است که وقتی شهیدی وارد بهشت می شود به او سلام می کند.

 خدایا! این دیگر چه مقامی است که تمام معصومین و علمای بزرگوارمان آرزوی آنرا می کنند. حضرت علی (ع) با آن مقام و ربانیتش تا موقعی که زنده است هیچ وقت نفرمود بخدای کعبه رستگار شدم اما وقتی ابن ملجم لعیم ضربه شمشیر را که در حال سجده به درگاه پروردگارش بود بر او وارد می کنند می فرماید: فزت رب الکعبه، یعنی به خدای کعبه رستگار شدم.

خدایا! این بنده عاصی را نیز در ردیف آن بندگان مخلص خودت قرار بده.

سخنی چند با افراد بی تفاوت:

ای انسان های بی تفاوت بدبخت! در چه فکری هستد، در این فکر هستید که مقام و پول و ثروت کسب کنید؟! بیائید در وضع حال بسیجیان عاشق خدا مطالعه کنید که مقام و ثروت را به مشتی خاک ارزش نمی نهنند و خاک را عزیزتر از ثروت و مقام می دانند به خدای واحد قسم همان شما که ریا و تکبر و غرور را سرمشق زندگی خود قرار دادید بسیجیان این سری مسائل را به باد تمسخر گرفتند و آنها را آلت دست قرار دادند، در چه فکری هستید آیا در فکر این هستید که بر فرض مثلا، پانصد سال بیشتر یا کمتر عمر کنید؟! بالاخره باید بمیرید آیا فکر کردید که بعد از مردن باید به کجا بروید بنگرید رزمندگان را که خود عاشق مرگند و به دنبال مرگ شرافتمندانه می روند، ای از خدا بی خبران آخر یک بسیجی چهارده الی پانزده ساله که هنوز مزه زندگی را نچشیده چه عاملی است که آرزوی مردن در راه خدا می کند و آن را افتخار خود می داند. آیا تنها عاملش همان بریدن از مال و منال دنیا نیست بروید و بیشتر در فکر عمیق فرو روید.

سخنی چند با دوستان:

دوستان عزیز و جگرگوشه هایم! برادران عزیز! که طرز خالص زندگی کردن را به برادر کوچکتان آموختید از شما معذرت می خواهم اگر تا موقعی که با شما بوده ام نسبت به شما جسارتی کردم و دوست و یار خوبی برای شما نبودم، امیدوارم به بزرگواریتان مرا ببخشید.

 ای برادران عزیز و بزرگوار! در ایمان خودتان همانطور که محکم هستید محکمتر باشید و دفاع از اسلام را فراموش نکنید. برادران عزیز و بزرگوار! شهدا ما را می طلبند، مواظب اعمال خودمان باشیم تا در روز قیامت در برابر آنها شرمنده نباشیم و ما را مواخذه نکنند و نگویند که ما خون دادیم شما در قبال خون ما چه کردید.مواظب باشید تا در برابر آنها روسفید باشیم.

 برادران عزیز و بزرگوار! در کارهای خود تعمق کنید که خدای ناکرده اعمالتان ناخالص نباشد، در شبانه روز به فکر فرو روید که مثلا در ظرف 24 ساعت چه کارهائی انجام داده اید آیا مورد رضای خداوند متعال بوده یا نه، در ضمن در حق حمید راسخ عزیزمان دعا کنید تا خداوند به ایشان شفا عنایت فرماید تا بتوانند دوباره به اسلام و مسلمین خدمت کنند.

سخنی چند با مسئولین مملکتی:

ای اداری ها! ای حکام شرع و دیگر ارگانها! در کارها مواظب باشید که خدای نکرده کاری خلاف اسلام و مسلمین انجام ندهید و در انجام امور کارشکنی نکنید تا در روز قیامت مواخذه نشوید.

