نام پدر : عباسعلی
تاریخ تولد :1359/07/01
تاریخ شهادت : 1385/09/06
محل شهادت : فرودگاه مهرآباد تهران

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید علی اکبر جعفرنژاد*

 

به شما عزیزان توصیه می کنم که تابع و پشتیبان ولایت فقیه باشید. نماز جمعه و جماعت را فراموش نکنید. ساده زیست باشید و از تجملات دوری کنید. دعاهای توسل و ندبه و کمیل را به پا دارید. دنباله رو روحانیت متعهد باشید و در کارهای خود مسیری را انتخاب کنید که دنیا دوستی در آن نباشد. از خواهرانم می خواهم که حجاب اسلامی خود را رعایت کنند.


زندگی نامه

                                  *زندگی نامه شهيد علي­اكبر جعفرنژاد*

 

نام پدر: عباس­علي

هم­زمان با آغازين طلوع از اولین ماه فصل پاييزسال 1359، نوزادي قدم به كاشانه «عباس­علي و سيّده فاطمه» نهاد كه «علي­اكبر» نام گرفت. پدرش كارمند آموزش و پرورش بود و مادر امّا، خانه­دار و گرم فرزند­پروري.

علي­اكبر به واسطه تربيت صحيح سيده­فاطمه، از همان ايّام طفوليت با قرآن مأنوس شد.

مادر از تقيّدات ديني فرزندش مي­گويد: «من هرگز بي­و­ضو به بچه­هايم شير ندادم. از اين­رو، او همواره مقيّد به اداي نماز اوّل وقت و رعايت حلال و حرام بود. به سوره «يس» خيلي علاقه داشت و نماز ظهر و مغرب را به جماعت مي­خواند. هیچ وقت ندیدم نام حضرت زهرا را تنها ببرد. همیشه می­گفت: صلی­الله علیک یا فاطمه­الزهرا. در اذان و اقامه­اش هم می­گفت: اشهد ان فاطمه­الزهرا بنت رسول­الله عصمت­الله­الکبری و حجت­الله علی­الحجج.»

مادر در ادامه از خلق­وخوی حسنه دردانه­اش سخن می­راند: «من در خانه با حضور خواهران، هیئت قرآن داشتم. هر وقت که علی­اکبر، خانم­ها را در حال خارج­شدن از منزل می­دید، به سر خیابان بر می­گشت. آن­قدر راه می رفت تا بعد از رفتن آن­ها وارد خانه شود. یا بارها می­دیدم که در زیرزمین، روی صندلی خوابش برد.»   

دوره ابتدائي علی­اکبر در دبستان «هرج­­پور» زادگاهش «پالوجده» از توابع چالوس طي شد. سپس با گذر از مقطع راهنمايي، به دبيرستان «امام خميني» اين شهر راه يافت.

او با ورود به دانشكده نيروي دريائي سپاه و اَخذ مدرك مهندسي مكانيك و برق، به عنوان فرمانده دسته سيستم موشكي به انجام خدمت پرداخت. ناگفته نماند كه دوره آموزش عمومي هشتم اَفسري را از 18/4/79 الي 16/9/1379 در قرارگاه سيدالشهداء به پايان رساند.

اين سرباز سلحشور ميهن، يك­بار در جزيره تنب بزرگ، از ناحيه پاي راست آسيب ديد و در بيمارستان چالوس بستري شد.

از ديگر افتخارات او، مي­توان به كسب مقام چهارم كشور در رشته تكواندو اشاره كرد.

در گذر از بُعد دیگری از شخصیت علی­اکبر، می­توان به ارادت و احترام او نسبت به خانواده­های شهدا اشاره کرد. او که در قبال آنان احساس مسئولیت می­کرد، همواره جهت زنده نگه­داشتن یاد شهیدان و اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت، در یادواره­های این عزیزان حضور مستمر داشت.»

در نهايت، علی­اکبر در 6/9/1385، در حين اعزام به منطقه عملياتي النازعات در بندرعباس، در اثر سقوط هواپيما به درجه والاي شهادت نائل شد. بوستان شهدای «یوسف رضا» نشانی این روزهای علی اکبر است.

به گفته برادرش «علی»، «بعد از شهادت علی­اصغر، سردار حسینی آمد و گفت: علی­اصغر پشت آخرین حکم ماموریتش نوشته بود: من بابت انجام این ماموریت، هزینه­ای نمی­خواهم. او حتی امضا هم کرده بود.»

سیده­فاطمه درباره ميوه دلش این­گونه می­گوید: «بعد از این­که حقوق­بگیر شد، هیچ حساب بانکی­ای نداشت. پدرش چهار میلیون برایش کنار گذاشته بود که وام بگیرد تا در زمینش برای او خانه بسازد. علی­اکبر می­گفت: برای من سند نزنید و برای خودتان پشیمانی به بار نیاورید. من ماندنی نیستم؛ مسافرم. هميشه موقع خداحافظي پيشاني­ام را مي­بوسيد و مي­گفت: پيشاني مادر بوي بهشت را مي­دهد. در آخرين اعزام، پاي پدرش را بوسيد. بعد لباس­هايي را كه از سوريه برايش سوغاتي آورده بودم، پوشيد. به من نگاه كرد و گفت: قشنگ است؟ اين لباس را براي امشب نگه داشتم. لحظه بعد، پا و پيشاني­ام را بوسيد و مرا در آغوش گرفت. گفت: مامان! از من راضي باش.

چند روز بعد، وقتی تلويزيون را روشن كردم، متوجه شدم هواپيماي سپاه در تهران منفجر شد و تعدادي پاسدار به شهادت رسيدند. علي­اكبر ده دقيقه قبل، تلفني با من حرف زده بود. مي­گفت: مامان! داخل هواپيما هستم و دارم مي­روم. گفتم: آخر اين حلب­پاره تو را مي­كشد. وقتي خبر سقوط هواپيما را شنيدم، سه­بار گفتم: يا زينب! يا زينب! يا زينب! مي­دانستم كه بچه­ام جزء شهداست. بعد غسل صبر حضرت زينب(س) كردم و از ايشان خواستم كه به من شكيبايي دهد.»