شهيد «عبدالحسين جمشيدي كوهساري»
نام پدر: ابوالقاسم
در اولين روز بهار كه مردم طبق سنت ايرانيان، در شور و شعف بهسر ميبردند، در خانه «ابوالقاسم و سكينه» شادي مضاعفي، بساط گسترانيده بود؛ چراكه دومين فرزند آنها، به سال 1332 در روستاي سرسبز «كوهساركنده» از توابع شهرستان نكا پا به عرصه هستي نهاده بود. پدر، نامش را «عبدالحسين» گذاشت و سپس، در گوش او اذان و اقامه را قرائت كرد.
كودكي بيش نبود كه در محافل اُنس با قرآن و يادگيري مفاهيم ديني، حضور يافت.
كسب علم و دانش را تا دوره مقدماتي نهضت گذارند. سپس به همراه برادرش «محمدعلي»، به حوزه راه يافت و در مكتبخانه «آيتالله ليموندهي» درس خواند. علاوه بر آن، دوشادوش پدر و مادر، در امر كشاورزي، جهت تأمين مايحتاجِ زندگي كمك ميكرد.
عبدالحسين از آنجا كه در خانوادهاي متديّن پرورشيافته بود، نسبت به انجام فرائض ديني و عبادي اهتمام ويژهاي داشت. همواره، قرآن تلاوت ميكرد و در صفوف نماز جمعه و جماعت حاضر ميشد.
زمزمههاي انقلاب كه در كوچه و خيابانهاي شهر پيچيد، این مبارز آگاه، به صف تظاهراتكنندگان پيوست و همگام با آنها، فرياد دادخواهي و برپايي عدالت سر داد. او تحتتأثير انديشههاي شهيدان «بهشتي و مطهري»، احترام خاصي نسبت به روحانيت متعهد قائل بود.
ناگفته نماند که او قبل از انقلاب، در نیروگاه مشغول به کار بود؛ اما به دلیل حضور در تظاهرات، اخراج شد.
با تشکیل بسیج، او به عضویت این نهاد مردمی درآمد و به عنوان یکی از نیرو های گشت در منطقه هزار جریب و جنگل کمیشان به ادای تکلیف پرداخت.
در سال 1358، او رخت پاسداري به تن كرد؛ و يكسال بعد، رهسپار جبهه شد، تا با مزدوران استكبار جهاني و ضدانقلاب داخلي، كه قصد برهم زدن امنيت و آرامش ملت و نظام را داشتند، به نبرد بپردازد.
حضور در عمليات بدر، و جنگهاي داخلي گنبد و كردستان، از جمله ميدانهای نبرد اين دلاور كوهساري به شمار ميرود.
او مدتي عهدهدار مسئوليت قبضه توپ 106 بود و چند وقتي هم، به عنوان نيروي اطلاعات ـ عمليات خدمت كرد.
عبدالحسین در مورد شهادت، به مادرش ميگفت: «دوست دارم وقتي شهيد شدم، جنازهام بر نگردد.»
او همچنین، با شهادت دوستان خود، چنين ميگفت: «چرا ما در اين دنياي فاني بمانيم و دوستان از ما سبقت بگيرند!؟»
«لیلا تاری» آن روزهای همسرش را اینگونه روایت میکند: «میگفتم: تو که اینقدر به جبهه میروی، معلوم نیست که جنگ، کی تمام میشود؟ ما تا کی باید در خانه تنها باشیم؟ شاید همه مردان را شهید کنند! آنوقت ما چه کار کنیم؟ میگفت: خدا که هست، ما همه چیز داریم. آیا حضرت رقیه و حضرت زینب را به اسارت نبردند! مگر شما از آنها بالاتر هستید!؟»
در نهايت، او در 24/5/64، طي عمليات قادر در منطقه «مهاباد»، به فيض شهادت نائل آمد؛ اما پيكر مطهرش، بعد از نه سال به آغوش خانواده بازگشت و سپس با وداع تنها یادگار خود «الیاس»، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.