 شما ای حکام محترم شرع! در قضاوت ها مواظب کارهای خود باشید تا خدای نکرده دچار اشتباه نشوید و همچنین به داد این ملت برسید که عده ای چپاولگر مردم مظلوم به تباهی نکشانند، نگذارید عروسکهای شرق و غرب با آن حالت فجیع خود، در جامعه ظاهر شوند و یا این حالت کثیف خود مردم حزب ا... و خانواده های معظم شهدا را نرنجانند، به خدای واحد مواظب باشید که بی توجهی به مسائل فوق در روز قیامت جواب دارد.

سخنی چند با پدر و مادر بزرگوارم:

مادر بزرگوارم! عزیزم! می دانم که واقعا چه زحمت ها برایم متحمل شدی آنطور که خودت می گفتی چه بی خوابی ها که برایم نکشیدی ولی بنده که بالغ و عاقل شدم نتوانستم ادای وظیفه کنم و زحمت هایت را جبران کنم، مادرم، احسای می کنم که برای فرزند زحمت کشیدن و آنرا از دست دادن چقدر مشکل است و می دانم چه آرزوها بر سر داشتی از جمله آرزوهایت عروسی کن برای بنده کردن برای بنده بود و مرا به همراه عروسم دیدن، ولی چون خودت می دانی حق چند روزی به اعزام بنده مانده بود مسئله ازدواج بنده درست شده باشد ولی خداوند بنده حقیرش را کمک کرد که جبهه را ترجیح بر ازدواج و دلخوش کردن به دو روز زندگی دنیا دهد، چه کنم که اسلام عزیزتر از همه این مسائل است بالاخره به بزرگواری خودت مرا ببخش، حتی المقدور نماز شبت ترک نشود.

ای پدر عزیز و بزرگوارم! ای کسی که همچون برادر و یار بنده بودی! که در محل کار همدیگر را برادر صدا می زدیم که حالت تعجبی برای برادران پاسدار داشت این را بدان که تمام این مسائل که فرزند به پدرش بگوید برادر و اینکه پدر به فرزندش می گوید برادر، دلیل بر عظمت و اخوت مسلمین است.

 ای کسی که در زندگی خودت ایثارگر ها را از تو آموختم! و زندگی خودم را بی تعارف با شما پدر عزیزم در میان می گذاشتم امیدوارم اگر نسبت به شما جسارتی یا در کارهای زندگی خدای ناکرده زیر در روئی کردم مرا ببخشید و در عبادتهای خودت همچنان که مخلص بودی مخلص تر باش، و سعی شما بر این باشد که نماز شب را ترک نکنی چون که عامل خیلی از سازندگیها و تقوی و خشوع انسان نماز شب را با خلوص بجا آوردن است و همچنین که وظیفه هر انسان مسلمانی دفاع از اسلام است بخصوص شما که لباس مقدس پاسداری که بر زمین گذاشته شود.

 شما پدر و مادر عزیزم! یادتان باشد که شهادت از آرزوهای قلبی ام بود اگر خداوند این بنده عاصی را لایق دید و شهادت خالص در راه خودش را نصیبم کرد شما فکر کنید که آن لحظه مانند موقعی است که مراسم ازدواج را انجام داده و دست نوعروسم را گرفته و وارد منزل می شوم و شهادت مانند عروسی است که دستش را گرفته و وارد حجله گاه یعنی قبر یا اگر قبر نداشتم بیابان منزلگاه من می باشد و اگر جنازه ام بدست شما نرسید ناراحت نباشید زیرا در اصل آن روح انسان است که به ملکوت اعلی عروج پیدا می کند و بعد از شهادتم تنها تقاضایم از شما این است که شیرینی گرفته و در جمع فامیل ها و دوستان و آشنایان پخش کنید تا دیگران احساس کنند که در مراسم عروسی بنده حضور دارند و خوشحال و مسرور باشید و برای مراسمها خرج زيادي را متحمل نشويد، بسيار ساده و ناچيز خرج بكشيد.

