نام پدر : عزیزالله
تاریخ تولد :1347/06/25
تاریخ شهادت : 1365/12/12
محل شهادت : شلمچه

خاطرات

محرم سال 65 بود. در شهریور من تقاضای مرخصی کردم از مسئول بهداری، که خانواده مان به مکه مشرف شدند و من به شهرمان برگردم . به آقای جعفری مرخصی نمی دادند  ما بر حسب شیطنت و جوانی اسم شهید را در برگه دست نویس خودم برای مرخصی نوشتیم آمدیم هفت تپه که برگه اصلی مرخصی را از کارگزینی لشکر بهداری بگیریم و هزینه سفر را بگیریم و به مازندران بیایم بر حسب  شیطنت  یک تعداد فشنگ ، چتر منور ، قوطی جای خمپاره شصت را هم گرفتیم  و توی کیف مان گذاشتیم ، آمدیم در ایستگاه قطار همین که راه می رفتیم چون فشنگ ها داخل کفش مان بود دیدم مامورها به همان شک کردند و به شهید جعفری گفتند: کفش هایت را در بیاور  وقتی کفش ها را تکان می دادند هفت فشنگ از هر لنگه به زمین می ریخت بعد خود مامور بازرسی گفت: چه قشنگ تقسیم کردید که هر لنگه کفش 7 تا دو نفری بشود 14 تا بگیرید ما هم خیلی ترسیده بودیم و هم نمی توانستیم به هم نگاه کنیم چون طاقت خنده را نداشتیم خلاصه بعد از یک ساعت پرس و جو و تحقیق متوجه شدند ما بر حسب جوانی و بدون منظور  این کار را کرده بودیم و ما را رها کردند و ما به مازندران برگشتیم.

همکلاسی شهید ـ علی اشرف ملا زاده ـ می گوید : ایشان از دانش آموزان متوسط به بالای کلاس بودند . روزی معلم ایشان را برای خواندن انشا صدا کرد به خواندن و بعد از ده دقیقه دبیر دید که ایشان برگه را ورق نمی زد و دبیر مشکوک شد جلو رفت و دید برگه سفید است ولی ایشان خیلی خوب می خواند طوری که همه ی بچه ها فکر کرده بودند که ایشان از رو می خواند .