نام پدر : سید محمود
تاریخ تولد :1340/00/00
تاریخ شهادت : 1365/02/15
محل شهادت : تهران

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید سید قاسم احمدی آزاد*

 

به شما توصیه می کنم که گوش به فرمان رهبری باشید و ازروحانیت متعهد پیروی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات کوشا بوده ودر رعایت حق الناس نهایت سعی و تلاش خود را بکنید. به والدین خود احترام بگذارید و نماز اول وقت را فراموش نکنید.

 


زندگی نامه

شهید «سید قاسم احمدی‌آزاد»

نام پدر: سید محمود

در سال 1340 در «زیراب»، خداوند پسری به «سیدمحمود و قدم‌خیر» هدیه داد که نامش را «قاسم» گذاشتند. به گفته قدم خیر، «پدر سیدقاسم، همیشه می‌گفت که فرزندمان پسر است. برای همین این نام را قبل از تولد، برای او انتخاب کرده بود.»

قاسم، کودکی بیش نبود که پدر در هنگام نماز، او را در کنار خود می‌نشاند و به او نماز خواندن را می‌آموخت. در ایام عزاداری امام حسین(ع) نیز، با بستن سربند به پیشانی‌‌اش، در صف‌های سینه‌زنی قرار می‌گرفت تا این‌گونه او را با عزاداری سالار شهیدان آشنا کند.

او چهار سال اول ابتدائی را در شهر «پل‌سفید» گذراند. به گفته مادرش، «معلم کلاس اولش فردی روحانی بود که تأثیر به‌سزائی در فراگیری مسائل دینی او داشت.»

سیدقاسم از پایه پنجم تا مقطع راهنمائی را در روستای «ورسک» به تحصیل پرداخت. سپس، به دلیل شغل پدر که کارمند راه‌آهن بود، به نکا عزیمت کرد و دیپلمش را در شهر «ساری» به اتمام رساند. او در نکا، در یک مغازه مشغول پُر کردن کپسول و سیلندرهای گاز بود. قدم‌خیر، آن روزها را این‌گونه یاد می‌کند: «آن زمان گاز وجود نداشت. نفت هم به در خانه‌ها تحویل داده نمی‌شد. اما قاسم با دست یا هر وسیله دیگری، نفت را به در خانه‌های مردم می‌برد و به این شکل توزیع می‌کرد.»

او همچنین در زمینه‌های دیگر، مثل مساعدت مالی به مردم و افراد بی‌بضاعت، فعال بود و همین ویژگی او، سبب محبوبیتش بین اهالی نکا شده بود. مادر نقل می‌کند: «آشنایی سیدقاسم با امام خمینی، به قبل از انقلاب بر می‌گشت که به‌واسطه یک روحانی به او معرفی شده بود. او خود را فدای امام می‌دانست و زمزمه لبش این بود که خدایا! اگر قرار است یک‌تار مو از سر امام کم شود، کاری کن که من آن روز زنده نباشم.»

قاسم علاقه زیادی به نهادهای انقلابی داشت؛ به گونه‌ای که این امر موجب شد تا در سال 1358، به‌عنوان نیروی انقلابی، جذب سپاه شود.

اولین اعزام او به مناطق جنگی، در همین سال(1358) به کردستان بود که هم‌سنگر دکتر چمران شده بود. بعد از آن، به عنوان مسئول مخابرات و طراح عملیات در جبهه جنوب، مشغول به خدمت شد.

او در درگیری‌های گنبدکاووس و بندرترکمن نیز، حضور داشت. مادر از آن ایام این‌گونه روایت می‌کند: «سید قاسم در همه حال به فکر هم‌سنگران خود بود. یکی از روزهای سرد که به منزل آمده بود، احساس کردم که دست و پایش از سرما بی‌حس شده است. ظرف آبی را گرم کردم و هنگام وضو، روی دستانش ریختم. اما دیدم به شدت ناراحت شد و دستش را عقب کشید. گفت: برادران رزمنده‌ام سرمای جبهه را تحمّل می‌کنند. مگر خون من رنگین‌تر از خون آن‌هاست!؟»

او در سال 1362، با بانوئی عفیفه به نام «فرزانه کی‌پور» ازدواج کرد که ثمره آن‌ها «سیدعلی» است.

سیدقاسم، در نهایت در 15/2/1365 که برای یاری تعدادی از دانشجویان دانشکده عقیدتی ـ سیاسی سپاه که در شمال شرقی دریاچه قم در سیل گرفتار شده بودند، رفته بود، با سقوط بالگردهای او و همراهانش، به شهادت رسید.

به گفته مادرش، «استقبال از پیکر سیدقاسم به‌قدری باشکوه بود که مردم از مسجدجامع ساری تا گلزار «امامزاده عباس»، تابوتش را به دوش کشیدند.»