مادر بزرگوارم! نكند خداي ناكرده در جمع ديگران بگوئيد كه ما خانواده شهيد هستيم چون كه شما شهيد را فقط از براي خداوند داده ايد و از او بخواهيد كه اين قرباني را از شما قبول فرمايد. در ضمن بدست خودتان با سربلندي تمام مرا دفن كنيد و به هنگام دفن هيچ آه و زاري نكنيد، به اميد ديدار در جوار فاطمه زهرا (س) و حسين و ياران و فرزندان خاندان مطهرش.

سخني چند با برادران و خواهران بزرگوارم:

اي برادران عزيزم! اي پاره هاي تنم! اميدوارم اگر برادر حقيرتان در حق شما جسارتي كرده به بزرگواريتان او را ببخشيد و عبادت هايتان را بطور خالص انجام دهيد و سعي تان بر آن باشد كه نماز شبتان ترك نشود و ادامه دهنده راه شهدا باشيد.

خواهرانم!حجابتان را حفظ كنيد و زينب وار پيام شهدا را بگوش جهانيان برسانيد كه ما برحقيم، و همانطور كه الحمدا... در فكر ماديات دنيا نبوديد همانگونه خود را حفظ كنيد، در خصلت زن است كه لباسهاي فاخر به تن و يا طلا را بدست و گردن داشته باشد و يكي از افتخارات بنده اين بود كه شما خواهرانم و مادر بزرگوارم در فكر اين مسائل دنيا نبوديد و به چيز كم قانع بوديد و همانگونه بفكر سازندگي خودتان باشيد و نماز شبتان ترك نشود.

سخني چند با برادران عزيز و همكاران پاسدار:

برادران و سروران بزرگوار! اگر چند سالي كه با همديگر بوديم و كار مي كرديم چنانچه نسبت به شما جسارت و يا اهانتي شده به بزرگواري خودتان مرا ببخشيد و حلالم كنيد، برادران عزيز پاسدار مسئوليت بزرگي به گردن شماست، چون كه شما بپا خاستگان بر عليه كفار و بپا دارندگان نهضت خونين حسين (ع) و يارانش مي باشيد، مردم حزب ا... ايران و جهان! خيلي انتظارها از شما دارند حتي بعد از روحانيت محترم شما را الگو قرار مي دهند.مواظب باشيد كه جوابگوي خوبي به مسائل علمي و اسلامي و عرفاني مردم باشيد و يادتان باشد آنچنان كه با خلوص تا بحال كار مي كرديد از اين به بعد نيز با همان نيت بلكه پاكتر كار كنيد و در عبادتهايتان همانطور كه مقاوم بوديد مقاومتر باشيد و سعي تان بر اين باشد تا نماز شب را ترك نكنيد و سعي تان بر آن باشد كه خانواده هاي معظم شهدا را با برخوردها و كارهايتان خوشحال كنيد زيرا فرزندان كوچك شهدا وقتي شما را مي بينند براي مادرشان بهانه بابا مي گيرند و به مادرشان مي گويند مامان رفيق بابا، پس بابا كجاست، و شما نيز بر سر فرزندان شهدا دست نوازش بكشيد تا آنها احساس يتيمي نكنند و برادران مسئول سپاه: اگر خداي ناكرده نافرماني و يا اينكه غيبت شما را كردم مرا ببخشيد.

به اميد ديدار همه شما در جوار امام حسين و ياران و فرزندانش و همچنين در جوار فاطمه زهرا و علي (ع) و پيامبر خدا (ص) " امام را تنها نگذاريد كه او از نواده گان پيامبر اكرم و نائب بر حق آقا اما زمان است."

 

روز محشر عاشقان را با قيامت كار نيست                 كار عاشق جزء تماشاي وصال يار نيست

از سر كويش اگر سوي بهشتم مي برند                    پاي ننهم در آنجا كه وعده ديدار نيست

 

 

«عبد عاصي ابن يامين جهاندار»

تاريخ تنظيم: 30/3/66 شب عمليات

خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار